Wednesday, July 21, 2010

همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب - 2

بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
25 تیرماه 1389


همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب
بخش دوم ، وابستگی یا نیاز متقابل

این روزها دوباره بحث احتمال حمله نظامی به ایران اوج گرفته است . پس از یک دوره دوساله که با پیروزی اوباما شروع می شود و با درازکردن دستش به سوی حاکمیت ایران ادامه می یابد ، خیال کل اپوزیسیون ژورنالیست در رابطه با خطر حمله نظامی به ایران بالکل راحت شده و اینبار مرکز ثقل تحلیلهای داهیانه سیاست مداران ژورنالیست و خبرنگاران سیاست مدار برروی مقولات دیگری که البته منطبق با وقایع اتفاقیه روز نیزهست قرار می گیرد .

یکی به طرح توطئه سازش رژيم با آمریکا می پردازد ، دیگری از پذیرش قریب الوقوع ایران درباشگاه اتمی و به رسمیت شناخته شدنش توسط قدرتهای اتمی سخن می گوید و یکی هم ضمن ابراز شگفتی ازمواضع تغییرناپذیر و دگماتیسم تئوریک من سخن از بازگشایی قریب الوقوع نمایندگی آمریکا درتهران و کنسولگری رژيم دراربیل و حجم بالای مبادلات تجاری دو طرف می راند . دیگری با قاطعیت ، حرکت رژيم شتر گاو پلنگ جمهوری اسلامی به سمت راست میانه را تحلیل کرده و .... رفیقی هم در موضع مسئولیت یک گروه سیاسی ، مصلحانه به من هشدار می دهد که آخر به لحاظ سیاسی درست نیست که تو این تحلیل غلطت را وصل میکنی به نظریه جنگ چهارم ! مطمئن باش جنگی درکار نخواهد بود ! و منهم گفته بودم آن نظریه ای که نشود برمبنای آن دوتا تحلیل درست استراتژيک بیرون کشید بدر لای جرز می خورد همانگونه که تئوریهای شما ! ( آخر من گفته بودم که این تحلیل را من برمبنای آن نظریه "جنگ جهانی چهارم "داده ام و اگرغلط ازکاردربیاید باید بپذیرم که کل آن نظریه بزیرعلامت سوآل رود ) .

باری ورق دوباره چرخیده ، اینبار جدیتر ازگذشته . بار دیگر شاهد هشدار ازچپ و راست نسبت به تهدید تهاجم نظامی به ایران و خطیر بودن اوضاع و احوال سیاسی و چه و چه و کذا و کذا ! چه میتوان کرد ؟ ما هیچکدام در جای خودمان که نیستیم ! یک چیز را صادقانه بگویم . بدیهی است که هرکسی دوست دارد تحلیلهایش درست ازکار دربیایند . من نیز تافته جدابافته ای نیستم ! با اینحال اینبار دراین مورد ویژه همواره دلم می خواست که تحلیلم غلط ازآب درآید . هنوز هم همین آرزو را دارم . با غلط از کار درآمدن این تحلیل جز من کسی ضرری نخواهد دید . اما اگراین تحلیل واقعی باشد ، اگر تهدید جنگی خانمانسوز ایران و منطقه را درانتظار باشد و اگر درمقابل جنگ هیچ آلترناتیوی جز سرنگونی رژيم بدست خودمان وجود نداشته باشد . پس آنگاه نگاه من و ما به کل معادلات داخلی و منطقه ای و بین المللی بسیار متفاوت با شرایطی است که هم عادی است و هم گزینه های پیش رویمان متنوع و رنگارنگ است . ولی چه کسی است که نداند این ما نیستیم که معادلات جهانی را شکل می دهیم . هنرما در تحلیل نهایی آنجاست که درخطیرترین شرایطی که " قدر" ما و خلق و سرزمین ما رقم می خورد ، در روند تحولات پیش رو مداخله کنیم . مداخله کنیم . مداخله کنیم .

مسئله ایران مطلقا یک مسئله داخلی نیست . فوکوس جهانی بر روی ایران متمرکز است . یا باید دنبال انقلاب واقعی در داخل ایران بود و یا اگر امکانپذیر نیست ( بهردلیلی ) باید بهرقیمتی در پروسه تغییر مداخله کرد . باید پروسه تغییر رژيم را بر روی ریل داخلی انداخت . باید به هر قیمتی هژمونی عنصر دمکراتیک ـ انقلابی را در پروسه تغییر تحمیل کرد . این همان چیزی است که مجاهدین بدنبال آن هستند . در همان مصاحبه سال 85 در این رابطه هم مفصل توضیح داده ام . نگاه کنید :

" گفتم که تن دادن آمريکا و نيروهای موسوم به ائتلاف به " راه حل سوم" ، آخرين انتخاب آنها در شرايط استيصال مطلق خواهد بود .
1
از سوی ديگر دست بالا پيدا کردن اين راه حل و باز شدن راه " ارتش آزاديبخش" تنها شانس مجاهدين برای تصاحب قدرت سياسی و بيرون آمدنشان از صندوقها در اولين انتخابات متعاقب هم خواهد بود . بهمين دليل هم مجاهدين حاضر به پرداخت بالاترين هزينه ها در اين راه هستند . همکاری با ائتلاف به رهبری ايالات متحده و حرکت در چارچوب قواعد و قوانين شناخته شده بين المللی و وفاداری به " قواعد بازی" از جمله آنهاست .

س ــ حد اين همکاری تا کجاست ؟

ج ــ فکر می کنم تا حد ايفای نقش يک" اتحاد شمال" ، اما بدون کرزای و بدون اشغال !

س ــ اين حرف بزرگی است . منظورتان از " بدون کرزای" چيست ؟

ج ــ يعنی اول بايد آمريکايی ها به " هژمونی" مجاهدين در پروسه تغيير گردن بگذارند . يعنی همان چيزی که بيشتر از بيست سال است که مورد اختلاف بوده و مجاهدين هرگز زير بار آن نرفته اند . فکر می کنم اين حرف خيلی بزرگتر باشد !

س ــ اگر تحليل شما درست باشد ، اين همکاری چقدر مشروعيت دارد ؟

ج ــ هر چقدر که آرمان آزادی ايران مشروعيت دارد ، همانقدر که استقلال ايران ضرورت دارد . به همان اندازه که انقلاب مشروعيت دارد . به همان ميزان که در اين مقطع حساس حفظ تماميت ارضی ايران ارزش دارد . همانقدر که همکاری لنين با آلمانها مشروعيت داشت ، به همان اندازه که اتحاد موقت استالين با امپريالسيم عليه فاشيسم و نازيسم مشروعيت داشت .

تمامی اينها بسته به اين است که هژمونی انقلاب تامين و تضمين شده باشد . اين همان نقطه مرکزی و قطب نمای سمت و سوی هر تحول اجتماعی است . اصل اين است . اگر اين براستی تضمين شده باشد ، بقيه مسائل هر اندازه که مهم هم باشند ، تنها ارزش حاشيه ای دارند . مهم اين است که شما اصولتان را نفروخته باشيد .

خوب حالا من تلاش می کنم که تصويری از اين پروسه را در مقابل چشمان شما مجسم کنم . گفتم که پيش از هر چيز و ابتدا به ساکن می بايستی که مشکل سياسی پيش پای " ارتش آزاديبخش " حل و فصل شود . يعنی همانگونه که قبلا هم گفتم می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران" و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از "عنصر داخلی" به اجماع رسيده باشند .

