Sunday, September 18, 2011

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها

جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها
 بخش دهم ، عروج فاشیزم در ایتالیا
تبعات تصمیمات نابخردانه پیمان ورسای ، دامن ایتالیای همدست فاتحان را نیز می گیرد . اگرچه ایتالیا درمیان فاتحان جنگ قراردارد با اینهمه مقروض بودن تا دندان به سرمایه مالی وبیکاری گسترده ازیکسو و یاس حاصله ازبدقولی های اتحاد سه گانه مردم را زیرفشار طاقت فرسایی قرارداده است . وعده و وعیدهایی که پیش از جنگ بویژه درقرارداد مخفیانه لندن در رابطه با کمکهای مالی و ارضی به ایتالیا داده شده بود هیچکدام جامه عمل بخود نپیچیده است . اندکی پس از پایان جنگ ، سرمایه داری اروپا در حالیکه کمرش خم شده و نفسش به شماره افتاده است ، خود را از سویی مواجه با حکومتهای شورایی کوتاه مدت به سبک اتحاد شوروی در باواریا و مجارستان می بیند و از سوی دیگرهراسناک ، شاهد قدرت گیری احزاب کمونیست بزرگ اروپا بویژه در سه کشور آلمان ، فرانسه و ایتالیا می باشد . دردیگرکشورها نیز اوضاع و احوال دست کمی از کشورهای مذکور ندارد و بعضا مانند نمونه اتریش ، احزاب سوسیال دمکرات نیزتحت تاثیر جو انقلابی حاکم برجامعه و به منظور جلوگیری از شکل گیری یک حزب کمونیست قوی متمایل به شوروی ، راه را برای یک تمایل به چپ گسترده در درون خود بازگذاشته اند . اوضاع اروپا بشدت بحرانی و جوامع اروپا چهارنعل به سمت قطب بندی شدن به پیش می تازند . . . دریک کلام نظم نوین پسا جنگ که در ورسای پایه گذاری شده بود درمعرض تهدید قرارگرفته است . گسست وحشتناک درونی درمیانه طیف چپ که حاصل شرکت احزاب سوسیال دمکرات اروپا در سرکوب جنبش کارگری از سویی و رادیکالیسم احزاب کمونیستی از سوی دیگر می باشد ، بتدریج زمینه های قدرت یابی توتالیتاریسم راست را آماده می کند . این توتالیتاریسم در ایتالیا خود را برزمینه تقابل دو نیروی چپ سنتی و راست سنتی درسربراوردن نیروی سومی بارزمی سازد که فاشیزم نام دارد. فاشیزم ایتالیایی اگرچه در شیوه های تصاحب قدرت بسیار شباهت به نازیسم دارد با اینحال تفاوتهای این دو بسیار است . مشابه قلمداد کردن این دو نشانه بارز سطحی گری و بی اطلاعی محض است . نازیسم یک ایدئولوژی نژاد محوراست . درست به مانند همزاد صهیونیستیش . درحالیکه فاشیسم هیچ ربطی به مقولات نژادی ندارد . نازیسم مبتنی برنوعی تلقی سوسیالیستی و درتعارض با سرمایه کلان است . فاشیزم برعکس از اساس ابزار حاکمیت سرمایه کلان در جامعه هست . برخلاف نازیسم ، فاشیزم اگرچه از دستگاه ارزشی خاص خود برخوردار است با اینحال بیشتر یک شیوه اعمال حاکمیت است تا یک ایدئولوژی . درست مثل دمکراسی . دمکراسی به تنهایی یک شکل است و تنها موقعی محتوای نظری می یابد که در پیوند با یک ایدئولوژی مشخص ، فی المثل لیبرالیسم قرارداده شود . تفاوت فاشیزم با دمکراسی لیبرال تنها درنوع اعمال حاکمیت سرمایه برجامعه هست و نه چیزی بیشتراز آن . فاشیزم ، دیکتاتوری عریان سرمایه هست و دمکراسی لیبرال ، دیکتاتوری