بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
25 تیرماه 1389
همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب
بخش دوم ، وابستگی یا نیاز متقابل
این روزها دوباره بحث احتمال حمله نظامی به ایران اوج گرفته است . پس از یک دوره دوساله که با پیروزی اوباما شروع می شود و با درازکردن دستش به سوی حاکمیت ایران ادامه می یابد ، خیال کل اپوزیسیون ژورنالیست در رابطه با خطر حمله نظامی به ایران بالکل راحت شده و اینبار مرکز ثقل تحلیلهای داهیانه سیاست مداران ژورنالیست و خبرنگاران سیاست مدار برروی مقولات دیگری که البته منطبق با وقایع اتفاقیه روز نیزهست قرار می گیرد .
یکی به طرح توطئه سازش رژيم با آمریکا می پردازد ، دیگری از پذیرش قریب الوقوع ایران درباشگاه اتمی و به رسمیت شناخته شدنش توسط قدرتهای اتمی سخن می گوید و یکی هم ضمن ابراز شگفتی ازمواضع تغییرناپذیر و دگماتیسم تئوریک من سخن از بازگشایی قریب الوقوع نمایندگی آمریکا درتهران و کنسولگری رژيم دراربیل و حجم بالای مبادلات تجاری دو طرف می راند . دیگری با قاطعیت ، حرکت رژيم شتر گاو پلنگ جمهوری اسلامی به سمت راست میانه را تحلیل کرده و .... رفیقی هم در موضع مسئولیت یک گروه سیاسی ، مصلحانه به من هشدار می دهد که آخر به لحاظ سیاسی درست نیست که تو این تحلیل غلطت را وصل میکنی به نظریه جنگ چهارم ! مطمئن باش جنگی درکار نخواهد بود ! و منهم گفته بودم آن نظریه ای که نشود برمبنای آن دوتا تحلیل درست استراتژيک بیرون کشید بدر لای جرز می خورد همانگونه که تئوریهای شما ! ( آخر من گفته بودم که این تحلیل را من برمبنای آن نظریه "جنگ جهانی چهارم "داده ام و اگرغلط ازکاردربیاید باید بپذیرم که کل آن نظریه بزیرعلامت سوآل رود ) .
باری ورق دوباره چرخیده ، اینبار جدیتر ازگذشته . بار دیگر شاهد هشدار ازچپ و راست نسبت به تهدید تهاجم نظامی به ایران و خطیر بودن اوضاع و احوال سیاسی و چه و چه و کذا و کذا ! چه میتوان کرد ؟ ما هیچکدام در جای خودمان که نیستیم ! یک چیز را صادقانه بگویم . بدیهی است که هرکسی دوست دارد تحلیلهایش درست ازکار دربیایند . من نیز تافته جدابافته ای نیستم ! با اینحال اینبار دراین مورد ویژه همواره دلم می خواست که تحلیلم غلط ازآب درآید . هنوز هم همین آرزو را دارم . با غلط از کار درآمدن این تحلیل جز من کسی ضرری نخواهد دید . اما اگراین تحلیل واقعی باشد ، اگر تهدید جنگی خانمانسوز ایران و منطقه را درانتظار باشد و اگر درمقابل جنگ هیچ آلترناتیوی جز سرنگونی رژيم بدست خودمان وجود نداشته باشد . پس آنگاه نگاه من و ما به کل معادلات داخلی و منطقه ای و بین المللی بسیار متفاوت با شرایطی است که هم عادی است و هم گزینه های پیش رویمان متنوع و رنگارنگ است . ولی چه کسی است که نداند این ما نیستیم که معادلات جهانی را شکل می دهیم . هنرما در تحلیل نهایی آنجاست که درخطیرترین شرایطی که " قدر" ما و خلق و سرزمین ما رقم می خورد ، در روند تحولات پیش رو مداخله کنیم . مداخله کنیم . مداخله کنیم .
مسئله ایران مطلقا یک مسئله داخلی نیست . فوکوس جهانی بر روی ایران متمرکز است . یا باید دنبال انقلاب واقعی در داخل ایران بود و یا اگر امکانپذیر نیست ( بهردلیلی ) باید بهرقیمتی در پروسه تغییر مداخله کرد . باید پروسه تغییر رژيم را بر روی ریل داخلی انداخت . باید به هر قیمتی هژمونی عنصر دمکراتیک ـ انقلابی را در پروسه تغییر تحمیل کرد . این همان چیزی است که مجاهدین بدنبال آن هستند . در همان مصاحبه سال 85 در این رابطه هم مفصل توضیح داده ام . نگاه کنید :
" گفتم که تن دادن آمريکا و نيروهای موسوم به ائتلاف به " راه حل سوم" ، آخرين انتخاب آنها در شرايط استيصال مطلق خواهد بود .
1
از سوی ديگر دست بالا پيدا کردن اين راه حل و باز شدن راه " ارتش آزاديبخش" تنها شانس مجاهدين برای تصاحب قدرت سياسی و بيرون آمدنشان از صندوقها در اولين انتخابات متعاقب هم خواهد بود . بهمين دليل هم مجاهدين حاضر به پرداخت بالاترين هزينه ها در اين راه هستند . همکاری با ائتلاف به رهبری ايالات متحده و حرکت در چارچوب قواعد و قوانين شناخته شده بين المللی و وفاداری به " قواعد بازی" از جمله آنهاست .
س ــ حد اين همکاری تا کجاست ؟
ج ــ فکر می کنم تا حد ايفای نقش يک" اتحاد شمال" ، اما بدون کرزای و بدون اشغال !
س ــ اين حرف بزرگی است . منظورتان از " بدون کرزای" چيست ؟
ج ــ يعنی اول بايد آمريکايی ها به " هژمونی" مجاهدين در پروسه تغيير گردن بگذارند . يعنی همان چيزی که بيشتر از بيست سال است که مورد اختلاف بوده و مجاهدين هرگز زير بار آن نرفته اند . فکر می کنم اين حرف خيلی بزرگتر باشد !
س ــ اگر تحليل شما درست باشد ، اين همکاری چقدر مشروعيت دارد ؟
ج ــ هر چقدر که آرمان آزادی ايران مشروعيت دارد ، همانقدر که استقلال ايران ضرورت دارد . به همان اندازه که انقلاب مشروعيت دارد . به همان ميزان که در اين مقطع حساس حفظ تماميت ارضی ايران ارزش دارد . همانقدر که همکاری لنين با آلمانها مشروعيت داشت ، به همان اندازه که اتحاد موقت استالين با امپريالسيم عليه فاشيسم و نازيسم مشروعيت داشت .
تمامی اينها بسته به اين است که هژمونی انقلاب تامين و تضمين شده باشد . اين همان نقطه مرکزی و قطب نمای سمت و سوی هر تحول اجتماعی است . اصل اين است . اگر اين براستی تضمين شده باشد ، بقيه مسائل هر اندازه که مهم هم باشند ، تنها ارزش حاشيه ای دارند . مهم اين است که شما اصولتان را نفروخته باشيد .
خوب حالا من تلاش می کنم که تصويری از اين پروسه را در مقابل چشمان شما مجسم کنم . گفتم که پيش از هر چيز و ابتدا به ساکن می بايستی که مشکل سياسی پيش پای " ارتش آزاديبخش " حل و فصل شود . يعنی همانگونه که قبلا هم گفتم می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران" و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از "عنصر داخلی" به اجماع رسيده باشند .
اولين نشانه اين اجماع ، بی برو برگرد بيرون آمدن نام مجاهدين از ليست تروريستی است . يک نکته جالب را هم اگر جا داشته باشد بگويم اين است که دوباره اين حس ششم من می گويد که گره ليست پيش از آنکه در آمريکا باز شود ، بايد در انگلستان گشوده شود !
مرحله بعدی ، تسليح دوباره "ارتش آزاديبخش ملی" است . اين مهم همزمان خواهد بود با بازگشت نيروهای تشکيلاتی مجاهدين به عراق و فراخوانی مبنی بر پيوستن نيروهای ديگر از داخل وخارج ايران ، اعم از سمپاتيزانها و يا ديگرانی که حاضر به شرکت درعمليات سرنگونی باشند . اين فرآيند کميت عددی ارتش آزاديبخش را افزايش خواهد داد . "
گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385
آری ! ازاین منظر، حضور نمایندگان شناخته شده "جناح بازها " درهمایش مجاهدین ، بی برو برگرد آغاز بازگشت ناپذیر راه کوبیده شده ای است که برسمیت شناخته شدن "آلترناتیو مجاهدین" در انتهای آن است . دقت کنید تیز و رک می گویم "آلترناتیو مجاهدین" . اینجا دیگر دوران بحث قدیمی "جبهه همبستگی ملی" به پایان می رسد . از این نقطه به بعد تعادل قواست که تعیین کننده است . از این به بعد اگر بحث جبهه هم مطرح شود که حتما هم مطرح خواهد شد ، بیشترمفهوم همبستگی ملی با مقاومت ایران یعنی با مجاهدین خلق ایران ، مطرح خواهد یود و نه یک ائتلاف سیاسی فراگیر که فعلا نه ممکن است و نه ضروری ! یعنی در هر نزدیکی و پیوستی که در آینده صورت پذیرد که صورت هم خواهد پذیرفت ، این هژمونی مجاهدین است که باید پذیرفته گردد . همانگونه که در شورای ملی مقاومت چنین است . شورایی که اعتبارش را نه از اعضایش که از نیروی محوریش می گیرد . چرا که در آنجا هم این قوانین سخت و خدشه ناپذیر تعادل قواست که تعیین کننده است . تقصیر کسی هم نیست . قانونمندی مبارزه است . یا باید بدان تن داد و یا در مقابل آن قرارگرفت و یا در بهترین حالت خود را کنار کشید و به غرزدن مداوم پرداخت . ناتوان از ارائه آلترناتیو و جایگزینی برای آنچه که نفی می شود .