اولين نشانه اين اجماع ، بی برو برگرد بيرون آمدن نام مجاهدين از ليست تروريستی است . يک نکته جالب را هم اگر جا داشته باشد بگويم اين است که دوباره اين حس ششم من می گويد که گره ليست پيش از آنکه در آمريکا باز شود ، بايد در انگلستان گشوده شود !

مرحله بعدی ، تسليح دوباره "ارتش آزاديبخش ملی" است . اين مهم همزمان خواهد بود با بازگشت نيروهای تشکيلاتی مجاهدين به عراق و فراخوانی مبنی بر پيوستن نيروهای ديگر از داخل وخارج ايران ، اعم از سمپاتيزانها و يا ديگرانی که حاضر به شرکت درعمليات سرنگونی باشند . اين فرآيند کميت عددی ارتش آزاديبخش را افزايش خواهد داد . "

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385

آری ! ازاین منظر، حضور نمایندگان شناخته شده "جناح بازها " درهمایش مجاهدین ، بی برو برگرد آغاز بازگشت ناپذیر راه کوبیده شده ای است که برسمیت شناخته شدن "آلترناتیو مجاهدین" در انتهای آن است . دقت کنید تیز و رک می گویم "آلترناتیو مجاهدین" . اینجا دیگر دوران بحث قدیمی "جبهه همبستگی ملی" به پایان می رسد . از این نقطه به بعد تعادل قواست که تعیین کننده است . از این به بعد اگر بحث جبهه هم مطرح شود که حتما هم مطرح خواهد شد ، بیشترمفهوم همبستگی ملی با مقاومت ایران یعنی با مجاهدین خلق ایران ، مطرح خواهد یود و نه یک ائتلاف سیاسی فراگیر که فعلا نه ممکن است و نه ضروری ! یعنی در هر نزدیکی و پیوستی که در آینده صورت پذیرد که صورت هم خواهد پذیرفت ، این هژمونی مجاهدین است که باید پذیرفته گردد . همانگونه که در شورای ملی مقاومت چنین است . شورایی که اعتبارش را نه از اعضایش که از نیروی محوریش می گیرد . چرا که در آنجا هم این قوانین سخت و خدشه ناپذیر تعادل قواست که تعیین کننده است . تقصیر کسی هم نیست . قانونمندی مبارزه است . یا باید بدان تن داد و یا در مقابل آن قرارگرفت و یا در بهترین حالت خود را کنار کشید و به غرزدن مداوم پرداخت . ناتوان از ارائه آلترناتیو و جایگزینی برای آنچه که نفی می شود .

اینکه چرا یک ائتلاف سیاسی فراگیر در شرایط کنونی نه ممکن است و مهمتر ازآن نه ضروریست ، بحث اینجای من نیست . شاید بعدا بدان بپردازم . فقط اینرا بگویم که نیروهای بیرون مجاهدین و شورا در دوران اعلام طرح "جبهه همبستگی ملی" یک شانس تاریخی و جبران ناپذیر در رابطه با امکان شکل گیری یک ائتلاف سیاسی جدی و با اقتدار را ازدست دادند .
2
یعنی اینکه ، اگر روندی که با همایش پاریس رسما و علنا آغاز گردید ادامه یابد که ادامه هم خواهد یافت ، آنگاه دیگر این کفه "آلترناتیو مجاهدین" است که در مقابل آلترناتیو جبهه بالا می رود و آنگاه تنظیم رابطه هر نیروی خواهان پیوستنی دیگر آنی نخواهدبود که در مقطع اعلام "جبهه همبستگی ملی" ممکن بود . به همین سادگی . بالارفتن کفه "آلترناتیو مجاهدین" در تعادل قوای آتی نیزهیچ مفهوم دیگری ندارد جز به رسمیت شناخته شدن "هژمونی مجاهدین" در پروسه " تغییر رژيم" . به همین وضوح ! آنچه که برجای می ماند بهایی است که مجاهدین حاضرند برای این پذیرش هژمونی اشان بپردازند. من می گویم "هربهایی" ! به همین صراحت ! در رابطه با از دست رفتن یک شانس تاریخی با هدف خیز بسوی تشکیل یک جبهه همبستگی فراگیر و واقعی هم درهمان مصاحبه بالا اینگونه ارزیابی کرده بودم :

" س ــ با اين حساب آيا پاسخ نگرفتن طرح "جبهه همبستگی ملی" را هم می توان در همين کادر بررسی کرد ؟

بله همينطور است ! تصور نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران در مقطع اعلام اين طرح اين بود که طرح مذکور را مجاهدين و شورا از "موضع ضعف" مطرح کرده اند ، چرا که تعادل قوای آنروز بر عليه آنان در تغيير و تحول بود . اين يک اشتباه فاحش بود .

س ــ يعنی تعادل قوا برعليه مجاهدين در تغيير نبود ؟

چرا ، بود ! ولی اعلام طرح از " موضع ضعف" نبود . از " موضع ضرورت" بود . علاوه بر اين اگر قرار بر اين باشد که نه از منافع فردی و گروهی بلکه از منافع خلق و انقلاب بچينيد ، يعنی از يک موضع مسئولانه با مسائل برخورد کنيد ، آنوقت در اينگونه سرپيچهای تاريخی مثل امروز ، اصلا نمی توانيد تعادل قوايی موضع بگيريد . سوآل مشخص اينست :

آيا در شرايط خطير کنونی ، تشکيل يک جبهه وسيع از مجموعه نيروهايی که به جمهوريت و سکولاريزم نظام آتی التزام دارند و در مقابل تماميت نظام کنونی هم قرار دارند ، يک ضرورت هست يا نيست ؟

آيا بدون حضور بزرگترين ، سازمانيافته ترين و فداکارترين نيروی اپوزيسيون رژيم"جمهوری اسلامی" يعنی"مجاهدين خلق ايران" اصلا می توان سخن از يک ائتلاف وسيعی گفت که توان تاثيرگذاری تعيين کننده بر روند تحولات پيچيده در راه را نيز داشته باشد ؟

آيا اگر استکبار ! جهانی تصميم خود مبنی بر "تعويض رژيم" را به مرحله اجرا گذاشت ، منتظر تشکيل جبهه نيروهای ترقيخواه و انقلابی جامعه خواهد شد و يا از بالای سر ما ( همه ما ) ، " آلترناتيو مطلوب" را دست سازی خواهد کرد ؟

بنابراين اگر نخواهيم که تماشاگر روند خود بخودی اوضاع بمانيم ، اگر شکل گيری يک ائتلاف وسيع مداخله گر را ضروری تشخيص داده باشيم و اگر حضور تمامی نيروهای سکولار ، جمهوريخواه و ضد تماميت رژيم در جبهه مذکور را نيز الزامی بدانيم ، پس می بايستی که در پذيرش دعوت مجاهدين کوچکترين درنگی نمی کرديم . تازه اگر همان تحليلهای صد من يک غازی را هم که دعوت مجاهدين را از" موضع ضعف " قلمداد می کردند بپذيريم ، از قضا به لحاظ سياسی و در چارچوب همان معادله سرد و بی روح " تعادل قوا" بازهم عاقلانه ! آن بود که آن دعوت پاسخ می گرفت . چرا که از يک طرف ضعيف بهتر و بيشتر می شد امتياز گرفت تا يک طرف سياسی قدرتمند تر !