پنهان سرمایه البته در اشکاال بسیار پیچیده تر و شیوه های مدرن تر ! در نظام فاشیستی این فرد دیکتاتور است که علنا سیاست را دیکته می کند و "مخالف" ، حذف فیزیکی می شود . در دمکراسی لیبرال ، تعیین سیاست تنها در حیطه قدرت سرمایه است و مخالف ، ایزوله می گردد . محتوای قدرت در هر دو نظام یکسان است اما در اعمال قدرت تفاوتها فراوان است . سبک برخوردها اما اساسا قابل مقایسه نیست . در یکی خام است و دردیگری پخته ! درست به مانند تفاوت میان کودکی خرد با پیری کهنسال . اتکاء اولی بر سلاح است و اتکاء دومی بر فریب . در نظام فاشیستی همواره جان انسان در خطر است و در دمکراسی لیبرال هویت او ! کانون مرکزی قدرت را نه در سیستمهای فاشیستی می توان بطرق مسالمت آمیز تغییر داد و نه در سیستمهای مدعی دمکراسی موجود . اصلا فعلیت یافتن حضور صرف در بازی قدرت در یک نظام به اصطلاح دمکراتیک ، ابتدا به ساکن با پذیرش بی قید و شرط نظام سرمایه داری و اعلام وفاداری به قواعد این بازی امکان پذیر است و لاغیر . آنچه را که دردمکراسیهای لیبرال می توان تغییر داد نه منشاء قدرت که نهادهای مجری پیاده کردن منویات سرمایه داریست . دراین سیستم ، برخلاف شکل ساده و وحشیانه اعمال قدرت در یک نظام فاشیسی ، مردم حق دارند که ازمیان عناصری که مورد تایید منشاء قدرت سیاسی و اقتصادیست یکی را انتخاب کنند ، در حالیکه مطلقا از امکان تغییر منشاء قدرت برخوردار نیستند . دراین سیستم فریبکارانه حق انتخاب کردن و انتخاب شدن برای هرشهروندی برسمیت شناخته شده است درحالیکه امکان انتخاب شدن تنها دراختیار آنی است که از حمایت مالی و سیاسی کانونهای قدرت برخوردار بوده باشد . بنابراین اگر تعریف ما از دمکراسی همانگونه که از ترجمه صریح آن از زبان لاتین به معنی دموس ( مردم ) و کراسی ( حاکمیت ) یعنی حاکمیت مردم برمی آید ، اصل قضیه نه تنها حق مردم برای انتخاب حاکمیت که فراترازآن امکان اعمال حاکمیت توسط خود مردم می باشد . درهرحال دراینجا نیزدرست مثل دمکراسی وایمار در آلمان ، سرمایه داری ایتالیا درجهت حفظ خود درمقابل انقلاب ، بطورعام و "سرمایه متمرکز یهود" به منظور مداخله غیرمستقیم در معادله قدرت ، بطورخاص به حمایت گسترده و تامین مالی فاشیزم می پردازند . "سرمایه متمرکزیهود" که تنها پیروزجنگ بوده و در این مقطع اساسا در خاندان روتشیلدها و سرانگشتان مقتدرش در سازمانهای فراماسونری اروپا کانالیزه شده است ، درپس پرده سرنخ بسیاری از تحرکات سیاسی و اجتماعی را یا دردست دارد و یا درآن اعمال نفوذ می کند . رد پای این سرانگشتان را درهمه جا می توان بوضوح دید . حیطه نفوذ وعملکرد اینان تنها درزمین خودی یعنی زمین سرمایه داری اروپا نیست . از آن بیشتر تمامی پهنه جنبش کارگری را نیز شامل می شود . "پرولتاریای یهود" در درون جنبش کارگری بیداد می کند . اکثریت کادرها و رهبران سازمانهای درون جنبش کارگری از آنارشیستها گرفته تا تروتسکیستها و از منشویکها گرفته تا بلشویکها یهودی هستند . هیچکدام هم کارگرنیستند . بیشترشان ازمیان خانواده های متمول یهودی