Monday, July 5, 2010

همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب




بيژن نيابتی bijanniabati@hotmail.com
14 تیرماه 1388


همایش پاریس ، نمایش قدرت آلترناتیو نامطلوب
بخش اول

گردهمایی بزرگ مجاهدین در 26 ژوئن 89 بسا متفاوت با گذشته ، با انفجار دو بمب سیاسی در تاورنی ، آلترناتیو نامطلوب غرب را بروی میز " گزینه ها " پرتاب کرد . تفاوت اینبار نه در طول و عرض گردهمایی بود و نه درافزایش کمی حمایتهای پارلمانی چشمگیری که خود را در قالب حضور انبوه نمایندگان مجالس کشورهای مقتدرجهان در این گردهمایی نشان داد . حضوری که البته به پشتوانه توانایی مالی و تشکیلاتی مجاهدین تحقق یافته بود . آری ! تفاوت اینجا نبود . تمامی اینها اگرچه که درتعادل قوای سیاسی بسا مهم و ضروری هستند با اینحال در تغییر"معادله قوا" تنها نقش تاثیرگذارنده داشته و اگر در دو پهنه سیاسی و اجتماعی ارتقاء پیدا نکنند ، هرگز به عنصر تعیین کننده تبدیل نخواهند شد .

برای نمونه در پهنه اجتماعی برای من ارزش یک تظاهرات دوهزارنفره با خواست سرنگونی نظام در خیابانهای ایران بسا بیشتراز یک گردهمایی بیست سی هزارنفره در خارج کشور است . برای قدرتهای تصمیم گیرنده برسرمسئله ایران و معضل آلترناتیو مطلوب نیز جز این نیست . اولی نمایانگرحمایت مردمی و قدرت سازماندهی است و دومی نشانه قدرت برتر مالی و توان تشکیلاتی بی بدیل آلترناتیو فعلا موجودی که از اراده تصاحب قدرت سیاسی برخورداراست . یعنی جدی است. به همین دلیل هم جدی گرفته می شود . همانگونه که دشمن نیز در حفظ قدرت بسیار جدی است و به همین دلیل هم باید او را جدی گرفت. جدی هم گرفته می شود . چه به لحاظ داخلی و چه در ابعاد جهانی .

و اما در پهنه سیاسی . گفتم که همایش امسال متفاوت بود . تفاوتی که کمی نیست ، کیفی است. حضور" خوزه ماریا آزنار" و همسنخ آمریکاییش " جان بولتن " یک حضور شکلی نیست . آنهم در گرماگرم " نبرد آلترناتیوها ". اینها دیگر نماینگان مردم دنیا نیستند که به حمایت آلترناتیو مجاهدین آمده اند . اینان نمایندگان مقتدر" مافیای قدرت" در جهانند. اعضای برجسته " جناح بازها " ، کلید زنندگان 11 سپتامبر و آغازگران جنگ چهارم . سخنگویان غیررسمی دولت حرامزاده اسرائیل و حامیان سرسخت "طرح خاورمیانه بزرگ" .

حضوراینان درنمایش قدرت آلترناتیو مجاهدین ، برای همچو منی که زمین بازیش "سیاست بین الملل" است مطمئنا مفهوم دیگری دارد بسا متفاوتتر از درک آنانی که در زمینهای خودی بازی می کنند . اینرا در خلال بحثهای چند روز اخیربا برخی از رفقایم در اپوزیسیون ، بهتر فهم کردم . یافتن موضع درست و اصولی در برابراین " فتنه سیاسی " آنهم از جانب انقلابیونی که دولت حرامزاده و "سرمایه جنایتکاریهود " حامی آنرا بدرستی " شرمطلق" می دانند ، بدون داشتن یک دستگاه منسجم فکری و بینش سیاسی ، بدون شناخت عمیق طرفین جنگ تمام عیارهمواره در جریان یعنی مجاهدین و تمامیت رژيم و از همه مهمتر بدون فهم عمق فاجعه ای که هر آن می تواند که بر ایران و منطقه وارد شود ، بسا سخت و طاقت فرسا می باشد .

هیچ چیز در مناسبات اجتماعی ( البته به شمول مقولات سیاسی ) راحتتر ازبه محاکمه کشیدن دیگران از موضع جنت مکانی نیست . نشانیدن خود اما ، در جایگاه آنی که قراراست به محاکمه بکشی ، سخت است . صلاحیتی سترگ می طلبد . صداقت می خواهد . حرکت نه ازموضع خود که ازموضع منافع دیگری و چیدن نه از خود که از خلق و انقلاب و انسان .