اینکه چرا یک ائتلاف سیاسی فراگیر در شرایط کنونی نه ممکن است و مهمتر ازآن نه ضروریست ، بحث اینجای من نیست . شاید بعدا بدان بپردازم . فقط اینرا بگویم که نیروهای بیرون مجاهدین و شورا در دوران اعلام طرح "جبهه همبستگی ملی" یک شانس تاریخی و جبران ناپذیر در رابطه با امکان شکل گیری یک ائتلاف سیاسی جدی و با اقتدار را ازدست دادند .
2
یعنی اینکه ، اگر روندی که با همایش پاریس رسما و علنا آغاز گردید ادامه یابد که ادامه هم خواهد یافت ، آنگاه دیگر این کفه "آلترناتیو مجاهدین" است که در مقابل آلترناتیو جبهه بالا می رود و آنگاه تنظیم رابطه هر نیروی خواهان پیوستنی دیگر آنی نخواهدبود که در مقطع اعلام "جبهه همبستگی ملی" ممکن بود . به همین سادگی . بالارفتن کفه "آلترناتیو مجاهدین" در تعادل قوای آتی نیزهیچ مفهوم دیگری ندارد جز به رسمیت شناخته شدن "هژمونی مجاهدین" در پروسه " تغییر رژيم" . به همین وضوح ! آنچه که برجای می ماند بهایی است که مجاهدین حاضرند برای این پذیرش هژمونی اشان بپردازند. من می گویم "هربهایی" ! به همین صراحت ! در رابطه با از دست رفتن یک شانس تاریخی با هدف خیز بسوی تشکیل یک جبهه همبستگی فراگیر و واقعی هم درهمان مصاحبه بالا اینگونه ارزیابی کرده بودم :
" س ــ با اين حساب آيا پاسخ نگرفتن طرح "جبهه همبستگی ملی" را هم می توان در همين کادر بررسی کرد ؟
بله همينطور است ! تصور نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران در مقطع اعلام اين طرح اين بود که طرح مذکور را مجاهدين و شورا از "موضع ضعف" مطرح کرده اند ، چرا که تعادل قوای آنروز بر عليه آنان در تغيير و تحول بود . اين يک اشتباه فاحش بود .
س ــ يعنی تعادل قوا برعليه مجاهدين در تغيير نبود ؟
چرا ، بود ! ولی اعلام طرح از " موضع ضعف" نبود . از " موضع ضرورت" بود . علاوه بر اين اگر قرار بر اين باشد که نه از منافع فردی و گروهی بلکه از منافع خلق و انقلاب بچينيد ، يعنی از يک موضع مسئولانه با مسائل برخورد کنيد ، آنوقت در اينگونه سرپيچهای تاريخی مثل امروز ، اصلا نمی توانيد تعادل قوايی موضع بگيريد . سوآل مشخص اينست :
آيا در شرايط خطير کنونی ، تشکيل يک جبهه وسيع از مجموعه نيروهايی که به جمهوريت و سکولاريزم نظام آتی التزام دارند و در مقابل تماميت نظام کنونی هم قرار دارند ، يک ضرورت هست يا نيست ؟
آيا بدون حضور بزرگترين ، سازمانيافته ترين و فداکارترين نيروی اپوزيسيون رژيم"جمهوری اسلامی" يعنی"مجاهدين خلق ايران" اصلا می توان سخن از يک ائتلاف وسيعی گفت که توان تاثيرگذاری تعيين کننده بر روند تحولات پيچيده در راه را نيز داشته باشد ؟
آيا اگر استکبار ! جهانی تصميم خود مبنی بر "تعويض رژيم" را به مرحله اجرا گذاشت ، منتظر تشکيل جبهه نيروهای ترقيخواه و انقلابی جامعه خواهد شد و يا از بالای سر ما ( همه ما ) ، " آلترناتيو مطلوب" را دست سازی خواهد کرد ؟
بنابراين اگر نخواهيم که تماشاگر روند خود بخودی اوضاع بمانيم ، اگر شکل گيری يک ائتلاف وسيع مداخله گر را ضروری تشخيص داده باشيم و اگر حضور تمامی نيروهای سکولار ، جمهوريخواه و ضد تماميت رژيم در جبهه مذکور را نيز الزامی بدانيم ، پس می بايستی که در پذيرش دعوت مجاهدين کوچکترين درنگی نمی کرديم . تازه اگر همان تحليلهای صد من يک غازی را هم که دعوت مجاهدين را از" موضع ضعف " قلمداد می کردند بپذيريم ، از قضا به لحاظ سياسی و در چارچوب همان معادله سرد و بی روح " تعادل قوا" بازهم عاقلانه ! آن بود که آن دعوت پاسخ می گرفت . چرا که از يک طرف ضعيف بهتر و بيشتر می شد امتياز گرفت تا يک طرف سياسی قدرتمند تر !
اگرچه همان موقع هم گفته بودم که اصلا امکان ندارد يک نيروی جدی و مسئول از موضع ضعف وارد ائتلافی شود که میتواند هژمونيش را بسادگی به زيرعلامت سوآل ببرد ! آنهم نيرويی مثل مجاهدين که در اين مقوله مشخص حاضرند سر را بدهند و هژمونی را نه ! پيشتر بارها گفته ام که پيش شرط ساليان " وزارت خارجه آمريکا " برای آغاز ديالوگ با سازمان مجاهدين هم به غير از نفی مبارزه مسلحانه از سوی آنان ، يکی هم همين " تقسيم هژمونی" با عناصر سرسپرده وابسته به خودش توسط مجاهدين بود . امری که حتی با گذاشتن نام مجاهدين در ليست تروريستيشان در سال 1997 هم موفق به تحميل آن به مجاهدين نشده بودند .
س ـ پس اينطور که شما می گوييد ، اتهامی که اضداد مجاهدين مبنی برقدرت طلبی آنان وارد می کنند ، میتواند درست باشد ؟
ج ــ اگر منظور خواست بلاواسطه "تصاحب قدرت سياسی" باشد ، اين اتهام وارد است ! ولی بايد بلافاصله پرسيد که کدام نيروی سياسی جدی ، در کدام گوشه گيتی است که بدنبال تصاحب قدرت سياسی نباشد ؟ اصلا مگر "موضوع سياست" چيزی به جز تصاحب قدرت سياسی است . بقيه مسائل که تعارفات روشنفکری صرف است . آنکسی که يک نيروی سياسی را بخاطر تلاش در جهت تصاحب قدرت سياسی تخطئه می کند يا شارلاتان است و يا در بهترين حالت هيچ چيز از سياست نمی فهمد !
ولی اعتقاد به ضرورت هژمونی "عنصر دمکراتيک ــ انقلابی" اصلا ربطی به مقوله قدرت طلبی و يا ديکتاتوری مجاهدين ندارد ! از درون تحليلی بيرون می آيد که مرحله انقلاب را " مرحله انقلاب دمکراتيک" ارزيابی می کند و پيروزی آنرا در گرو هژمونی همين "عنصر دمکراتيک ــ انقلاب " می داند .
س ــ آيا اين عنصر "دمکراتيک ــ انقلابی" فقط شامل مجاهدين است ؟
به هيچ وجه . تمامی چپ غير مذهبی و خورده بورژوازی راديکال و دمکرات را هم شامل می شود . آنچه که امکان حضور در رهبری يک انقلاب دمکراتيک را ندارد بورژوازی در تماميت آن است . ( برخلاف انقلابات بورژوا دمکراتيک) چه رسد به
3
حضور بورژوازی ضد انقلابی وابسته که در واقع همين هم مشخصا در رابطه با " شورای ملی مقاومت"خواست هميشگی آمريکايی ها بوده است . در همين رابطه هم هست که در غياب يک "چپ مارکسيستی" سازمانيافته و تاثير گذار در درون شورای ملی مقاومت ، رسالت حراست از هژمونی اين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی" بر دوش مجاهدين سنگينی می کند . نقش ويژه شکری ( پاکنژاد) و خلاء او در اين نقطه است که رخ می نمايد .