اگرچه همان موقع هم گفته بودم که اصلا امکان ندارد يک نيروی جدی و مسئول از موضع ضعف وارد ائتلافی شود که میتواند هژمونيش را بسادگی به زيرعلامت سوآل ببرد ! آنهم نيرويی مثل مجاهدين که در اين مقوله مشخص حاضرند سر را بدهند و هژمونی را نه ! پيشتر بارها گفته ام که پيش شرط ساليان " وزارت خارجه آمريکا " برای آغاز ديالوگ با سازمان مجاهدين هم به غير از نفی مبارزه مسلحانه از سوی آنان ، يکی هم همين " تقسيم هژمونی" با عناصر سرسپرده وابسته به خودش توسط مجاهدين بود . امری که حتی با گذاشتن نام مجاهدين در ليست تروريستيشان در سال 1997 هم موفق به تحميل آن به مجاهدين نشده بودند .

س ـ پس اينطور که شما می گوييد ، اتهامی که اضداد مجاهدين مبنی برقدرت طلبی آنان وارد می کنند ، میتواند درست باشد ؟

ج ــ اگر منظور خواست بلاواسطه "تصاحب قدرت سياسی" باشد ، اين اتهام وارد است ! ولی بايد بلافاصله پرسيد که کدام نيروی سياسی جدی ، در کدام گوشه گيتی است که بدنبال تصاحب قدرت سياسی نباشد ؟ اصلا مگر "موضوع سياست" چيزی به جز تصاحب قدرت سياسی است . بقيه مسائل که تعارفات روشنفکری صرف است . آنکسی که يک نيروی سياسی را بخاطر تلاش در جهت تصاحب قدرت سياسی تخطئه می کند يا شارلاتان است و يا در بهترين حالت هيچ چيز از سياست نمی فهمد !

ولی اعتقاد به ضرورت هژمونی "عنصر دمکراتيک ــ انقلابی" اصلا ربطی به مقوله قدرت طلبی و يا ديکتاتوری مجاهدين ندارد ! از درون تحليلی بيرون می آيد که مرحله انقلاب را " مرحله انقلاب دمکراتيک" ارزيابی می کند و پيروزی آنرا در گرو هژمونی همين "عنصر دمکراتيک ــ انقلاب " می داند .

س ــ آيا اين عنصر "دمکراتيک ــ انقلابی" فقط شامل مجاهدين است ؟

به هيچ وجه . تمامی چپ غير مذهبی و خورده بورژوازی راديکال و دمکرات را هم شامل می شود . آنچه که امکان حضور در رهبری يک انقلاب دمکراتيک را ندارد بورژوازی در تماميت آن است . ( برخلاف انقلابات بورژوا دمکراتيک) چه رسد به
3
حضور بورژوازی ضد انقلابی وابسته که در واقع همين هم مشخصا در رابطه با " شورای ملی مقاومت"خواست هميشگی آمريکايی ها بوده است . در همين رابطه هم هست که در غياب يک "چپ مارکسيستی" سازمانيافته و تاثير گذار در درون شورای ملی مقاومت ، رسالت حراست از هژمونی اين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی" بر دوش مجاهدين سنگينی می کند . نقش ويژه شکری ( پاکنژاد) و خلاء او در اين نقطه است که رخ می نمايد .

می خواهم بگويم که جدای از آنکه خود مجاهدين چه اهدافی را در اين رابطه دنبال می کرده و می کنند ، تا آنجا که به منافع مشخص انقلاب و مصالح عاليه مردم ايران بر می گردد ، مسئله جبهه و ضرورت وجودی بی چون و چرای آن چه در شرايط فروپاشی رژيم "جمهوری اسلامی" و چه در آستانه تغيير رژيم سياسی ايران ، بزرگترين و تعيين کننده ترين عامل حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران می باشد ، جبهه ای که در محور آن بی ترديد " مجاهدين خلق ايران" می بايستی که قرار گرفته باشند . جريانی که با اتکاء به يک نيروی مسلح سازمانيافته و آماده پرداخت بها يعنی " ارتش آزاديبخش ملی ايران" بالاترين تضمين جلوگيری از يک جنگ داخلی محتمل ، بدون دخالت نيروهای بيگانه ، در يک آينده نزديک می باشد . "

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385

حالا اگربپرسید آیا گذشتن ازاستقلال ایران و ساخت و پاخت بر سر منافع مردم ایران ، شامل این " هربهایی" می شود ؟ آنگاه پاسخ من یک نه قاطع خواهد بود . چرا که اساسا ، ویژگی عمده و جدایی ناپذیر این هژمونی ( نه به مفهوم سازمانی و تشکیلاتی آن ) یعنی هژمونی " عنصر دمکراتیک ـ انقلابی " از قضا درهمین مقوله استقلال و ساخت و پاخت ازبالاست که بروز خارجی پیدا می کند . اگرغیرازاین باشد که دیگر پافشاری پرهزینه براعمال این هژمونی هم غیرعاقلانه خواهد بود و هم غیر منطقی . اگرغیرازاین باشد که دیگر پافشاری لجوجانه و پرهزینه سی ساله و تا کنونی مجاهدین در خودداری ازهرگونه اتحاد عمل و ائتلاف سیاسی با " بورژوازی ضدانقلابی" و تقسیم هژمونی با آنان ، هیچ مبنای عینی و واقعگرایانه ای نمی داشت .

ساخت وپاخت از بالا برسر مصالح عالیه مردم ایران اساسا ویژگی خدشه ناپذیر انقلاب ! سفید شاه و انقلاب ! سیاه خمینی و انقلاب ! سبز موسوی است و نه انقلاب سرخ مردم ایران . این الفبای هرمبارزه سیاسی است که تصاحب قدرت سیاسی از طریق ساخت وپاخت از بالا ، هیچ سنخیتی نه با مبارزه مسلحانه دارد و نه با جنگ آزادیبخش و انقلاب قهرآمیز . نه نیازی به خودداری از ائتلاف با بورژوازی ضدانقلابی و به تبع آن محرومیت از خیل حامیان بین المللی و ابزارهای رسانه ای آن می باشد و نه به ریسک پرخطر و نفس گیر رفتن به عراق و پافشاری دیوانه وار بر ماندن در آنجا ، در میان دریایی از توطئه و در محاصره ارتشی از دشمنان رنگ و وارنگ می ارزد . نه ! نه ! طریقه بالا رفتن از نردبان قدرت به بهای فروش خود و مصالح عالیه مردم ایران هرچه باشد این نیست .