بدرون جنبش کارگری پرتاب شده اند . مافیای یهود به این هم بسنده نکرده و شاخکهایش را تا عمق جنبش فاشیستی نیز امتداد داده است . بنا به ادعای " لنی برنر" کمونیست یهودی درکتابش بنام "صهیونیسم درعصردیکتاتورها" ، یک قلم 5 تن از بنیانگذاران فاشیزم در آغاز دهه بیست میلادی یهودی هستند ! تعداد بسیاری از آنان رسما درمیان پیراهن سیاهان موسولینی در" مارش بسوی رم " شرکت داشته و تعداد بسیار بیشتری از یهودیان ایتالیا به عضویت رسمی حزب ناسیونال فاشیست ایتالیا درمی آیند . آنچنانکه درسال 1938 یعنی تنها یکسال پیش ازشروع جنگ دوم و تصویب قانون موسوم به نژاد ، حزب ناسیونال فاشیست ایتالیا بیش ازده هزارعضو یهودی دارد . در این رابطه بعدا مفصلتر خواهم نوشت . دریک کلام حضورگسترده یهودیت سازمانیافته آشکارا درتمامی فعل و انفعالات و معادلات اروپای میانه دو جنگ محسوس و ملموس است . درست مثل آلمان ، طبقه کارگر در ایتالیا نیز با الهام از لنین و در راستای تصمیمات انترناسیونال سوم ، طی دو سال پس از جنگ ( 1919 و 1920) که به "دوساله سرخ" Biennio rosso معروف می شود ، تلاش می کند که با اعتصابات کارگری و اشغال کارخانه ها و تصاحب زمینهای مالکان بزرگ راه یک انقلاب پرولتری را بگشاید . در مقابل سرمایه داری نیز با تشکیل گروه های ترور مزدور موسوم به "جوخه ها" Squadristi با ماموریت حفاظت کارخانه ها ، به مقابله برمی خیزد . دوره دوساله بعدی (1921 و 1922) که متعاقب "دوساله سرخ" وارد فرهنگ ایتالیای پس از جنگ اول می گردد و با تعرض ضد انقلابی و قدرت گیری "جوخه ها" همراه است به "دوساله سیاه" Biennio nero معروف می شود . در اینجا رنگهای سرخ و سیاه بار ارزشی ندارند . سالهای سرخ دوران اقتدار جنبش کمونیستی و سالهای سیاه دوران دست بالایافتن پیراهن سیاهان موسولینی و جنبش فاشیستی است . در اروپای پس از جنگ این رنگها هستند که ایدئولوژی ها و احزاب سیاسی را سمبلیزه می کنند . رنگ سیاه در ایتالیا بدلیل رنگ پیراهن اعضای "جوخه ها" تداعی کننده فاشیزم و رنگ قهوه ای در آلمان بدلیل رنگ اونیفرم نیروهای اس ـ آ سمبل نازیسم است . در مقابل رنگ سرخ در همه جا بدلیل حمل پرچمهای سرخ توسط کمونیستها ، تداعی کننده چپ و انقلاب کارگری است . حاصل قدرتگیری این "جوخه ها " که با حمایت دولتی وتامین مالی گسترده سرمایه داری ایتالیا عمل می کنند ، سربرآوردن چهره ای است که تاریخ میانه دو جنگ جهانی در ایتالیا را رقم خواهد زد . "بنیتو موسولینی" . بنیتو موسولینی موسولینی 29 ژوئیه 1883 در یکی از مناطق حاشیه " فورلی" متولد می شود . یعنی شش سال پیش از تولد هیتلر . پدرش "آلساندرو موسولینی" که یک سوسیالیست متعصب است نام "بنیتو خوارز" مبارز مکزیکی و رئیس جمهور بعدی آن کشوررا بر روی پسرش می گذارد . بنیتو در نوزده سالگی برای فرار از خدمت سربازی به سوئیس می رود ولی دو سال بعد در 1904 با برخورداری از یک عفو به ایتالیا بازمی گردد . او دراین مقطع بشدت ضد کلیسا است. به همین دلیل هم پس ازسربازی ومعلم شدنش با فشارکلیسا به شغلش پایان