می خواهم بگويم که جدای از آنکه خود مجاهدين چه اهدافی را در اين رابطه دنبال می کرده و می کنند ، تا آنجا که به منافع مشخص انقلاب و مصالح عاليه مردم ايران بر می گردد ، مسئله جبهه و ضرورت وجودی بی چون و چرای آن چه در شرايط فروپاشی رژيم "جمهوری اسلامی" و چه در آستانه تغيير رژيم سياسی ايران ، بزرگترين و تعيين کننده ترين عامل حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران می باشد ، جبهه ای که در محور آن بی ترديد " مجاهدين خلق ايران" می بايستی که قرار گرفته باشند . جريانی که با اتکاء به يک نيروی مسلح سازمانيافته و آماده پرداخت بها يعنی " ارتش آزاديبخش ملی ايران" بالاترين تضمين جلوگيری از يک جنگ داخلی محتمل ، بدون دخالت نيروهای بيگانه ، در يک آينده نزديک می باشد . "
گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385
حالا اگربپرسید آیا گذشتن ازاستقلال ایران و ساخت و پاخت بر سر منافع مردم ایران ، شامل این " هربهایی" می شود ؟ آنگاه پاسخ من یک نه قاطع خواهد بود . چرا که اساسا ، ویژگی عمده و جدایی ناپذیر این هژمونی ( نه به مفهوم سازمانی و تشکیلاتی آن ) یعنی هژمونی " عنصر دمکراتیک ـ انقلابی " از قضا درهمین مقوله استقلال و ساخت و پاخت ازبالاست که بروز خارجی پیدا می کند . اگرغیرازاین باشد که دیگر پافشاری پرهزینه براعمال این هژمونی هم غیرعاقلانه خواهد بود و هم غیر منطقی . اگرغیرازاین باشد که دیگر پافشاری لجوجانه و پرهزینه سی ساله و تا کنونی مجاهدین در خودداری ازهرگونه اتحاد عمل و ائتلاف سیاسی با " بورژوازی ضدانقلابی" و تقسیم هژمونی با آنان ، هیچ مبنای عینی و واقعگرایانه ای نمی داشت .
ساخت وپاخت از بالا برسر مصالح عالیه مردم ایران اساسا ویژگی خدشه ناپذیر انقلاب ! سفید شاه و انقلاب ! سیاه خمینی و انقلاب ! سبز موسوی است و نه انقلاب سرخ مردم ایران . این الفبای هرمبارزه سیاسی است که تصاحب قدرت سیاسی از طریق ساخت وپاخت از بالا ، هیچ سنخیتی نه با مبارزه مسلحانه دارد و نه با جنگ آزادیبخش و انقلاب قهرآمیز . نه نیازی به خودداری از ائتلاف با بورژوازی ضدانقلابی و به تبع آن محرومیت از خیل حامیان بین المللی و ابزارهای رسانه ای آن می باشد و نه به ریسک پرخطر و نفس گیر رفتن به عراق و پافشاری دیوانه وار بر ماندن در آنجا ، در میان دریایی از توطئه و در محاصره ارتشی از دشمنان رنگ و وارنگ می ارزد . نه ! نه ! طریقه بالا رفتن از نردبان قدرت به بهای فروش خود و مصالح عالیه مردم ایران هرچه باشد این نیست .
دررابطه با آینده تا آنجا که به ایران برمی گردد ، تصاویری که درمقابل چشمان من رژه می روند ، تصاویر جالبی نیستند ، گزینه های پیش رویم نیز گزینه های بسیاری نیستند . همانگونه که قبلا هم گفته ام ما دو گزینه بیشتردرمقابل نداریم . یا جنگ یا انقلاب . دراین رابطه بازهم ازهمان مصاحبه اردیبهشت 85 مدد می گیرم :
" جنگ يا انقلاب
واقعيت اين است که بدنبال شکست خط مماشات و ديالوگ با رژيم " جمهوری اسلامی" دو گزينه بيشتر در پيش روی ما وجود ندارد . يا می بايست تماشاگر يک تهاجم نظامی افسار گسيخته آمريکا در راس "ائتلاف کشورهای داوطلب" با عواقب غيرقابل پيش بينی و فاجعه باری بود که حيات و ممات ايران و تماميت ارضی آنرا بزيرعلامت سوآل خواهد برد و يا خود با تمام قوا بدنبال بزير کشيدن حاکميتی باشيم که جز با اعمال قهر از ميدان بدر نخواهد رفت . اينهم در شرايط کنونی يک راه بيشتر ندارد :
سرنگونی از خارج و از طريق تهاجم گسترده و سراسری " ارتش آزاديبخش ملی ايران"
بنابراين می بينيد که در مقابل ما انتخابهای گوناگونی قرار ندارد . اين تا آنجايی است که به ما و انقلاب ايران برمی گردد . اما اين تمامی داستان نيست . مسئله اين است که تحقق حرکت اين " ارتش آزاديبخش" تنها منوط به يک اجماع جهانی بر سر مقوله تغيير رژيم توسط " عنصر داخلی" است ولاغير . اين اجماع جهانی نيز با نامه نگاری ايرانيان خشمگين ! به اين يا آن نهاد بين المللی و يا اين تظاهرات و آن آکسيون و اين اطلاعيه و آن بيانيه و ..... حاصل نمی شود ! بلکه اين اجماع در انتهای راه طی شده ای قرار دارد که اولا :
ـ رژيم"جمهوری اسلامی" راه تسليم محض را انتخاب نکند ، يعنی آنچه را که در مقاله "حس ششم" خودکشی ناميده بودم .
ــ تلاشهای گسترده اروپا و آمريکا برای دست سازی " آلترناتيو مطلوب" به جايی نرسد .
ــ ارتش آزادييخش ، محکم و استوار و بدون ريزش برجا بماند .
ــ آمريکا نتواند تا مقطع انتخابات 2008 خود را از باتلاق عراق بيرون بکشد .
4
ــ آمريکا و بلوک "کشورهای داوطلب" قادر به تامين هزينه های مالی و انسانی يک جنگ تمام عيار برعليه ايران نباشند .
ــ پذيرش " راه حل سوم" در مقابل راه حل "جنگ" از سوی آمريکايی ها ، به معنی تن دادن آنان به آلترناتيو انقلاب و پذيرش دادن ايران در مقابل گرفتن خاورميانه بدون ايران ، تنها زمانی امکان پذير است که مصالح استراتژيکی آنها در کادر" طرح خاورميانه بزرگ" بر منافع تاکتيکيشان در رابطه با از دست دادن موقت ايران ( با تضمين خنثی ماندن فاکتور ايران در رابطه با تحولات آتی منطقه ) بچربد .
س ــ پس تا آنموقع راهی طولانی مانده است !
ج ـ آری ، ولی سرعت تحولات که در هفته ها و ماه های آينده شتاب بيشتری هم خواهد يافت ، زمان طی اين مسير طولانی را کوتاه خواهد کرد .
س ــ و پاسخ شما به احتمالات بالا ؟
ج ــ اين پاسخ ها را قبلا پراکنده داده ام ولی ساده شده آن در رابطه با رژيم ، آنها بين خودکشی و مرگ با عزت ! دومی را برگزيده اند .
ــ هيچ آلترناتيوی بدون حضور مجاهدين شکل نخواهد گرفت .
ــ ارتش آزاديبخش ، محکم و استوار برجا خواهد ماند .
ــ آمريکا و متحدينش نخواهند توانست خود را از باتلاق عراق بيرون بکشند .
س ــ پس شما معتقديد که چاره ای جز روآوردن به مجاهدين نيست ؟
ج ــ آمريکايی ها تنها در شرايط استيصال مطلق رو به مجاهدين خواهند آورد . بعبارت بهتر پذيرش راه حل مجاهدين يعنی همان "راه حل سوم" آخرين انتخاب آنها خواهد بود . "
همان مصاحبه ، سوم ارديبهشت 1385
و امروزسالها پس ازپیش بینی های بالا و بسیاری دیگر ، در شرایطی که تمامی تلاشهای داخلی و بین المللی در چارچوب "نبرد آلترناتیوها" ، برای دست سازی "آلترناتیو مطلوب" یا بدون مجاهدین و یا با مجاهدین ولی تحت هژمونی بورژوازی ضدانقلابی وابسته ، به گل نشسته است ،
درشرایطی که مجاهدین موفق به حفظ ظرف و مضروف ارتش آِزادیبخششان بهرقیمتی شده و بازهم خواهند شد ،
در شرایطی که آمریکا و متحدانش نه تنها نتوانسته اند خود را از باتلاق عراق بیرون بکشند که تا گردن در باتلاق افغانستان نیز گیر کرده اند ،
و در شرایطی که گزینه " تغییر از داخل " که امکان تحقق آنرا بدلیل نبودن " سر" در داخل همواره منتتفی می دانستم ، علیرغم حضور گسترده و بی سابقه " عنصراجتماعی" ، یکبار دیگر در ابعاد کلان اجتماعی و سراسری به آزمایشی شکست خورده کشیده شده است ،
و خلاصه در شرایطی که بنا بر گزارش گروه تحقیقاتی آکسفورد که همین دیروز پنجشنبه 14 ژوییه منتشر شده است :
"پیامدهای حمله نظامی به ایران چنان جدی است که به هیچ شکلی نباید آن را تشویق کرد . یافتن راه های دیگر برای پایان دادن به بحران اتمی ایران ، هر قدر هم که مشکل باشد ، باید دنبال شود"
ما شاهد دو جبهه گیری جهانی برسر مسئله آلترناتیو نظام "جمهوری اسلامی" هستیم . مرکزثقل هردوی این جبهه بندی ها در ایالات متحده مستقرهست . اگر دیروز طلسم لیست تروریستی تنها در"مرکز ثقل" انگلستان شکسته می شد و گره لیست در لندن باز می شد ، امروز طلسم تعیین تکلیف رژيم در ایالات متحده شکسته می شود و گره آلترناتیو در واشینگتن گشاده می گردد .