دررابطه با آینده تا آنجا که به ایران برمی گردد ، تصاویری که درمقابل چشمان من رژه می روند ، تصاویر جالبی نیستند ، گزینه های پیش رویم نیز گزینه های بسیاری نیستند . همانگونه که قبلا هم گفته ام ما دو گزینه بیشتردرمقابل نداریم . یا جنگ یا انقلاب . دراین رابطه بازهم ازهمان مصاحبه اردیبهشت 85 مدد می گیرم :

" جنگ يا انقلاب

واقعيت اين است که بدنبال شکست خط مماشات و ديالوگ با رژيم " جمهوری اسلامی" دو گزينه بيشتر در پيش روی ما وجود ندارد . يا می بايست تماشاگر يک تهاجم نظامی افسار گسيخته آمريکا در راس "ائتلاف کشورهای داوطلب" با عواقب غيرقابل پيش بينی و فاجعه باری بود که حيات و ممات ايران و تماميت ارضی آنرا بزيرعلامت سوآل خواهد برد و يا خود با تمام قوا بدنبال بزير کشيدن حاکميتی باشيم که جز با اعمال قهر از ميدان بدر نخواهد رفت . اينهم در شرايط کنونی يک راه بيشتر ندارد :

سرنگونی از خارج و از طريق تهاجم گسترده و سراسری " ارتش آزاديبخش ملی ايران"

بنابراين می بينيد که در مقابل ما انتخابهای گوناگونی قرار ندارد . اين تا آنجايی است که به ما و انقلاب ايران برمی گردد . اما اين تمامی داستان نيست . مسئله اين است که تحقق حرکت اين " ارتش آزاديبخش" تنها منوط به يک اجماع جهانی بر سر مقوله تغيير رژيم توسط " عنصر داخلی" است ولاغير . اين اجماع جهانی نيز با نامه نگاری ايرانيان خشمگين ! به اين يا آن نهاد بين المللی و يا اين تظاهرات و آن آکسيون و اين اطلاعيه و آن بيانيه و ..... حاصل نمی شود ! بلکه اين اجماع در انتهای راه طی شده ای قرار دارد که اولا :

ـ رژيم"جمهوری اسلامی" راه تسليم محض را انتخاب نکند ، يعنی آنچه را که در مقاله "حس ششم" خودکشی ناميده بودم .
ــ تلاشهای گسترده اروپا و آمريکا برای دست سازی " آلترناتيو مطلوب" به جايی نرسد .
ــ ارتش آزادييخش ، محکم و استوار و بدون ريزش برجا بماند .
ــ آمريکا نتواند تا مقطع انتخابات 2008 خود را از باتلاق عراق بيرون بکشد .

4
ــ آمريکا و بلوک "کشورهای داوطلب" قادر به تامين هزينه های مالی و انسانی يک جنگ تمام عيار برعليه ايران نباشند .
ــ پذيرش " راه حل سوم" در مقابل راه حل "جنگ" از سوی آمريکايی ها ، به معنی تن دادن آنان به آلترناتيو انقلاب و پذيرش دادن ايران در مقابل گرفتن خاورميانه بدون ايران ، تنها زمانی امکان پذير است که مصالح استراتژيکی آنها در کادر" طرح خاورميانه بزرگ" بر منافع تاکتيکيشان در رابطه با از دست دادن موقت ايران ( با تضمين خنثی ماندن فاکتور ايران در رابطه با تحولات آتی منطقه ) بچربد .

س ــ پس تا آنموقع راهی طولانی مانده است !

ج ـ آری ، ولی سرعت تحولات که در هفته ها و ماه های آينده شتاب بيشتری هم خواهد يافت ، زمان طی اين مسير طولانی را کوتاه خواهد کرد .

س ــ و پاسخ شما به احتمالات بالا ؟

ج ــ اين پاسخ ها را قبلا پراکنده داده ام ولی ساده شده آن در رابطه با رژيم ، آنها بين خودکشی و مرگ با عزت ! دومی را برگزيده اند .
ــ هيچ آلترناتيوی بدون حضور مجاهدين شکل نخواهد گرفت .
ــ ارتش آزاديبخش ، محکم و استوار برجا خواهد ماند .
ــ آمريکا و متحدينش نخواهند توانست خود را از باتلاق عراق بيرون بکشند .

س ــ پس شما معتقديد که چاره ای جز روآوردن به مجاهدين نيست ؟

ج ــ آمريکايی ها تنها در شرايط استيصال مطلق رو به مجاهدين خواهند آورد . بعبارت بهتر پذيرش راه حل مجاهدين يعنی همان "راه حل سوم" آخرين انتخاب آنها خواهد بود . "

همان مصاحبه ، سوم ارديبهشت 1385

و امروزسالها پس ازپیش بینی های بالا و بسیاری دیگر ، در شرایطی که تمامی تلاشهای داخلی و بین المللی در چارچوب "نبرد آلترناتیوها" ، برای دست سازی "آلترناتیو مطلوب" یا بدون مجاهدین و یا با مجاهدین ولی تحت هژمونی بورژوازی ضدانقلابی وابسته ، به گل نشسته است ،

درشرایطی که مجاهدین موفق به حفظ ظرف و مضروف ارتش آِزادیبخششان بهرقیمتی شده و بازهم خواهند شد ،

در شرایطی که آمریکا و متحدانش نه تنها نتوانسته اند خود را از باتلاق عراق بیرون بکشند که تا گردن در باتلاق افغانستان نیز گیر کرده اند ،

و در شرایطی که گزینه " تغییر از داخل " که امکان تحقق آنرا بدلیل نبودن " سر" در داخل همواره منتتفی می دانستم ، علیرغم حضور گسترده و بی سابقه " عنصراجتماعی" ، یکبار دیگر در ابعاد کلان اجتماعی و سراسری به آزمایشی شکست خورده کشیده شده است ،

و خلاصه در شرایطی که بنا بر گزارش گروه تحقیقاتی آکسفورد که همین دیروز پنجشنبه 14 ژوییه منتشر شده است :

"پیامدهای حمله نظامی به ایران چنان جدی است که به هیچ شکلی نباید آن را تشویق کرد . یافتن راه های دیگر برای پایان دادن به بحران اتمی ایران ، هر قدر هم که مشکل باشد ، باید دنبال شود"
ما شاهد دو جبهه گیری جهانی برسر مسئله آلترناتیو نظام "جمهوری اسلامی" هستیم . مرکزثقل هردوی این جبهه بندی ها در ایالات متحده مستقرهست . اگر دیروز طلسم لیست تروریستی تنها در"مرکز ثقل" انگلستان شکسته می شد و گره لیست در لندن باز می شد ، امروز طلسم تعیین تکلیف رژيم در ایالات متحده شکسته می شود و گره آلترناتیو در واشینگتن گشاده می گردد .
یک جبهه بندی قدرتمند همچنان بدنبال سراب انقلاب مخملی و روی کار آوردن لیبرال دمکراسی در ایران هست با عناصر و مهره ها و چهره هایی که از درون نظام مقدس بیرون کشیده و هر روز درصدای آمریکا و رادیو فردا و بی بی سی و رادیو زمانه و سایت روز آن لاین و .... به تبلیغ و ترویجشان نشسته و برایشان نشست آموزشی و اتاق فکری و جوایز بین المللی و پول و امکانات مهیا می کند و هدف اعلام شده و شعار مزورانه اش تنها " تغییررفتار" نظام الهی است .
5
یک جبهه بندی هم هست که رک و پوست کنده خواهان " تغییررژيم" و مخالف سرسخت هرنوع گفتگو و امتیازدهی و وقت تلف کردنی در رابطه با کلیت نظام "جمهوری اسلامی" است . پس از یک پروسه هفت ساله شکست خورده ای که نه موفق به پیاده کردن پروژه تهاجم نظامی به ایران شده و نه ازسرهم بندی کردن انواع آلترناتیوهای قومی و فدرالیستی و جدایی طلبی طرفی بسته است و نه حتی موفق شده که شما را هم با بچه شاه به اتحاد و تعامل و .. بکشاند ، حالا آمده و برمبنای اصل طلایی ! دشمن دشمن من دوست من است ، تخم مرغهایش را گذاشته توی سبد شما و فقط شما . اگر این واقعی باشد که هست بنابراین دیگر حذف نام مجاهدین از لیست وزارت خارجه آمریکا از این پس تنها مسئله زمان است . زمانی که چندان به درازا نخواهد کشید .
حالا شما اگر در خط و خطوط خودتان در رابطه با سرنگونی رژیم جدی باشید ، اگر در تحلیلتان در رابطه با تشخیص تضاد عمده یعنی موجودیت رژيم "جمهوری اسلامی " اشتباه نداشته باشید و اگر قصد مداخله در پروسه تغییر را هم همچنان داشته باشید چه می کنید ؟ اگر برخلاف نظراعلام شده منهم که استراتژی درستتر را پس از فروغ جاویدان و بویژه بعد مروارید ، استراتژی سازماندهی قیام در شهرها می دانستم و هنوز هم می دانم و مجاهدین را هم رک و پوست کنده به همین دلیل ، در به نتیجه نرسیدن دو قیام اساسی یعنی قیام 18 تیر 78 و قیام 6 دی 88 مقصر می دانم ، همچنان بر استراتژی جنگ آزادیبخش نوین و گذاشتن تمامی تخم مرغهایتان در سبد الزامات ژئوپلیتیک منطقه ای و جهانی پا می فشارید ، وارد کدام جبهه بندی می شوید ؟