داده می شود . این مواضع رادیکال که عمدتا در نشریات محلی انتشار می یابد اگرچه باعث از دست رفتن پی درپی شغل معلمیش در جاهای مختلف می شود با اینحال درنهایت سبب ارتقاء جایگاه سیاسی او شده تا آنجایی که در1909 به دبیری یک تشکیلات کارگری در "تری ینت" مرکز استان "ترن تینو" واقع در تیرول جنوبی که در این مقطع زمانی تحت حاکمیت امپراتوری اتریش ـ هنگری هست منصوب می گردد . در اینجاست که او با "چساره باتیستی" قهرمان ملی ایتالیا که هفت سال بعد در 1916 پس از اسارت بدست اتریشی ها اعدام می گردد و دراین مقطع در موضع رهبری سوسیالیستهای ترن تینو فعالانه بدنبال جدا کردن منطقه مذکور از اتریش و الحاق آن به ایتالیاست آشنا می گردد . ( چساره باتیستی که تابعیت امپراتوری اتریش ـ هنگری را داشت ابتدا در هیئت یک سیاستمدار سوسیالیست تلاش می کرد تا وضعیت کارگران ناحیه ایتالیایی زبان ترن تینو را بهبود بخشد . او که از سال 1900 دو مجله ایل پوپولو و ویتا ترن تینا را اننتشار می داد در 1911 وارد مجلس اتریش می شود و در 1914 عضو پارلمان ایالتی منطقه ایتالیایی زبان تیرول می گردد . چساره باتیستی اندک زمانی پس از شروع جنگ به ایتالیا می رود و به تبلیغ درجهت کشانیدن ایتالیا به جنگ علیه نیروهای محور با هدف الحاق ترن تینو به ایتالیا می پردازد . بعدا خود اوهم به ارتش ایتالیا می پیوندد تا اینکه نهایتا توسط اتریشی ها اسیر و بجرم خیانت اعدام می گردد . ) مواضع رادیکال موسولینی علیه کلیسا و مقامات محلی نهایتا به اخراج او ازاتریش می انجامد . فعالیتهای سیاسی در تری ینت جایگاه او را در حزب سوسیالیست تثبیت کرده است . به همین دلیل هم بلافاصله پس از اخراج از اتریش در موضع دبیر حزب در منطقه زادگاهش " فورلی" قرار می گیرد و اندکی بعد نیز هفته نامه خود بنام "مبارزه طبقاتی" را پایه ریزی می کند . موسولینی دراین زمان مارکس را بزرگترین تئوریسین سوسیالیسم می داند و درمارکسیسم تزعلمی انقلاب طبقاتی را مشاهده می کند . نوک تیز تهاجمات او دراین هفته نامه تنها متوجه راستگرایان جمهوریخواه در فورلی نیست . او همزمان لیبرالهای درون حزبی را نیز هدف می گیرد . در جریان جنگ میان ایتالیا و دولت عثمانی برسر لیبی در 1911، اکثریت حزب سوسیالیست همراه با موسولینی علیه جنگ موضع می گیرند . موسولینی درفورلی حتی تا مرزفراخوان به اعتصاب عمومی و درگیری خیابانی هم جلو می رود . دراین جریان او با دخالت ارتش دستگیر و به پنج ماه زندان محکوم میشود . با این واقعه شهرت او به عنوان یک "انقلابی سوسیالیست" فراتر ازمرزهای ایتالیا می رود تا آنجا که مورد تشویق لنین نیز قرار می گیرد . این شهرت با تهاجم به رفرمیستهای درون حزبی در جریان کنگره 1912 که منجر به اخراج آنها می شود به اوج خود میرسد . جرم رفرمیستها نوشتن نامه تبریک به پادشاه بخاطر جان بدر بردنش از یک سوء قصد سیاسی بود . موسولینی دردسامبرهمان سال به سردبیری آوانتی ارگان حزب سوسیالیست ایتالیا انتخاب می شود. او تیراژ آوانتی را در مدت کوتاهی از بیست هزار به یکصد هرارنسخه ارتقاء