یک جبهه بندی قدرتمند همچنان بدنبال سراب انقلاب مخملی و روی کار آوردن لیبرال دمکراسی در ایران هست با عناصر و مهره ها و چهره هایی که از درون نظام مقدس بیرون کشیده و هر روز درصدای آمریکا و رادیو فردا و بی بی سی و رادیو زمانه و سایت روز آن لاین و .... به تبلیغ و ترویجشان نشسته و برایشان نشست آموزشی و اتاق فکری و جوایز بین المللی و پول و امکانات مهیا می کند و هدف اعلام شده و شعار مزورانه اش تنها " تغییررفتار" نظام الهی است .
5
یک جبهه بندی هم هست که رک و پوست کنده خواهان " تغییررژيم" و مخالف سرسخت هرنوع گفتگو و امتیازدهی و وقت تلف کردنی در رابطه با کلیت نظام "جمهوری اسلامی" است . پس از یک پروسه هفت ساله شکست خورده ای که نه موفق به پیاده کردن پروژه تهاجم نظامی به ایران شده و نه ازسرهم بندی کردن انواع آلترناتیوهای قومی و فدرالیستی و جدایی طلبی طرفی بسته است و نه حتی موفق شده که شما را هم با بچه شاه به اتحاد و تعامل و .. بکشاند ، حالا آمده و برمبنای اصل طلایی ! دشمن دشمن من دوست من است ، تخم مرغهایش را گذاشته توی سبد شما و فقط شما . اگر این واقعی باشد که هست بنابراین دیگر حذف نام مجاهدین از لیست وزارت خارجه آمریکا از این پس تنها مسئله زمان است . زمانی که چندان به درازا نخواهد کشید .
حالا شما اگر در خط و خطوط خودتان در رابطه با سرنگونی رژیم جدی باشید ، اگر در تحلیلتان در رابطه با تشخیص تضاد عمده یعنی موجودیت رژيم "جمهوری اسلامی " اشتباه نداشته باشید و اگر قصد مداخله در پروسه تغییر را هم همچنان داشته باشید چه می کنید ؟ اگر برخلاف نظراعلام شده منهم که استراتژی درستتر را پس از فروغ جاویدان و بویژه بعد مروارید ، استراتژی سازماندهی قیام در شهرها می دانستم و هنوز هم می دانم و مجاهدین را هم رک و پوست کنده به همین دلیل ، در به نتیجه نرسیدن دو قیام اساسی یعنی قیام 18 تیر 78 و قیام 6 دی 88 مقصر می دانم ، همچنان بر استراتژی جنگ آزادیبخش نوین و گذاشتن تمامی تخم مرغهایتان در سبد الزامات ژئوپلیتیک منطقه ای و جهانی پا می فشارید ، وارد کدام جبهه بندی می شوید ؟
اما بسا مهمتر از اینکه شما بخواهید در این زمین بازی دایناسورها در کدام طرف بازی قراربگیرید ، اینست که اصلا اجازه ورود به زمین به شما داده شود . آنهم به این شرط خارق العاده که شما با پیراهن خودتان هم بتوانید بازی کنید . بدیهی است که در این صورت شما آن تیمی را انتخاب می کنید که نخواهد پیراهن خودش را تنتان کند. بدیهی است که طرف مقابل همانگونه که شما ، بدنبال منافع خود می باشد . شما تا آنجایی برایش اهمیت دارید که بتوانید گل تیمتان را وارد دروازه حریف کنید . اگر موفق شدید آنگاه این کل تیم است که برده و هرکس به "مشروطه " خود رسیده است ! برد تیم اما بنام شماست که ثبت خواهد شد . چرا که با پیراهن شما بازی شروع گردیده است . چرا که این هژمونی شماست که در شرایط استیصال پذیرفته گردیده است . امروز برای بخشی از "جناح بازها " ، فردا برای دولت ایالات متحده آمریکا و "جامعه جهانی" کذایی شاید .
اینکه من اینهمه بر ضرورت اعمال هژمونی عنصر دمکراتیک ـ انقلابی در " پروسه تغییر" تاکید می کنم و آنرا به مثابه شاقولی برای تشخیص انحراف از مسیر انقلاب و معیار سلامت " جنبش سرخ" و تعیین کننده "ماهیت تغییر" می دانم ، از قضا دقیقا به خاطرهمان ویژگی خدشه ناپذیر استقلال طلبانه و ضد ساخت و پاخت از بالای آن است که در بالا بدان اشاره کرده ام و نه چیزدیگر . بنابراین یک پاسخ بیشتربرای گذار به سلامت ازاین " فتنه سیاسی" نیست . همان پاسخی که خود درست بیست و شش پیش درمقابل اعتراض یکی از هواداران مجاهدین در رابطه با حمایت یک نماینده دست راستی پارلمان آلمان از مجاهدین و شورای ملی مقاومت آنروز داده بودم . آنروزها هنوز بخش دیپلماتیک مجاهدین بطور گسترده وارد ارتباط با تمامی لایه های سیاسی موجود در اروپا نشده و بیشتر ارتباطات با احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات و به اصطلاح چپ اروپا بود و هوادار مربوطه نمی دانست که اروپا اصلا چپ و راستی ندارد و .......
بهرحال پاسخ آنروزم این بود که اگر ما پایمان همچنان برروی مبارزه مسلحانه سفت باشد ، اگر بدون اما و اگر همچنان بدنبال سرنگونی قهرآمیز "رژيم خمینی " باشیم و اگر درهای شورا را همچنان بروی ضدانقلاب مغلوب و وابستگان شاه و شیخ بسته نگه داشته باشیم و اگر دنبال مذاکره و معامله با دشمن نبوده باشیم و اگر ........ در آنصورت این دیگر تضاد نماینده راستگرای مذکور است که باید پاسخگوی حمایتش از چنین آلترناتیوی باشد و نه ما .
امروزهم معیار من برای تشخیص صره از ناصره جز این نیست . اگر "آلترناتیو مجاهدین" همچنان بدون شکاف بدنبال سرنگونی قهرآمیز تمامیت رژيم " جمهوری اسلامی" با همه نهادها و ارگانهای ضد خلقی و ضدانقلابی آن باشد . اگرهمچنان بهر قیمت و با پرداخت هرهزینه ای کمر به حفظ و حراست از ارتش آزادیبخش به مثابه یگانه ابزار درهم شکستن ماشین نظامی رژيم و" تغییر رژيم ازبیرون" بدون دخالت مستقیم خارجی بسته باشد و اگر همچنان علیرغم فشارهای داخلی و بین المللی ، دست رد برسینه بورژوازی ضدانقلابی داخلی زده و بپای ائتلاف سیاسی با آن نرفته باشد ، آنگاه می توان که بخاطر جذب چنین حمایتهایی ازجانب چنان عناصری درعین حفظ چنین مواضعی ، کلاه از سر نیز برداشت . بدون شکل گیری
6
این جبهه بندی جهانی برسر مسئله ایران ، به هر رژيم انقلابی جانشین جمهوری اسلامی در آینده ، بی تردید توسط همینها خون پاشیده خواهد شد .
درمقابل اگر نه مجاهدین ، هر نیروی سرنگونی خواه دیگری هم که باشد ، یکروز از خواست سرنگونی قهرآمیز کوتاه بیاید و فی المثل بدنبال خواست اجرای بی تنازل قانون اساسی رژيم برود . اگر با ضدانقلاب غالب و مغلوب و وابستگان و دم ودنبالچه هایشان به ائتلاف و اتحاد بنشیند و اگر .......
آری اگر این نیرو درمقابل و به عکس مجاهدین ، بجای "خوزه ماریا ازنار" ، بجای " جان بولتن" و بجای "ایلیانا رزلهتیننی" که روی میز دفترکارش در کنگره آمریکا عکس " تئودورهرتصل" بنیانگدار جنبش صهیونیستی راهم گذاشته و ....... ، "چه گوارا" و "هوشی مین" و " لنین" را هم در پشت سرداشته باشد ، بازهم افاقه نمی کند . بازهم مرا در کنار خود نخواهد یافت . بازهم عالیترین مصالح مردم ایران که همانا رهایی از چنگال این " نابهنگامی تاریخی" حاکم بر میهن در زنجیر را نمایندگی نمی کند .
بازهم تکرار می کنم پیشروی " راه حل سوم " با همان مکانیزمی که خود بیان کرده بودم ، تنها گزینه ای پسروی آلترناتيو اجتناب ناپذیر" جنگ" است . متاسفم که آلترناتیو دیگری را در این شرایط حساس واقعی نمی بینم . این راهی است که استارت آن در همایش پاریس زده شد . جلوی گلوله ای که در پاریس شلیک شد را دیگر تا اصابت به هدف نمی توان گرفت . اینرا بیش ازهمه رژيم " جمهوری اسلامی " فهم کرده است . تحولات نزدیک عراق برعلیه رژيم و تحولات بسیار نزدیکتر در ایالات متحده بسود مجاهدین در راهند . در این تردیدی نیست . آنچه که می ماند بازشدن و انبساط ضروری و صرفنظرکردنی مجاهدین به سمت بیرون و سپهر سیاسی ایران است . مجاهدین را از این ضرورت و الزام سیاسی گزیری نیست .