اما بسا مهمتر از اینکه شما بخواهید در این زمین بازی دایناسورها در کدام طرف بازی قراربگیرید ، اینست که اصلا اجازه ورود به زمین به شما داده شود . آنهم به این شرط خارق العاده که شما با پیراهن خودتان هم بتوانید بازی کنید . بدیهی است که در این صورت شما آن تیمی را انتخاب می کنید که نخواهد پیراهن خودش را تنتان کند. بدیهی است که طرف مقابل همانگونه که شما ، بدنبال منافع خود می باشد . شما تا آنجایی برایش اهمیت دارید که بتوانید گل تیمتان را وارد دروازه حریف کنید . اگر موفق شدید آنگاه این کل تیم است که برده و هرکس به "مشروطه " خود رسیده است ! برد تیم اما بنام شماست که ثبت خواهد شد . چرا که با پیراهن شما بازی شروع گردیده است . چرا که این هژمونی شماست که در شرایط استیصال پذیرفته گردیده است . امروز برای بخشی از "جناح بازها " ، فردا برای دولت ایالات متحده آمریکا و "جامعه جهانی" کذایی شاید .

اینکه من اینهمه بر ضرورت اعمال هژمونی عنصر دمکراتیک ـ انقلابی در " پروسه تغییر" تاکید می کنم و آنرا به مثابه شاقولی برای تشخیص انحراف از مسیر انقلاب و معیار سلامت " جنبش سرخ" و تعیین کننده "ماهیت تغییر" می دانم ، از قضا دقیقا به خاطرهمان ویژگی خدشه ناپذیر استقلال طلبانه و ضد ساخت و پاخت از بالای آن است که در بالا بدان اشاره کرده ام و نه چیزدیگر . بنابراین یک پاسخ بیشتربرای گذار به سلامت ازاین " فتنه سیاسی" نیست . همان پاسخی که خود درست بیست و شش پیش درمقابل اعتراض یکی از هواداران مجاهدین در رابطه با حمایت یک نماینده دست راستی پارلمان آلمان از مجاهدین و شورای ملی مقاومت آنروز داده بودم . آنروزها هنوز بخش دیپلماتیک مجاهدین بطور گسترده وارد ارتباط با تمامی لایه های سیاسی موجود در اروپا نشده و بیشتر ارتباطات با احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات و به اصطلاح چپ اروپا بود و هوادار مربوطه نمی دانست که اروپا اصلا چپ و راستی ندارد و .......

بهرحال پاسخ آنروزم این بود که اگر ما پایمان همچنان برروی مبارزه مسلحانه سفت باشد ، اگر بدون اما و اگر همچنان بدنبال سرنگونی قهرآمیز "رژيم خمینی " باشیم و اگر درهای شورا را همچنان بروی ضدانقلاب مغلوب و وابستگان شاه و شیخ بسته نگه داشته باشیم و اگر دنبال مذاکره و معامله با دشمن نبوده باشیم و اگر ........ در آنصورت این دیگر تضاد نماینده راستگرای مذکور است که باید پاسخگوی حمایتش از چنین آلترناتیوی باشد و نه ما .

امروزهم معیار من برای تشخیص صره از ناصره جز این نیست . اگر "آلترناتیو مجاهدین" همچنان بدون شکاف بدنبال سرنگونی قهرآمیز تمامیت رژيم " جمهوری اسلامی" با همه نهادها و ارگانهای ضد خلقی و ضدانقلابی آن باشد . اگرهمچنان بهر قیمت و با پرداخت هرهزینه ای کمر به حفظ و حراست از ارتش آزادیبخش به مثابه یگانه ابزار درهم شکستن ماشین نظامی رژيم و" تغییر رژيم ازبیرون" بدون دخالت مستقیم خارجی بسته باشد و اگر همچنان علیرغم فشارهای داخلی و بین المللی ، دست رد برسینه بورژوازی ضدانقلابی داخلی زده و بپای ائتلاف سیاسی با آن نرفته باشد ، آنگاه می توان که بخاطر جذب چنین حمایتهایی ازجانب چنان عناصری درعین حفظ چنین مواضعی ، کلاه از سر نیز برداشت . بدون شکل گیری

6
این جبهه بندی جهانی برسر مسئله ایران ، به هر رژيم انقلابی جانشین جمهوری اسلامی در آینده ، بی تردید توسط همینها خون پاشیده خواهد شد .

درمقابل اگر نه مجاهدین ، هر نیروی سرنگونی خواه دیگری هم که باشد ، یکروز از خواست سرنگونی قهرآمیز کوتاه بیاید و فی المثل بدنبال خواست اجرای بی تنازل قانون اساسی رژيم برود . اگر با ضدانقلاب غالب و مغلوب و وابستگان و دم ودنبالچه هایشان به ائتلاف و اتحاد بنشیند و اگر .......

آری اگر این نیرو درمقابل و به عکس مجاهدین ، بجای "خوزه ماریا ازنار" ، بجای " جان بولتن" و بجای "ایلیانا رزلهتیننی" که روی میز دفترکارش در کنگره آمریکا عکس " تئودورهرتصل" بنیانگدار جنبش صهیونیستی راهم گذاشته و ....... ، "چه گوارا" و "هوشی مین" و " لنین" را هم در پشت سرداشته باشد ، بازهم افاقه نمی کند . بازهم مرا در کنار خود نخواهد یافت . بازهم عالیترین مصالح مردم ایران که همانا رهایی از چنگال این " نابهنگامی تاریخی" حاکم بر میهن در زنجیر را نمایندگی نمی کند .