می دهد . سال 1913 سال موفقیت حزب در انتخابات و برگزاری کنگره آن در آنکونا است . سال 1914 نیز سال تصمیم گیری برای ورود به جنگ است. در ایتالیا تنها یک اقلیت محدود خواهان مشارکت در جنگ است . طبعا سوسیالیستها نیز از موضع مخالفت با ورود ایتالیا به جنگ جزو اکثریت مخالفان جنگ هستند و در این راستا به سازماندهی اعتصابات عمومی می پردازند . موسولینی علیرغم موافقت آغازین با این موضعگیری ، به یکباره در سپتامبر 1914 همسو با "چساره باتیستی" اعلام می کند که بی طرفی ایتالیا بی معنی است چرا که در عمل آنان را به همکاران قدرتهای مرکزی ( آلمان ـ اتریش ـ عثمانی ) تبدیل می کند . او در حضور باتیستی اضافه می کند که ایتالیا باید جسارت تبدیل شدن به یک قدرت جهانی را بیابد و دستاوردهای معماران "زایش دوباره" Risorgimento ایتالیا را تکامل بخشد . ( ریزو رگیمنتو به معنی تولدی دیگر به جنبشی اطلاق می شود که در تکه های جدا ازهم ایتالیای کنونی در 1815 بدنبال کنفرانس وین که تغییرات بنیادی در جغرافیای سیاسی اروپا صورت می دهد ، آغاز گردیده و تا جنگهای استقلال ایتالیا در 1861 و متعاقبا غلبه بر دولت کلیسا و تصاحب پایتخت آن رم در 1870 و تشکیل کشور ایتالیا پایان می پذیرد . ) بهرتقدیر انتشار موضعگیری غیرمترقبه موسولینی بتاریخ 10 اکتبر 1914 در آوانتی و خودداری او از اعلام موضع در برابر مرکزیت حزب در 19 اکتبر منجر به کنار گذاشته شدن بنیتو از مرکزیت حزب و هیئت تحریریه آوانتی می گردد . ازاین نقطه شاهد یک چرخش سیاسی آشکارموسولینی به نفع ورود ایتالیا به جنگ در کنار قدرتهای اتحاد سه گانه هستیم . این موضعگیریها سبب می شود که او از سوی سوسیالیستها به رشوه گیری ازمتفقین بویژه انگلستان متهم گردیده و نهایتا در 25 نوامبر 1914 از حزب نیز اخراج گردد . ازاین مقطع است که شایعاتی مبنی بر جاسوسی موسولینی برای سازمان اطلاعات انگلیس و پرداخت پول توسط آنان به وی درهمه جا بر سر زباها می افتد . هرچند تاریخدانان امروزه ، یک منفعت شخصی در این وقایع از سوی موسولینی را تایید نمی کنند ولی دراینکه پولهای زیادی در رابطه با تامین مالی نشریه موسولینی از سوی اتحاد دوگانه بویژه فرانسه که بسیارعلاقمند به شراکت ایتالیا در جنگ درکنارمتفقین بود پرداخت گردیده تردیدی نیست . درهمین رابطه پیترمارتلاند از دانشگاه کمبریج مدعی است که طی سال 1917 هم که موسولینی سردبیر ایل پوپولو دو ایتالیاست ، هفته ای 100 پوند ( معادل 6400 یورو ) از سوی سرساموئل هواره یک عضو پارلمان انگلستان که در آن تاریخ برای MI5کار می کرده به موسولینی پرداخت میشده است . هواره همان کسی است که بعدها در 1935 که وزیر خارجه بریتانیاست طی قرارداد هواره ـ لاوال ، کنترل اتیوپی را به ایتالیا واگذار می کند . البته مارتلاند در مصاحبه با گاردین اینرا هم می گوید که او مدرکی دردست ندارد که ثابت کند این دو مرد باهم دوست بوده باشند اگرچه هواره همواره با ایتالیا یک رابطه عاشقانه ! داشته است. مکاشفات مارتلاند درکتاب دفاع ازقلمرو : تاریخ مجاز "ام آی پنج" نوشته "کریستوفر اندرو" نیز بسیار مورد استفاده قرار گرفته است . بهرحال چندهفته بعد ازاخراج از حزب سوسیالیست ، موسولینی با یک نشریه سوسیالیستی جدید بنام "مردم ایتالیا" یا ایل پوپولو دوایتالیا به صحنه بازمی گردد . این نشریه بعدها با تاسیس حزب ناسیونال فاشیست ایتالیا تبدیل به ارگان رسمی حزب مذکور می گردد . یکی از اعضای هیئت تحریریه این روزنامه یک زن یهودی بنام "مارگریتا سارفاتی" است که علیرغم متاهل بودن سالها معشوقه موسولینی هست . ارتباط ایندو از دوران همکاری در آوانتی به اینسو ادامه داشته است . نقش سارفاتی نیزهمچون همکیشان دیگرش درسایرنقاط اروپا و آمریکا به مثابه سرانگشتان پلید سرمایه متمرکز یهود در ایتالیا و درون جنبش فاشیستی بسیار جالب و آموزنده است. به نقش تعیین کننده سارفاتی در رابطه با موفقیت فاشیسم در ایتالیا ، تامین مالی موسولینی و موجه جلوه دادن چهره او در محافل و کانونهای قدرت در اروپا و آمریکا بعدا جداگانه خواهم پرداخت . چرخش به راست موسولینی همزمان با اولین ضرباتی که در جنگ متوجه قدرتهای مرکزی می شود و همینطور خودداری اتریش از صرفنظر کردن از بخشهای مورد اختلاف مثل ترن تینو درمقابل حفظ بیطرفی ایتالیا ، همه روزه بر تعداد طرفداران جنگ افزوده می گردد . پیوستن جریانات مختلف به موسولینی و حمایت مالی بعضی ازکلان سرمایه داران همچون رهبر فوتوریستهای ایتالیا "فیلیپو مارینتی" از او موجب بوجود آمدن موجی در ایتالیا به نفع ورود به جنگ می گردد . به غیراز فیلیپو مارینتی رهبرمیلیونر"فوتوریستها" ، چساره باتیستی و فلیپو کوریدونی ، موسولینی حمایت آنارشیستهایی چون "لیبرو تانکریدس" ومیهن پرستانی چون"لئونیدا بیسولاتی"رهبر سوسیالیستهای رفرمیست را نیز به خود جلب می کند . "مارینتی" میلیونر حتی مجلات هنری خود مثل "لاکربا" را نیز درخدمت موسولینی و تبلیغات به نفع جنگ قرار می دهد . موجی که بدینترتیب بوجود می آید بدنبال خود دولت را در سوم مارس 1915به سمت عقد یک قرارداد مخفیانه با متفقین درلندن می کشاند . این قرارداد که همراه با وعده و وعیدهای بسیار به ایتالیا در رابطه با اعطای کمکهای کلان مالی و ارضی بسیار سخاوتمندانه در آینده می باشد ، نهایتا منجربه اعلام جنگ ایتالیا به امپراتوری اتریش ـ هنگری در 24 مه 1915 می گردد . بگذریم که این وعده و وعیدهای مالی و ارضی پس از پایان جنگ با خیانت قدرتهای غربی البته عملی نمی گردد و بیکاری و بی پولی و استقراض خارجی ایتالیا را در شرایط بسیار بدی قرار می دهد . درمیان طرفداران ورود ایتالیا به جنگ بیشتر ازهمه این سندیکالیستهای طرفدار فلیپو کوریدونی هستند که توجه موسولینی را به خود جلب می کنند . موسولینی ازمیان اینها که بتازگی از جریان پاسیفیستی اتحادیه سندیکاهای ایتالیا جدا شده اند ، گروه عمل انقلابی Fasci d'Azione Rivoluzionaria (FAR) را در همان سال 1914 بنیانگذاری می کند که البته پس از مدت زمان کوتاهی با ورود ایتالیا به جنگ منحل می شود . موسولینی خود نیز با شروع جنگ ، در 31 اوت 1915 روانه جبهه می گردد و در یک