بیژن نیابتی ، 25 تیرماه 1389
25 تیرماه 1389
همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب
بخش دوم ، وابستگی یا نیاز متقابل
این روزها دوباره بحث احتمال حمله نظامی به ایران اوج گرفته است . پس از یک دوره دوساله که با پیروزی اوباما شروع می شود و با درازکردن دستش به سوی حاکمیت ایران ادامه می یابد ، خیال کل اپوزیسیون ژورنالیست در رابطه با خطر حمله نظامی به ایران بالکل راحت شده و اینبار مرکز ثقل تحلیلهای داهیانه سیاست مداران ژورنالیست و خبرنگاران سیاست مدار برروی مقولات دیگری که البته منطبق با وقایع اتفاقیه روز نیزهست قرار می گیرد .
یکی به طرح توطئه سازش رژيم با آمریکا می پردازد ، دیگری از پذیرش قریب الوقوع ایران درباشگاه اتمی و به رسمیت شناخته شدنش توسط قدرتهای اتمی سخن می گوید و یکی هم ضمن ابراز شگفتی ازمواضع تغییرناپذیر و دگماتیسم تئوریک من سخن از بازگشایی قریب الوقوع نمایندگی آمریکا درتهران و کنسولگری رژيم دراربیل و حجم بالای مبادلات تجاری دو طرف می راند . دیگری با قاطعیت ، حرکت رژيم شتر گاو پلنگ جمهوری اسلامی به سمت راست میانه را تحلیل کرده و .... رفیقی هم در موضع مسئولیت یک گروه سیاسی ، مصلحانه به من هشدار می دهد که آخر به لحاظ سیاسی درست نیست که تو این تحلیل غلطت را وصل میکنی به نظریه جنگ چهارم ! مطمئن باش جنگی درکار نخواهد بود ! و منهم گفته بودم آن نظریه ای که نشود برمبنای آن دوتا تحلیل درست استراتژيک بیرون کشید بدر لای جرز می خورد همانگونه که تئوریهای شما ! ( آخر من گفته بودم که این تحلیل را من برمبنای آن نظریه "جنگ جهانی چهارم "داده ام و اگرغلط ازکاردربیاید باید بپذیرم که کل آن نظریه بزیرعلامت سوآل رود ) .
باری ورق دوباره چرخیده ، اینبار جدیتر ازگذشته . بار دیگر شاهد هشدار ازچپ و راست نسبت به تهدید تهاجم نظامی به ایران و خطیر بودن اوضاع و احوال سیاسی و چه و چه و کذا و کذا ! چه میتوان کرد ؟ ما هیچکدام در جای خودمان که نیستیم ! یک چیز را صادقانه بگویم . بدیهی است که هرکسی دوست دارد تحلیلهایش درست ازکار دربیایند . من نیز تافته جدابافته ای نیستم ! با اینحال اینبار دراین مورد ویژه همواره دلم می خواست که تحلیلم غلط ازآب درآید . هنوز هم همین آرزو را دارم . با غلط از کار درآمدن این تحلیل جز من کسی ضرری نخواهد دید . اما اگراین تحلیل واقعی باشد ، اگر تهدید جنگی خانمانسوز ایران و منطقه را درانتظار باشد و اگر درمقابل جنگ هیچ آلترناتیوی جز سرنگونی رژيم بدست خودمان وجود نداشته باشد . پس آنگاه نگاه من و ما به کل معادلات داخلی و منطقه ای و بین المللی بسیار متفاوت با شرایطی است که هم عادی است و هم گزینه های پیش رویمان متنوع و رنگارنگ است . ولی چه کسی است که نداند این ما نیستیم که معادلات جهانی را شکل می دهیم . هنرما در تحلیل نهایی آنجاست که درخطیرترین شرایطی که " قدر" ما و خلق و سرزمین ما رقم می خورد ، در روند تحولات پیش رو مداخله کنیم . مداخله کنیم . مداخله کنیم .
مسئله ایران مطلقا یک مسئله داخلی نیست . فوکوس جهانی بر روی ایران متمرکز است . یا باید دنبال انقلاب واقعی در داخل ایران بود و یا اگر امکانپذیر نیست ( بهردلیلی ) باید بهرقیمتی در پروسه تغییر مداخله کرد . باید پروسه تغییر رژيم را بر روی ریل داخلی انداخت . باید به هر قیمتی هژمونی عنصر دمکراتیک ـ انقلابی را در پروسه تغییر تحمیل کرد . این همان چیزی است که مجاهدین بدنبال آن هستند . در همان مصاحبه سال 85 در این رابطه هم مفصل توضیح داده ام . نگاه کنید :
" گفتم که تن دادن آمريکا و نيروهای موسوم به ائتلاف به " راه حل سوم" ، آخرين انتخاب آنها در شرايط استيصال مطلق خواهد بود .
1
از سوی ديگر دست بالا پيدا کردن اين راه حل و باز شدن راه " ارتش آزاديبخش" تنها شانس مجاهدين برای تصاحب قدرت سياسی و بيرون آمدنشان از صندوقها در اولين انتخابات متعاقب هم خواهد بود . بهمين دليل هم مجاهدين حاضر به پرداخت بالاترين هزينه ها در اين راه هستند . همکاری با ائتلاف به رهبری ايالات متحده و حرکت در چارچوب قواعد و قوانين شناخته شده بين المللی و وفاداری به " قواعد بازی" از جمله آنهاست .
س ــ حد اين همکاری تا کجاست ؟
ج ــ فکر می کنم تا حد ايفای نقش يک" اتحاد شمال" ، اما بدون کرزای و بدون اشغال !
س ــ اين حرف بزرگی است . منظورتان از " بدون کرزای" چيست ؟
ج ــ يعنی اول بايد آمريکايی ها به " هژمونی" مجاهدين در پروسه تغيير گردن بگذارند . يعنی همان چيزی که بيشتر از بيست سال است که مورد اختلاف بوده و مجاهدين هرگز زير بار آن نرفته اند . فکر می کنم اين حرف خيلی بزرگتر باشد !
س ــ اگر تحليل شما درست باشد ، اين همکاری چقدر مشروعيت دارد ؟
ج ــ هر چقدر که آرمان آزادی ايران مشروعيت دارد ، همانقدر که استقلال ايران ضرورت دارد . به همان اندازه که انقلاب مشروعيت دارد . به همان ميزان که در اين مقطع حساس حفظ تماميت ارضی ايران ارزش دارد . همانقدر که همکاری لنين با آلمانها مشروعيت داشت ، به همان اندازه که اتحاد موقت استالين با امپريالسيم عليه فاشيسم و نازيسم مشروعيت داشت .
تمامی اينها بسته به اين است که هژمونی انقلاب تامين و تضمين شده باشد . اين همان نقطه مرکزی و قطب نمای سمت و سوی هر تحول اجتماعی است . اصل اين است . اگر اين براستی تضمين شده باشد ، بقيه مسائل هر اندازه که مهم هم باشند ، تنها ارزش حاشيه ای دارند . مهم اين است که شما اصولتان را نفروخته باشيد .
خوب حالا من تلاش می کنم که تصويری از اين پروسه را در مقابل چشمان شما مجسم کنم . گفتم که پيش از هر چيز و ابتدا به ساکن می بايستی که مشکل سياسی پيش پای " ارتش آزاديبخش " حل و فصل شود . يعنی همانگونه که قبلا هم گفتم می بايستی آکتورهای عمل کننده در رابطه با مسئله " تعويض رژيم سياسی ايران" و در رآس همه دولت ايالات متحده آمريکا ، در رابطه با استفاده از "عنصر داخلی" به اجماع رسيده باشند .
اولين نشانه اين اجماع ، بی برو برگرد بيرون آمدن نام مجاهدين از ليست تروريستی است . يک نکته جالب را هم اگر جا داشته باشد بگويم اين است که دوباره اين حس ششم من می گويد که گره ليست پيش از آنکه در آمريکا باز شود ، بايد در انگلستان گشوده شود !
مرحله بعدی ، تسليح دوباره "ارتش آزاديبخش ملی" است . اين مهم همزمان خواهد بود با بازگشت نيروهای تشکيلاتی مجاهدين به عراق و فراخوانی مبنی بر پيوستن نيروهای ديگر از داخل وخارج ايران ، اعم از سمپاتيزانها و يا ديگرانی که حاضر به شرکت درعمليات سرنگونی باشند . اين فرآيند کميت عددی ارتش آزاديبخش را افزايش خواهد داد . "
گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385
آری ! ازاین منظر، حضور نمایندگان شناخته شده "جناح بازها " درهمایش مجاهدین ، بی برو برگرد آغاز بازگشت ناپذیر راه کوبیده شده ای است که برسمیت شناخته شدن "آلترناتیو مجاهدین" در انتهای آن است . دقت کنید تیز و رک می گویم "آلترناتیو مجاهدین" . اینجا دیگر دوران بحث قدیمی "جبهه همبستگی ملی" به پایان می رسد . از این نقطه به بعد تعادل قواست که تعیین کننده است . از این به بعد اگر بحث جبهه هم مطرح شود که حتما هم مطرح خواهد شد ، بیشترمفهوم همبستگی ملی با مقاومت ایران یعنی با مجاهدین خلق ایران ، مطرح خواهد یود و نه یک ائتلاف سیاسی فراگیر که فعلا نه ممکن است و نه ضروری ! یعنی در هر نزدیکی و پیوستی که در آینده صورت پذیرد که صورت هم خواهد پذیرفت ، این هژمونی مجاهدین است که باید پذیرفته گردد . همانگونه که در شورای ملی مقاومت چنین است . شورایی که اعتبارش را نه از اعضایش که از نیروی محوریش می گیرد . چرا که در آنجا هم این قوانین سخت و خدشه ناپذیر تعادل قواست که تعیین کننده است . تقصیر کسی هم نیست . قانونمندی مبارزه است . یا باید بدان تن داد و یا در مقابل آن قرارگرفت و یا در بهترین حالت خود را کنار کشید و به غرزدن مداوم پرداخت . ناتوان از ارائه آلترناتیو و جایگزینی برای آنچه که نفی می شود .