بازهم تکرار می کنم پیشروی " راه حل سوم " با همان مکانیزمی که خود بیان کرده بودم ، تنها گزینه ای پسروی آلترناتيو اجتناب ناپذیر" جنگ" است . متاسفم که آلترناتیو دیگری را در این شرایط حساس واقعی نمی بینم . این راهی است که استارت آن در همایش پاریس زده شد . جلوی گلوله ای که در پاریس شلیک شد را دیگر تا اصابت به هدف نمی توان گرفت . اینرا بیش ازهمه رژيم " جمهوری اسلامی " فهم کرده است . تحولات نزدیک عراق برعلیه رژيم و تحولات بسیار نزدیکتر در ایالات متحده بسود مجاهدین در راهند . در این تردیدی نیست . آنچه که می ماند بازشدن و انبساط ضروری و صرفنظرکردنی مجاهدین به سمت بیرون و سپهر سیاسی ایران است . مجاهدین را از این ضرورت و الزام سیاسی گزیری نیست .


بیژن نیابتی ، 25 تیرماه 1389











Monday, July 5, 2010

همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب




بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
14 تیرماه 1388


همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب
بخش اول

گردهمایی بزرگ مجاهدین در 26 ژوئن 89 بسا متفاوت با گذشته ، با انفجار دو بمب سیاسی در تاورنی ، آلترناتیو نامطلوب غرب را بروی میز " گزینه ها " پرتاب کرد . تفاوت اینبار نه در طول و عرض گردهمایی بود و نه درافزایش کمی حمایتهای پارلمانی چشمگیری که خود را در قالب حضور انبوه نمایندگان مجالس کشورهای مقتدرجهان در این گردهمایی نشان داد . حضوری که البته به پشتوانه توانایی مالی و تشکیلاتی مجاهدین تحقق یافته بود . آری ! تفاوت اینجا نبود . تمامی اینها اگرچه که درتعادل قوای سیاسی بسا مهم و ضروری هستند با اینحال در تغییر"معادله قوا" تنها نقش تاثیرگذارنده داشته و اگر در دو پهنه سیاسی و اجتماعی ارتقاء پیدا نکنند ، هرگز به عنصر تعیین کننده تبدیل نخواهند شد .

برای نمونه در پهنه اجتماعی برای من ارزش یک تظاهرات دوهزارنفره با خواست سرنگونی نظام در خیابانهای ایران بسا بیشتراز یک گردهمایی بیست سی هزارنفره در خارج کشور است . برای قدرتهای تصمیم گیرنده برسرمسئله ایران و معضل آلترناتیو مطلوب نیز جز این نیست . اولی نمایانگرحمایت مردمی و قدرت سازماندهی است و دومی نشانه قدرت برتر مالی و توان تشکیلاتی بی بدیل آلترناتیو فعلا موجودی که از اراده تصاحب قدرت سیاسی برخورداراست . یعنی جدی است. به همین دلیل هم جدی گرفته می شود . همانگونه که دشمن نیز در حفظ قدرت بسیار جدی است و به همین دلیل هم باید او را جدی گرفت. جدی هم گرفته می شود . چه به لحاظ داخلی و چه در ابعاد جهانی .

و اما در پهنه سیاسی . گفتم که همایش امسال متفاوت بود . تفاوتی که کمی نیست ، کیفی است. حضور" خوزه ماریا آزنار" و همسنخ آمریکاییش " جان بولتن " یک حضور شکلی نیست . آنهم در گرماگرم " نبرد آلترناتیوها ". اینها دیگر نماینگان مردم دنیا نیستند که به حمایت آلترناتیو مجاهدین آمده اند . اینان نمایندگان مقتدر" مافیای قدرت" در جهانند. اعضای برجسته " جناح بازها " ، کلید زنندگان 11 سپتامبر و آغازگران جنگ چهارم . سخنگویان غیررسمی دولت حرامزاده اسرائیل و حامیان سرسخت "طرح خاورمیانه بزرگ" .

حضوراینان درنمایش قدرت آلترناتیو مجاهدین ، برای همچو منی که زمین بازیش "سیاست بین الملل" است مطمئنا مفهوم دیگری دارد بسا متفاوتتر از درک آنانی که در زمینهای خودی بازی می کنند . اینرا در خلال بحثهای چند روز اخیربا برخی از رفقایم در اپوزیسیون ، بهتر فهم کردم . یافتن موضع درست و اصولی در برابراین " فتنه سیاسی " آنهم از جانب انقلابیونی که دولت حرامزاده و "سرمایه جنایتکاریهود " حامی آنرا بدرستی " شرمطلق" می دانند ، بدون داشتن یک دستگاه منسجم فکری و بینش سیاسی ، بدون شناخت عمیق طرفین جنگ تمام عیارهمواره در جریان یعنی مجاهدین و تمامیت رژيم و از همه مهمتر بدون فهم عمق فاجعه ای که هر آن می تواند که بر ایران و منطقه وارد شود ، بسا سخت و طاقت فرسا می باشد .

هیچ چیز در مناسبات اجتماعی ( البته به شمول مقولات سیاسی ) راحتتر ازبه محاکمه کشیدن دیگران از موضع جنت مکانی نیست . نشانیدن خود اما ، در جایگاه آنی که قراراست به محاکمه بکشی ، سخت است . صلاحیتی سترگ می طلبد . صداقت می خواهد . حرکت نه ازموضع خود که ازموضع منافع دیگری و چیدن نه از خود که از خلق و انقلاب و انسان .

1
در این سی سال که به اندازه سیصد سال بر من و ما گذشت ، فتنه های کمی را پس پشت نگداشته ام . از آن فتنه لیبرال ـ ارتجاعی دوران فازسیاسی و امام مرتجع ولی ضدامپریالیست ! حزب توده ای که اکثریت سازمان فدایی را نیز با خود به لجن کشیده بود تا فتنه رفسنجانی و کارگزارانش که بدنبال صید ماهی در میان اپوزیسیون بودند و بسا سگ ماهیانی همچون فرخ نگهدار و هم مسلکانش را نیزبا خود به ساحل کشاندند تا فتنه خاتمی و جنبش دو خردادش و خیل حامیان داخلی و بین المللیش . از بیست سال تحمل فشاراز چپ و راست برای به تعارض کشانیدن تضادهایم با سازمان مادرم و شستن لباسهای چرکینم در کیهان لندن و نیمروز دیروز و تلویزیونهای لس آنجلسی امروز تا فتنه موسوی و جنبش سبزش که فتنه فتنه ها بود وهمه را ( تقریبا همه را ) با خود برد . تا امروز که باید دوباره موضع درستتر را یافت. سختتر ازهمیشه . چرا که اینباردیگرزمین ، زمین بازی ما نیست . زمین بازی دایناسورهاست . زمین بازی آنانی است که دنیا را به مفهوم واقعی کلمه می چرخانند . بسادگی آب خوردن ما ، تصمیم به گرفتن سرزمینی می گیرند و فرمان نابودی خلقی در اینجا و کودتای خونینی درآنجا و تغییر رژیمی کمی آنسوتر و .... همواره بدون ما ، در غیاب ما ، از بالای سر ما ، بی اطلاع ما ... و ما همچنان دوره می کنیم ، شب را و روز را ، هنوز را ....