منطقه نسبتا آرام مستقر میگردد . دوسال بعد در 22 فوریه 1917 ، همزمان با پیروزی مرحله اول انقلاب روسیه ، بر اثر انفجار ناخواسته نارنجک خودی ، زخمی سطحی برداشته که نهایتا در اوت همانسال منجربه مرخص شدن وی از خدمت نظام می گردد . مرخص شدنی که البته دلایل واضح سیاسی دارد . اندک زمانی بعد در اکتبر 1917 همزمان با پیروزی مرحله دوم انقلاب روسیه ، ایتالیا بدنبال یک شکست سخت نظامی در جبهه فلیچ ـ تولماین در آستانه تسلیم کامل قرار می گیرد . این تهدید باعث می شود که برای اولین بار تمامی احزاب ایتالیا با یکدیگر متحد گردند. اتحادی که عمری بسیار کوتاه دارد و با پایان جنگ بلافاصله ازهم می پاشد . با پایان جنگ همانگونه که اشاره شد تهدید انقلاب کارگری در اینجا نیزهمچون آلمان پس ازجنگ روزگار زمینداران و کارخانه داران را سیاه کرده است . چپ ایتالیا تحت تاثیرپیروزی انقلاب روسیه و فراخوانهای " بین الملل سوم" مبنی بر حرکت به سمت تصاحب قدرت سیاسی ، عمدتا درمناطق صنعتی شمال ایتالیا و در ابعادی گسترده اقدام به اعتصابات کارگری ، اشغال کارخانه ها و مصادره زمینهای فئودالها کرده و خواهان سرنگونی نظام سرمایه داری ایتالیا و استقرار یک نظام سوسیالیستی می گردد . آنان در این راستا به استفاده گسترده از عنصرقهر نیز دست یازیده و بخشی از کارگران هوادارخود را درکادرنیروی مسلحی سازمان می دهند که "آردیتی دل پوپولو" نام می گیرد . برای مقابله با این وضعیت ، این اسکواردیستها یا "جوخه های رزمی" هستند که درهمه جا بویژه در مناطق صنعتی شمال ایتالیا و در قالب مزدبگیران فئودالها و صاحبان سرمایه ، حفاظت از آنان را درمقابله با آردیتی برعهده دارند . موسولینی در 23 مارس 1919 در میلان با سازماندهی این جوخه ها در قالب یک تشکیلات شبه نظامی موسوم به فاشی دو کومباتیمنتو به معنای " رزم فاشیستی" را بنیان می گذارد . ضمن اینکه او مجبور است که در تشکیلات جدید ، قدرت را با یک گروه چهارنفره فرماندهان این جوخه ها یعنی ایتالو بالبو ، میکله بیانچی ، چساره ماریا د وکی و امیلیو د بونو تقسیم نماید . فرماندهانی که بعضا همچون ایتالو بالبو در ارتباط مستقیم با سرمایه یهود قرار دارند . بالبو که دانشجوی جامعه شناسی است پس از پایان تحصیلاتش در فلورانس به "فرارا" رفته و می شود کارمند بانک ! در رابطه با او و بویژه شهر"فرارا" بعدا مفصلا توضیح خواهم داد . او بعدها به فرماندهی نیروی هوایی ایتالیا ارتقاء می یابد . بدین ترتیب پروسه چرخش موسولینی از ماوراء چپ انقلابی سوسیالیست به ماوراء راست ضد انقلاب فاشیستی در مدت زمانی نه چندان طولانی به بلوغ می رسد . در وحشت ازیک انقلاب پرولتری دولت بورژوازی ایتالیا دست فاشیستها را بطور گسترده ای باز می گذارد . این حمایت دولتی باعث دست بالاپیداکردن فاشیستها نسبت به کمونیستها می شود بطوریکه اعضای آنها از بیست هزارنفر در 1920 به دویست هزار نفردرسال 1921می رسد و چنین است که با عروج فاشیسم ، ایتالیای پس ازجنگ وارد دوره موسوم به "دوساله سیاه" می گردد. پایان بخش دهم ، 22 شهریور 1390