اینکه چرا یک ائتلاف سیاسی فراگیر در شرایط کنونی نه ممکن است و مهمتر ازآن نه ضروریست ، بحث اینجای من نیست . شاید بعدا بدان بپردازم . فقط اینرا بگویم که نیروهای بیرون مجاهدین و شورا در دوران اعلام طرح "جبهه همبستگی ملی" یک شانس تاریخی و جبران ناپذیر در رابطه با امکان شکل گیری یک ائتلاف سیاسی جدی و با اقتدار را ازدست دادند .
2
یعنی اینکه ، اگر روندی که با همایش پاریس رسما و علنا آغاز گردید ادامه یابد که ادامه هم خواهد یافت ، آنگاه دیگر این کفه "آلترناتیو مجاهدین" است که در مقابل آلترناتیو جبهه بالا می رود و آنگاه تنظیم رابطه هر نیروی خواهان پیوستنی دیگر آنی نخواهدبود که در مقطع اعلام "جبهه همبستگی ملی" ممکن بود . به همین سادگی . بالارفتن کفه "آلترناتیو مجاهدین" در تعادل قوای آتی نیزهیچ مفهوم دیگری ندارد جز به رسمیت شناخته شدن "هژمونی مجاهدین" در پروسه " تغییر رژيم" . به همین وضوح ! آنچه که برجای می ماند بهایی است که مجاهدین حاضرند برای این پذیرش هژمونی اشان بپردازند. من می گویم "هربهایی" ! به همین صراحت ! در رابطه با از دست رفتن یک شانس تاریخی با هدف خیز بسوی تشکیل یک جبهه همبستگی فراگیر و واقعی هم درهمان مصاحبه بالا اینگونه ارزیابی کرده بودم :
" س ــ با اين حساب آيا پاسخ نگرفتن طرح "جبهه همبستگی ملی" را هم می توان در همين کادر بررسی کرد ؟
بله همينطور است ! تصور نيروهای شناسنامه دار صحنه سياسی ايران در مقطع اعلام اين طرح اين بود که طرح مذکور را مجاهدين و شورا از "موضع ضعف" مطرح کرده اند ، چرا که تعادل قوای آنروز بر عليه آنان در تغيير و تحول بود . اين يک اشتباه فاحش بود .
س ــ يعنی تعادل قوا برعليه مجاهدين در تغيير نبود ؟
چرا ، بود ! ولی اعلام طرح از " موضع ضعف" نبود . از " موضع ضرورت" بود . علاوه بر اين اگر قرار بر اين باشد که نه از منافع فردی و گروهی بلکه از منافع خلق و انقلاب بچينيد ، يعنی از يک موضع مسئولانه با مسائل برخورد کنيد ، آنوقت در اينگونه سرپيچهای تاريخی مثل امروز ، اصلا نمی توانيد تعادل قوايی موضع بگيريد . سوآل مشخص اينست :
آيا در شرايط خطير کنونی ، تشکيل يک جبهه وسيع از مجموعه نيروهايی که به جمهوريت و سکولاريزم نظام آتی التزام دارند و در مقابل تماميت نظام کنونی هم قرار دارند ، يک ضرورت هست يا نيست ؟
آيا بدون حضور بزرگترين ، سازمانيافته ترين و فداکارترين نيروی اپوزيسيون رژيم"جمهوری اسلامی" يعنی"مجاهدين خلق ايران" اصلا می توان سخن از يک ائتلاف وسيعی گفت که توان تاثيرگذاری تعيين کننده بر روند تحولات پيچيده در راه را نيز داشته باشد ؟
آيا اگر استکبار ! جهانی تصميم خود مبنی بر "تعويض رژيم" را به مرحله اجرا گذاشت ، منتظر تشکيل جبهه نيروهای ترقيخواه و انقلابی جامعه خواهد شد و يا از بالای سر ما ( همه ما ) ، " آلترناتيو مطلوب" را دست سازی خواهد کرد ؟
بنابراين اگر نخواهيم که تماشاگر روند خود بخودی اوضاع بمانيم ، اگر شکل گيری يک ائتلاف وسيع مداخله گر را ضروری تشخيص داده باشيم و اگر حضور تمامی نيروهای سکولار ، جمهوريخواه و ضد تماميت رژيم در جبهه مذکور را نيز الزامی بدانيم ، پس می بايستی که در پذيرش دعوت مجاهدين کوچکترين درنگی نمی کرديم . تازه اگر همان تحليلهای صد من يک غازی را هم که دعوت مجاهدين را از" موضع ضعف " قلمداد می کردند بپذيريم ، از قضا به لحاظ سياسی و در چارچوب همان معادله سرد و بی روح " تعادل قوا" بازهم عاقلانه ! آن بود که آن دعوت پاسخ می گرفت . چرا که از يک طرف ضعيف بهتر و بيشتر می شد امتياز گرفت تا يک طرف سياسی قدرتمند تر !
اگرچه همان موقع هم گفته بودم که اصلا امکان ندارد يک نيروی جدی و مسئول از موضع ضعف وارد ائتلافی شود که میتواند هژمونيش را بسادگی به زيرعلامت سوآل ببرد ! آنهم نيرويی مثل مجاهدين که در اين مقوله مشخص حاضرند سر را بدهند و هژمونی را نه ! پيشتر بارها گفته ام که پيش شرط ساليان " وزارت خارجه آمريکا " برای آغاز ديالوگ با سازمان مجاهدين هم به غير از نفی مبارزه مسلحانه از سوی آنان ، يکی هم همين " تقسيم هژمونی" با عناصر سرسپرده وابسته به خودش توسط مجاهدين بود . امری که حتی با گذاشتن نام مجاهدين در ليست تروريستيشان در سال 1997 هم موفق به تحميل آن به مجاهدين نشده بودند .
س ـ پس اينطور که شما می گوييد ، اتهامی که اضداد مجاهدين مبنی برقدرت طلبی آنان وارد می کنند ، میتواند درست باشد ؟
ج ــ اگر منظور خواست بلاواسطه "تصاحب قدرت سياسی" باشد ، اين اتهام وارد است ! ولی بايد بلافاصله پرسيد که کدام نيروی سياسی جدی ، در کدام گوشه گيتی است که بدنبال تصاحب قدرت سياسی نباشد ؟ اصلا مگر "موضوع سياست" چيزی به جز تصاحب قدرت سياسی است . بقيه مسائل که تعارفات روشنفکری صرف است . آنکسی که يک نيروی سياسی را بخاطر تلاش در جهت تصاحب قدرت سياسی تخطئه می کند يا شارلاتان است و يا در بهترين حالت هيچ چيز از سياست نمی فهمد !
ولی اعتقاد به ضرورت هژمونی "عنصر دمکراتيک ــ انقلابی" اصلا ربطی به مقوله قدرت طلبی و يا ديکتاتوری مجاهدين ندارد ! از درون تحليلی بيرون می آيد که مرحله انقلاب را " مرحله انقلاب دمکراتيک" ارزيابی می کند و پيروزی آنرا در گرو هژمونی همين "عنصر دمکراتيک ــ انقلاب " می داند .
س ــ آيا اين عنصر "دمکراتيک ــ انقلابی" فقط شامل مجاهدين است ؟
به هيچ وجه . تمامی چپ غير مذهبی و خورده بورژوازی راديکال و دمکرات را هم شامل می شود . آنچه که امکان حضور در رهبری يک انقلاب دمکراتيک را ندارد بورژوازی در تماميت آن است . ( برخلاف انقلابات بورژوا دمکراتيک) چه رسد به
3
حضور بورژوازی ضد انقلابی وابسته که در واقع همين هم مشخصا در رابطه با " شورای ملی مقاومت"خواست هميشگی آمريکايی ها بوده است . در همين رابطه هم هست که در غياب يک "چپ مارکسيستی" سازمانيافته و تاثير گذار در درون شورای ملی مقاومت ، رسالت حراست از هژمونی اين " عنصر دمکراتيک ــ انقلابی" بر دوش مجاهدين سنگينی می کند . نقش ويژه شکری ( پاکنژاد) و خلاء او در اين نقطه است که رخ می نمايد .