پیش از ورود به بحث می خواهم به بیان شرایطی بپردازم که در آن قرار داریم . شرایطی بس خطیر و هولناک . آنگونه که من پس از 11سپتامبر می دیدم وهنوزهم همانگونه می بینم . شرایطی که تصورآن حتی ، مو برتن انسان راست می کند . سالهاست که یکه و تنها ، برخلاف نظر چپ و راست اپوزیسیون کوتوله ها ! بر آنتاگونیک بودن تضاد میان موجودیت رژيم " جمهوری اسلامی " با " طرح خاورمیانه بزرگ " و نتیجه جبری آن یعنی اجتناب ناپذیر بودن درگیری نظامی به مثابه تنها طریقه حل این تضاد ، با سماجتی ایدئولوژیک ! تاکید کرده ام . حاصل این درگیری نظامی بدلیل ماهیت ویژه رژيم حاکم بر ایران و پتانسیلهای سیاسی و ایدئولوژيکی آن و موقعیت سوق الجیشی ایران در کنار بافت ملوک الطوایفی و تعدد کانونهای مختلف قدرت سیاسی و نظامی در ساختار حاکمیت ، همچنین عمق استراتژيک رژيم در برخی از کشورهای منطقه ، جنگ خونینی خواهد بود که نمونه عراق و افغانستان در مقابل آن به یک بازی کامپیوتری می ماند . جنگی که در واقع بگونه ای غیر رسمی از سال 2005 به اینسو در جریان هم هست ولی هنوز به خاک ایران انتقال نیافته است . دراین رابطه بد نیست که به بخشی از یک مصاحبه طولانی که چهار پنج سال پیش داشتم اشاره کنم .

" س ــ پرسش بعدی در رابطه با تضاد اروپا و آمريکا بر سر منطقه خاورميانه است و اينکه هر کدام سهم خودشان را در آنجا و بخصوص درايران می خواهند . پرسش اين است که با توجه به چنين تضادی ، آيا اروپا ممکن است زير بار تغيير رژيم برود ؟ و آيا احتمال آن نيست که با توجه به خطراتی که تغيير رژيم در ايران می تواند در جهت تسلط آمريکا بر خاورميانه و از بين رفتن منافع اروپا داشته باشد ، اروپا با همين رژيم به نحوی سازش کند و زير بار فشار بر ايران نرود ؟ در چه صورتی اروپا با آمريکا در تصميم بر سر تغيير رژيم همآهنگ می شود ؟ و با چه تضمينی اين همه سرمايه گذاری و منافعی را که در ايران دارد به خطر می اندازد ؟ اصلا ماهيت اين تضاد چيست ؟

ج ــ اشتباه عمده ای که در اين پرسش است ، داده شدن يک نقش تعيين کننده به اروپا در رابطه با مسئله ايران است . اگر مبنای تحليلتان را اينگونه بگذاريد ، ديگر به همان نتيجه و تحليلی نخواهيد رسيد که رژيم "جمهوری اسلامی" بدرستی رسيده است . منظورم اين است که خود رژيم هم که بگونه ای تنگاتنگ درگير تعامل با اروپا بوده و هست و بهتر از من و شما هم با ماهيت نيروهای عمل کننده در سطح بين المللی آشنا می باشد ، به اين نتيجه رسيده است که بر روی تضادهای چين و روسيه و اروپا با ايالات متحده اگرچه حساب می توان کرد اما تکيه کردن بر آنها اشتباهی استراتژيک است . بعبارت ساده تر"طرف اصلی" و عنصرتعيين کننده به لحاظ خارجی ، چه برای رژيم و چه برای ما ، آمريکاست و نه اروپا و ديگران ! ضمن اينکه اصلا ماهيت تضاد اروپا با آمريکا هم هرگز سمت و سوی آنتاگونيستی و لاينحل نيز نمی تواند پيدا کند . يعنی آنکه سلسله تضادهای موجود ميان اروپا وايالات متحده آمريکا را ( که البته بسيارهم جدی هستند ) تنها درکادر تضادهای درونی سرمايه داری تکامل يافته و بر سرعقل آمده ای ، می توان تبيين کرد که در اساس سمت و سوی به تعارض کشيده شدن نداشته و خصلت سازشکارانه دارد .

حالا اگر "معضل ايران" را نه مستقل از پارامترهای جهانی و بصورتی انتزاعی بلکه در کادر يک استراتژی کلان تر نگاه کنيم ، پاسخ به پرسش بالا ساده تر خواهد بود . به عبارت ديگر اگر " نظريه"من در رابطه با تئوری" جنگ جهانی چهارم" که پس از 11 سپتامبر 2001 فورموله کرده ام ، درست باشد ( صرفا درعالم فرض ! ) بنابراين مطابق اين نظريه اولا :

هدف " جنگ چهارم" ، ابرقدرت آينده ، يعنی " جمهوری خلق چين" می باشد .

ثانيا : ابزار مهار قدرتهای مدعی مثل اروپا ، چين ، روسيه ، هند و ژاپن ، تسلط بر منابع انرژی خاورميانه به منظور کنترل بهای انرژی در بازارهای جهانی می باشد .

2
ثالثا : ايران بدلايل عديده ايدئولوژيکی و ژئوپليتيکی ، محور جنگ چهارم بوده و در همين رابطه نيز همانگونه که بارها گفته ام ، بدون حل مسئله" رژيم سياسی ايران" امکان پيروزی طرح " خاورميانه بزرگ" از اساس منتفی است .

با اين حساب اگر اين تحليل درست باشد ، پس موافقت و يا مخالفت اروپا و نه تنها اروپا که وتوی چين و روسيه در شورای امنيت نيز تاثير تعيين کننده ای در روند تغيير رژيم ، نخواهد داشت . بياد داريد که در رابطه با تهاجم نظامی به عراق نيز ، فاکتور چين و روسيه بکنار ، حتی وتوی فرانسه و مخالفت آلمان نيز جلوی بنيادگرايان يهودی ــ مسيحی حاکم بر دستگاه حاکمه آمريکا را نگرفت !

بنابراين همانگونه که حدود دوسال پيش در مصاحبه ای با خود شما تاکيد کرده بودم ، اوضاع و احوال ، به هرطرف که بچرخد ، درگيری نظامی اجتناب ناپذير است . آنروزها طرفداران نظريه امکان سازش با " جمهوری اسلامی" بسا بيشتر از امروز بودند و بازار معامله و مراوده همين اروپا با دولت مدره ! خاتمی هم براه بود .

س ــ پس شما جنگ را می بينيد ؟

جنگ را پس از 11 سپتامبر می ديدم ! شرايط بسيار خطير و هول انگيز است . در همان آذر ماه 83 که " چشم انداز" را می نوشتم ، هشدار داده بودم که ايران آبستن تحولاتی است که شايد بسيار خونين باشند !

س ــ حدود دو سال پيش و در مصاحبه ديگری که با شما داشتم ، در مقابل اين سوآل که آيا تهاجم نظامی آمريکا را اجتناب ناپذير می دانيد ، شما تاکيد بر اجتناب ناپذيربودن درگيری نظامی با رژيم "جمهوری اسلامی" داشتيد . حالا هم دوباره روی همين مسئله تاکيد داريد . چه تفاوتی بين اين دو وجود دارد ؟ به عبارت ديگر چه چيز را می خواهيد برجسته کنيد ؟

ج ــ يک دنيا تفاوت ميان اين دو اصطلاح وجود دارد . ببينيد اگر تحليل مبتنی بر اجتناب ناپذير بودن پروژه" تعويض رژيم" درست باشد ، بنابراين دو گزينه بيشتر وجود ندارد ، يا " تغيير از داخل " و يا " تعويض از خارج " .