می خواهم بگويم که جدای از آنکه خود مجاهدين چه اهدافی را در اين رابطه دنبال می کرده و می کنند ، تا آنجا که به منافع مشخص انقلاب و مصالح عاليه مردم ايران بر می گردد ، مسئله جبهه و ضرورت وجودی بی چون و چرای آن چه در شرايط فروپاشی رژيم "جمهوری اسلامی" و چه در آستانه تغيير رژيم سياسی ايران ، بزرگترين و تعيين کننده ترين عامل حفظ استقلال و تماميت ارضی ايران می باشد ، جبهه ای که در محور آن بی ترديد " مجاهدين خلق ايران" می بايستی که قرار گرفته باشند . جريانی که با اتکاء به يک نيروی مسلح سازمانيافته و آماده پرداخت بها يعنی " ارتش آزاديبخش ملی ايران" بالاترين تضمين جلوگيری از يک جنگ داخلی محتمل ، بدون دخالت نيروهای بيگانه ، در يک آينده نزديک می باشد . "
گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385
حالا اگربپرسید آیا گذشتن ازاستقلال ایران و ساخت و پاخت بر سر منافع مردم ایران ، شامل این " هربهایی" می شود ؟ آنگاه پاسخ من یک نه قاطع خواهد بود . چرا که اساسا ، ویژگی عمده و جدایی ناپذیر این هژمونی ( نه به مفهوم سازمانی و تشکیلاتی آن ) یعنی هژمونی " عنصر دمکراتیک ـ انقلابی " از قضا درهمین مقوله استقلال و ساخت و پاخت ازبالاست که بروز خارجی پیدا می کند . اگرغیرازاین باشد که دیگر پافشاری پرهزینه براعمال این هژمونی هم غیرعاقلانه خواهد بود و هم غیر منطقی . اگرغیرازاین باشد که دیگر پافشاری لجوجانه و پرهزینه سی ساله و تا کنونی مجاهدین در خودداری ازهرگونه اتحاد عمل و ائتلاف سیاسی با " بورژوازی ضدانقلابی" و تقسیم هژمونی با آنان ، هیچ مبنای عینی و واقعگرایانه ای نمی داشت .
ساخت وپاخت از بالا برسر مصالح عالیه مردم ایران اساسا ویژگی خدشه ناپذیر انقلاب ! سفید شاه و انقلاب ! سیاه خمینی و انقلاب ! سبز موسوی است و نه انقلاب سرخ مردم ایران . این الفبای هرمبارزه سیاسی است که تصاحب قدرت سیاسی از طریق ساخت وپاخت از بالا ، هیچ سنخیتی نه با مبارزه مسلحانه دارد و نه با جنگ آزادیبخش و انقلاب قهرآمیز . نه نیازی به خودداری از ائتلاف با بورژوازی ضدانقلابی و به تبع آن محرومیت از خیل حامیان بین المللی و ابزارهای رسانه ای آن می باشد و نه به ریسک پرخطر و نفس گیر رفتن به عراق و پافشاری دیوانه وار بر ماندن در آنجا ، در میان دریایی از توطئه و در محاصره ارتشی از دشمنان رنگ و وارنگ می ارزد . نه ! نه ! طریقه بالا رفتن از نردبان قدرت به بهای فروش خود و مصالح عالیه مردم ایران هرچه باشد این نیست .
دررابطه با آینده تا آنجا که به ایران برمی گردد ، تصاویری که درمقابل چشمان من رژه می روند ، تصاویر جالبی نیستند ، گزینه های پیش رویم نیز گزینه های بسیاری نیستند . همانگونه که قبلا هم گفته ام ما دو گزینه بیشتردرمقابل نداریم . یا جنگ یا انقلاب . دراین رابطه بازهم ازهمان مصاحبه اردیبهشت 85 مدد می گیرم :
" جنگ يا انقلاب
واقعيت اين است که بدنبال شکست خط مماشات و ديالوگ با رژيم " جمهوری اسلامی" دو گزينه بيشتر در پيش روی ما وجود ندارد . يا می بايست تماشاگر يک تهاجم نظامی افسار گسيخته آمريکا در راس "ائتلاف کشورهای داوطلب" با عواقب غيرقابل پيش بينی و فاجعه باری بود که حيات و ممات ايران و تماميت ارضی آنرا بزيرعلامت سوآل خواهد برد و يا خود با تمام قوا بدنبال بزير کشيدن حاکميتی باشيم که جز با اعمال قهر از ميدان بدر نخواهد رفت . اينهم در شرايط کنونی يک راه بيشتر ندارد :
سرنگونی از خارج و از طريق تهاجم گسترده و سراسری " ارتش آزاديبخش ملی ايران"
بنابراين می بينيد که در مقابل ما انتخابهای گوناگونی قرار ندارد . اين تا آنجايی است که به ما و انقلاب ايران برمی گردد . اما اين تمامی داستان نيست . مسئله اين است که تحقق حرکت اين " ارتش آزاديبخش" تنها منوط به يک اجماع جهانی بر سر مقوله تغيير رژيم توسط " عنصر داخلی" است ولاغير . اين اجماع جهانی نيز با نامه نگاری ايرانيان خشمگين ! به اين يا آن نهاد بين المللی و يا اين تظاهرات و آن آکسيون و اين اطلاعيه و آن بيانيه و ..... حاصل نمی شود ! بلکه اين اجماع در انتهای راه طی شده ای قرار دارد که اولا :
ـ رژيم"جمهوری اسلامی" راه تسليم محض را انتخاب نکند ، يعنی آنچه را که در مقاله "حس ششم" خودکشی ناميده بودم .
ــ تلاشهای گسترده اروپا و آمريکا برای دست سازی " آلترناتيو مطلوب" به جايی نرسد .
ــ ارتش آزادييخش ، محکم و استوار و بدون ريزش برجا بماند .
ــ آمريکا نتواند تا مقطع انتخابات 2008 خود را از باتلاق عراق بيرون بکشد .
4
ــ آمريکا و بلوک "کشورهای داوطلب" قادر به تامين هزينه های مالی و انسانی يک جنگ تمام عيار برعليه ايران نباشند .
ــ پذيرش " راه حل سوم" در مقابل راه حل "جنگ" از سوی آمريکايی ها ، به معنی تن دادن آنان به آلترناتيو انقلاب و پذيرش دادن ايران در مقابل گرفتن خاورميانه بدون ايران ، تنها زمانی امکان پذير است که مصالح استراتژيکی آنها در کادر" طرح خاورميانه بزرگ" بر منافع تاکتيکيشان در رابطه با از دست دادن موقت ايران ( با تضمين خنثی ماندن فاکتور ايران در رابطه با تحولات آتی منطقه ) بچربد .
س ــ پس تا آنموقع راهی طولانی مانده است !
ج ـ آری ، ولی سرعت تحولات که در هفته ها و ماه های آينده شتاب بيشتری هم خواهد يافت ، زمان طی اين مسير طولانی را کوتاه خواهد کرد .
س ــ و پاسخ شما به احتمالات بالا ؟
ج ــ اين پاسخ ها را قبلا پراکنده داده ام ولی ساده شده آن در رابطه با رژيم ، آنها بين خودکشی و مرگ با عزت ! دومی را برگزيده اند .
ــ هيچ آلترناتيوی بدون حضور مجاهدين شکل نخواهد گرفت .
ــ ارتش آزاديبخش ، محکم و استوار برجا خواهد ماند .
ــ آمريکا و متحدينش نخواهند توانست خود را از باتلاق عراق بيرون بکشند .
س ــ پس شما معتقديد که چاره ای جز روآوردن به مجاهدين نيست ؟
ج ــ آمريکايی ها تنها در شرايط استيصال مطلق رو به مجاهدين خواهند آورد . بعبارت بهتر پذيرش راه حل مجاهدين يعنی همان "راه حل سوم" آخرين انتخاب آنها خواهد بود . "
همان مصاحبه ، سوم ارديبهشت 1385
و امروزسالها پس ازپیش بینی های بالا و بسیاری دیگر ، در شرایطی که تمامی تلاشهای داخلی و بین المللی در چارچوب "نبرد آلترناتیوها" ، برای دست سازی "آلترناتیو مطلوب" یا بدون مجاهدین و یا با مجاهدین ولی تحت هژمونی بورژوازی ضدانقلابی وابسته ، به گل نشسته است ،
درشرایطی که مجاهدین موفق به حفظ ظرف و مضروف ارتش آِزادیبخششان بهرقیمتی شده و بازهم خواهند شد ،
در شرایطی که آمریکا و متحدانش نه تنها نتوانسته اند خود را از باتلاق عراق بیرون بکشند که تا گردن در باتلاق افغانستان نیز گیر کرده اند ،
و در شرایطی که گزینه " تغییر از داخل " که امکان تحقق آنرا بدلیل نبودن " سر" در داخل همواره منتتفی می دانستم ، علیرغم حضور گسترده و بی سابقه " عنصراجتماعی" ، یکبار دیگر در ابعاد کلان اجتماعی و سراسری به آزمایشی شکست خورده کشیده شده است ،
و خلاصه در شرایطی که بنا بر گزارش گروه تحقیقاتی آکسفورد که همین دیروز پنجشنبه 14 ژوییه منتشر شده است :
"پیامدهای حمله نظامی به ایران چنان جدی است که به هیچ شکلی نباید آن را تشویق کرد . یافتن راه های دیگر برای پایان دادن به بحران اتمی ایران ، هر قدر هم که مشکل باشد ، باید دنبال شود"
ما شاهد دو جبهه گیری جهانی برسر مسئله آلترناتیو نظام "جمهوری اسلامی" هستیم . مرکزثقل هردوی این جبهه بندی ها در ایالات متحده مستقرهست . اگر دیروز طلسم لیست تروریستی تنها در"مرکز ثقل" انگلستان شکسته می شد و گره لیست در لندن باز می شد ، امروز طلسم تعیین تکلیف رژيم در ایالات متحده شکسته می شود و گره آلترناتیو در واشینگتن گشاده می گردد .
یک جبهه بندی قدرتمند همچنان بدنبال سراب انقلاب مخملی و روی کار آوردن لیبرال دمکراسی در ایران هست با عناصر و مهره ها و چهره هایی که از درون نظام مقدس بیرون کشیده و هر روز درصدای آمریکا و رادیو فردا و بی بی سی و رادیو زمانه و سایت روز آن لاین و .... به تبلیغ و ترویجشان نشسته و برایشان نشست آموزشی و اتاق فکری و جوایز بین المللی و پول و امکانات مهیا می کند و هدف اعلام شده و شعار مزورانه اش تنها " تغییررفتار" نظام الهی است .
5
یک جبهه بندی هم هست که رک و پوست کنده خواهان " تغییررژيم" و مخالف سرسخت هرنوع گفتگو و امتیازدهی و وقت تلف کردنی در رابطه با کلیت نظام "جمهوری اسلامی" است . پس از یک پروسه هفت ساله شکست خورده ای که نه موفق به پیاده کردن پروژه تهاجم نظامی به ایران شده و نه ازسرهم بندی کردن انواع آلترناتیوهای قومی و فدرالیستی و جدایی طلبی طرفی بسته است و نه حتی موفق شده که شما را هم با بچه شاه به اتحاد و تعامل و .. بکشاند ، حالا آمده و برمبنای اصل طلایی ! دشمن دشمن من دوست من است ، تخم مرغهایش را گذاشته توی سبد شما و فقط شما . اگر این واقعی باشد که هست بنابراین دیگر حذف نام مجاهدین از لیست وزارت خارجه آمریکا از این پس تنها مسئله زمان است . زمانی که چندان به درازا نخواهد کشید .
حالا شما اگر در خط و خطوط خودتان در رابطه با سرنگونی رژیم جدی باشید ، اگر در تحلیلتان در رابطه با تشخیص تضاد عمده یعنی موجودیت رژيم "جمهوری اسلامی " اشتباه نداشته باشید و اگر قصد مداخله در پروسه تغییر را هم همچنان داشته باشید چه می کنید ؟ اگر برخلاف نظراعلام شده منهم که استراتژی درستتر را پس از فروغ جاویدان و بویژه بعد مروارید ، استراتژی سازماندهی قیام در شهرها می دانستم و هنوز هم می دانم و مجاهدین را هم رک و پوست کنده به همین دلیل ، در به نتیجه نرسیدن دو قیام اساسی یعنی قیام 18 تیر 78 و قیام 6 دی 88 مقصر می دانم ، همچنان بر استراتژی جنگ آزادیبخش نوین و گذاشتن تمامی تخم مرغهایتان در سبد الزامات ژئوپلیتیک منطقه ای و جهانی پا می فشارید ، وارد کدام جبهه بندی می شوید ؟
اما بسا مهمتر از اینکه شما بخواهید در این زمین بازی دایناسورها در کدام طرف بازی قراربگیرید ، اینست که اصلا اجازه ورود به زمین به شما داده شود . آنهم به این شرط خارق العاده که شما با پیراهن خودتان هم بتوانید بازی کنید . بدیهی است که در این صورت شما آن تیمی را انتخاب می کنید که نخواهد پیراهن خودش را تنتان کند. بدیهی است که طرف مقابل همانگونه که شما ، بدنبال منافع خود می باشد . شما تا آنجایی برایش اهمیت دارید که بتوانید گل تیمتان را وارد دروازه حریف کنید . اگر موفق شدید آنگاه این کل تیم است که برده و هرکس به "مشروطه " خود رسیده است ! برد تیم اما بنام شماست که ثبت خواهد شد . چرا که با پیراهن شما بازی شروع گردیده است . چرا که این هژمونی شماست که در شرایط استیصال پذیرفته گردیده است . امروز برای بخشی از "جناح بازها " ، فردا برای دولت ایالات متحده آمریکا و "جامعه جهانی" کذایی شاید .
اینکه من اینهمه بر ضرورت اعمال هژمونی عنصر دمکراتیک ـ انقلابی در " پروسه تغییر" تاکید می کنم و آنرا به مثابه شاقولی برای تشخیص انحراف از مسیر انقلاب و معیار سلامت " جنبش سرخ" و تعیین کننده "ماهیت تغییر" می دانم ، از قضا دقیقا به خاطرهمان ویژگی خدشه ناپذیر استقلال طلبانه و ضد ساخت و پاخت از بالای آن است که در بالا بدان اشاره کرده ام و نه چیزدیگر . بنابراین یک پاسخ بیشتربرای گذار به سلامت ازاین " فتنه سیاسی" نیست . همان پاسخی که خود درست بیست و شش پیش درمقابل اعتراض یکی از هواداران مجاهدین در رابطه با حمایت یک نماینده دست راستی پارلمان آلمان از مجاهدین و شورای ملی مقاومت آنروز داده بودم . آنروزها هنوز بخش دیپلماتیک مجاهدین بطور گسترده وارد ارتباط با تمامی لایه های سیاسی موجود در اروپا نشده و بیشتر ارتباطات با احزاب سوسیالیست و سوسیال دمکرات و به اصطلاح چپ اروپا بود و هوادار مربوطه نمی دانست که اروپا اصلا چپ و راستی ندارد و .......
بهرحال پاسخ آنروزم این بود که اگر ما پایمان همچنان برروی مبارزه مسلحانه سفت باشد ، اگر بدون اما و اگر همچنان بدنبال سرنگونی قهرآمیز "رژيم خمینی " باشیم و اگر درهای شورا را همچنان بروی ضدانقلاب مغلوب و وابستگان شاه و شیخ بسته نگه داشته باشیم و اگر دنبال مذاکره و معامله با دشمن نبوده باشیم و اگر ........ در آنصورت این دیگر تضاد نماینده راستگرای مذکور است که باید پاسخگوی حمایتش از چنین آلترناتیوی باشد و نه ما .
امروزهم معیار من برای تشخیص صره از ناصره جز این نیست . اگر "آلترناتیو مجاهدین" همچنان بدون شکاف بدنبال سرنگونی قهرآمیز تمامیت رژيم " جمهوری اسلامی" با همه نهادها و ارگانهای ضد خلقی و ضدانقلابی آن باشد . اگرهمچنان بهر قیمت و با پرداخت هرهزینه ای کمر به حفظ و حراست از ارتش آزادیبخش به مثابه یگانه ابزار درهم شکستن ماشین نظامی رژيم و" تغییر رژيم ازبیرون" بدون دخالت مستقیم خارجی بسته باشد و اگر همچنان علیرغم فشارهای داخلی و بین المللی ، دست رد برسینه بورژوازی ضدانقلابی داخلی زده و بپای ائتلاف سیاسی با آن نرفته باشد ، آنگاه می توان که بخاطر جذب چنین حمایتهایی ازجانب چنان عناصری درعین حفظ چنین مواضعی ، کلاه از سر نیز برداشت . بدون شکل گیری
6
این جبهه بندی جهانی برسر مسئله ایران ، به هر رژيم انقلابی جانشین جمهوری اسلامی در آینده ، بی تردید توسط همینها خون پاشیده خواهد شد .
درمقابل اگر نه مجاهدین ، هر نیروی سرنگونی خواه دیگری هم که باشد ، یکروز از خواست سرنگونی قهرآمیز کوتاه بیاید و فی المثل بدنبال خواست اجرای بی تنازل قانون اساسی رژيم برود . اگر با ضدانقلاب غالب و مغلوب و وابستگان و دم ودنبالچه هایشان به ائتلاف و اتحاد بنشیند و اگر .......
آری اگر این نیرو درمقابل و به عکس مجاهدین ، بجای "خوزه ماریا ازنار" ، بجای " جان بولتن" و بجای "ایلیانا رزلهتیننی" که روی میز دفترکارش در کنگره آمریکا عکس " تئودورهرتصل" بنیانگدار جنبش صهیونیستی راهم گذاشته و ....... ، "چه گوارا" و "هوشی مین" و " لنین" را هم در پشت سرداشته باشد ، بازهم افاقه نمی کند . بازهم مرا در کنار خود نخواهد یافت . بازهم عالیترین مصالح مردم ایران که همانا رهایی از چنگال این " نابهنگامی تاریخی" حاکم بر میهن در زنجیر را نمایندگی نمی کند .
بازهم تکرار می کنم پیشروی " راه حل سوم " با همان مکانیزمی که خود بیان کرده بودم ، تنها گزینه ای پسروی آلترناتيو اجتناب ناپذیر" جنگ" است . متاسفم که آلترناتیو دیگری را در این شرایط حساس واقعی نمی بینم . این راهی است که استارت آن در همایش پاریس زده شد . جلوی گلوله ای که در پاریس شلیک شد را دیگر تا اصابت به هدف نمی توان گرفت . اینرا بیش ازهمه رژيم " جمهوری اسلامی " فهم کرده است . تحولات نزدیک عراق برعلیه رژيم و تحولات بسیار نزدیکتر در ایالات متحده بسود مجاهدین در راهند . در این تردیدی نیست . آنچه که می ماند بازشدن و انبساط ضروری و صرفنظرکردنی مجاهدین به سمت بیرون و سپهر سیاسی ایران است . مجاهدین را از این ضرورت و الزام سیاسی گزیری نیست .
بیژن نیابتی ، 25 تیرماه 1389