" تغييراز داخل" يا از طريق يک " قيام" سازمانيافته توده ای از پايين با هدف تصاحب قهرآميز قدرت سياسی در بالا امکان پذير است ( سرنگونی ) ، يا دست بدست شدن قهرآميز قدرت در بالا " کودتا" و يا انتقال تقريبا مسالمت آميز قدرت سياسی با اتکاء به توده های بی شکل تحت رهبری يک الترناتيو وابسته " انقلاب مخملی " .

حالا اگر اين گزينه " تغيير از داخل" امکان پذير نباشد که نيست ( و دلايل تئوريک آنرا نيز در گذشته بدفعات بحث کرده ام )، پس تنها می ماند گزينه " تعويض از خارج " که همانطوريکه گفتم روی ميز سياست خارجی دولت ايالات متحده است .

" تعويض از خارج" يا از طريق تهاجم نظامی آمريکا و متحدينش می بايستی که به مرحله عمل درآيد ( امری که با تمام قوا بايد برضد آن فعاليت کرد و با تمامی قاطعيت و وضوح ممکن برعليه آن موضع گرفت ) و يا تغيير رژيم با اتکاء به عنصر داخلی که نماد آن " ارتش آزاديبخش ملی ايران" است . به اين اعتبار " تعويض از خارج " در هر دو صورت خصلت نظامی دارد . اشاره من به اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم شامل امکان فعليت يافتن هر دوی اين گزينه هاست .

س ــ يعنی امکان جلوگيری از تهاجم نظامی مستقيم آمريکا و متحدانش هست ؟

ج ــ بله هست ! تعيين کننده در اينجا هم مثل همه جای ديگر دنيای سياست ، باز هم اصل طلايی " تعادل قوا" است . با کار توضيحی ! کاری از پيش برده نمی شود ."

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385

دراین رابطه که چرا تا کنون این جنگ بداخل مرزهای ایران انتقال نیافته نیزقبلا بسیار بحث کرده ام . گفته بودم که به تعویق افتادن تهاجم نظامی به ایران دو دلیل عمده داشته است .

1 ــ اتخاذ سیاست درست تقابل با آمریکا توسط رژيم در منطقه که جنگ غیررسمی با خود را درست مثل خود آمریکاییها به خارج از مرزهای خودی منتقل کرده است. این جنگ غیررسمی که با اطلاع و اطمینان رژيم از تصمیم جناح بازها مبنی بر "تغییررژيم" در ایران آغاز شد ، ابتدا در 2005 به عراق و موج عملیات انتحاری و انفجارهای تروریستی و به تبع آن فرورفتن بیشتر آمریکا در باتلاق کشورمذکور، در 2006 به لبنان و شکست خفت بار دولت اسرائیل در مقابل حزب الهت طی یک نبرد سی وسه روزه ، در 2007 به فلسطین و جداکردن نوارغزه وتکمیل محاصره اسرائیل ازشمال تا جنوب با حماس و حزب الهد ، در 2008 به افغانستان که تا مرز کمکهای مالی تسایحاتی و لجستیکی به دشمنان سابق خود یعنی طالبان نیز پیش رفت ، در2009به یمن و دامن زدن به جنگ میان "حوثی ها " با دولتهای یمن و عربستان با هدف بی ثبات نگه داشتن منطقه منتقل گردید . این سیاست رژيم تنها راه جلوگیری از تهاجم نظامی آمریکا به ایران بود . سیاستی که البته مورد استفاده کوتاه مدت داشته و دوران آن به پایان رسیده است.

3
2 ــ شکست فضاحت بار ایالات متحده در رابطه با دست سازی " آلترناتیو مطلوب" که اساسا از طریق موسسه صهیونیستی اینترپرایز صورت می گرفت که اساسا اطاق فکر نئوکانها و حزب محافظه کار هست . با این شکست کفه ترازو به نفع "موسسه بروکینز" که بیشتر در نقش اتاق فکر حزب دمکرات عمل می کند ، سنگین می شود و گفتمان " تغییررفتار" ، موقتا جایگزین گفتمان " تغییررژيم" می شود و کل صحنه سیاسی ایران را به جز جناح غالب رژيم " جمهوری اسلامی" با خود می برد .

روی کارآمدن دولت اوباما جدای از پارامترهای دیگرعمل کننده ، دراساس حاصل و برآیند شکست بزرگ استراتژيک نئوکانها در پیشبرد " طرح خاورمیانه بزرگ " و حل وفصل معضل "آلترناتیو مطلوب" برای ایران بود . این تغییر و تحول اگرچه درکادر استراتژی کلان تغییری ایجاد نکرد اما در متدها و سبک برخورد ایالات متحده با دنیای بیرون خود ، موجد تغییرات اساسی گردید و مهره های خالدار نئوکان را موقتا به عقب صحنه راند . از این نقطه هم هست که دو گفتمان متفاوت و نه متضاد ، در رابطه با حل معضل رژيم " جمهوری اسلامی" در کنارهم شکل می گیرد . گفتمان " تغییررفتار" و گفتمان " تغییررژيم" .

تفاوت اساسی میان این دو گفتمان ، نه در هدف که در گزینش آلترناتیو می باشد . به عبارت بهتر هردوی این گفتمانها درجهت حذف جناح غالب در حاکمیت ایران است ، اما اولی در توهم انقلاب مخملی با حمایت بخشی ازهمین رژیم و استفاده از گزینه نظامی در صورت شکست این پروژه به مثابه آخرین گزینه هست و دیگری بی اعتماد به امکان موفقیت تغییرازداخل و بدنبال براندازی رژيم با استفاده از قدرت نظامی از خارج .

اولی بدنبال لانسه کردن و سازمان دادن عناصر اصلاح طلب درون نظام در اتاقهای فکری مشکوک و تبلیغشان در CNN و تلویزیون صدای آمریکا و رادیو فردا و بازکردن راهشان از طریق زدن زیرآب گفتمان سرنگونی و زیرآب کردن سر نماینده شاخص آن یعنی سازمان مجاهدین و قرارگاه اشرفشان در عراق با رذالتی آمریکا گونه ! می باشد تا أنجا که با باز گذاشتن دست دولت فعلی عراق درسرکوب مجاهدین ریسک رسواشدن به مثابه یک طرف غیرقابل اعتماد که به قول و قرارها و تضمینهای مکتوب خود نیز وفادار نیست را نیز پذیرفته است .

آلترناتیو دومی اما ، تمامی جریاناتی است که یا به گفتمان براندازی رژيم اعتقاد دارند و یا به مبارزه مسلحانه با آن اشتغال دارند . خواه گروه پژاک در کردستان باشد ، خواه جندالله در بلوچستان و خواه مجاهدین در عراق . با ابزار رسانه ای خاص خود همچون فاکس نیوز و واشینگتن تایمز .

به این اعتبار نبرد اساسی نه درمیان این دو گفتمان که در میانه آلترناتیوها درجریان است . نبردی که سالها پیش ، به طرح آن تحت عنوان " نبرد آلترناتیوها " پرداخته بودم .


پایان بخش اول ، 14 تیر 1389