1
در این سی سال که به اندازه سیصد سال بر من و ما گذشت ، فتنه های کمی را پس پشت نگداشته ام . از آن فتنه لیبرال ـ ارتجاعی دوران فازسیاسی و امام مرتجع ولی ضدامپریالیست ! حزب توده ای که اکثریت سازمان فدایی را نیز با خود به لجن کشیده بود تا فتنه رفسنجانی و کارگزارانش که بدنبال صید ماهی در میان اپوزیسیون بودند و بسا سگ ماهیانی همچون فرخ نگهدار و هم مسلکانش را نیزبا خود به ساحل کشاندند تا فتنه خاتمی و جنبش دو خردادش و خیل حامیان داخلی و بین المللیش . از بیست سال تحمل فشاراز چپ و راست برای به تعارض کشانیدن تضادهایم با سازمان مادرم و شستن لباسهای چرکینم در کیهان لندن و نیمروز دیروز و تلویزیونهای لس آنجلسی امروز تا فتنه موسوی و جنبش سبزش که فتنه فتنه ها بود وهمه را ( تقریبا همه را ) با خود برد . تا امروز که باید دوباره موضع درستتر را یافت. سختتر ازهمیشه . چرا که اینباردیگرزمین ، زمین بازی ما نیست . زمین بازی دایناسورهاست . زمین بازی آنانی است که دنیا را به مفهوم واقعی کلمه می چرخانند . بسادگی آب خوردن ما ، تصمیم به گرفتن سرزمینی می گیرند و فرمان نابودی خلقی در اینجا و کودتای خونینی درآنجا و تغییر رژیمی کمی آنسوتر و .... همواره بدون ما ، در غیاب ما ، از بالای سر ما ، بی اطلاع ما ... و ما همچنان دوره می کنیم ، شب را و روز را ، هنوز را ....

پیش از ورود به بحث می خواهم به بیان شرایطی بپردازم که در آن قرار داریم . شرایطی بس خطیر و هولناک . آنگونه که من پس از 11سپتامبر می دیدم وهنوزهم همانگونه می بینم . شرایطی که تصورآن حتی ، مو برتن انسان راست می کند . سالهاست که یکه و تنها ، برخلاف نظر چپ و راست اپوزیسیون کوتوله ها ! بر آنتاگونیک بودن تضاد میان موجودیت رژيم " جمهوری اسلامی " با " طرح خاورمیانه بزرگ " و نتیجه جبری آن یعنی اجتناب ناپذیر بودن درگیری نظامی به مثابه تنها طریقه حل این تضاد ، با سماجتی ایدئولوژیک ! تاکید کرده ام . حاصل این درگیری نظامی بدلیل ماهیت ویژه رژيم حاکم بر ایران و پتانسیلهای سیاسی و ایدئولوژيکی آن و موقعیت سوق الجیشی ایران در کنار بافت ملوک الطوایفی و تعدد کانونهای مختلف قدرت سیاسی و نظامی در ساختار حاکمیت ، همچنین عمق استراتژيک رژيم در برخی از کشورهای منطقه ، جنگ خونینی خواهد بود که نمونه عراق و افغانستان در مقابل آن به یک بازی کامپیوتری می ماند . جنگی که در واقع بگونه ای غیر رسمی از سال 2005 به اینسو در جریان هم هست ولی هنوز به خاک ایران انتقال نیافته است . دراین رابطه بد نیست که به بخشی از یک مصاحبه طولانی که چهار پنج سال پیش داشتم اشاره کنم .

" س ــ پرسش بعدی در رابطه با تضاد اروپا و آمريکا بر سر منطقه خاورميانه است و اينکه هر کدام سهم خودشان را در آنجا و بخصوص درايران می خواهند . پرسش اين است که با توجه به چنين تضادی ، آيا اروپا ممکن است زير بار تغيير رژيم برود ؟ و آيا احتمال آن نيست که با توجه به خطراتی که تغيير رژيم در ايران می تواند در جهت تسلط آمريکا بر خاورميانه و از بين رفتن منافع اروپا داشته باشد ، اروپا با همين رژيم به نحوی سازش کند و زير بار فشار بر ايران نرود ؟ در چه صورتی اروپا با آمريکا در تصميم بر سر تغيير رژيم همآهنگ می شود ؟ و با چه تضمينی اين همه سرمايه گذاری و منافعی را که در ايران دارد به خطر می اندازد ؟ اصلا ماهيت اين تضاد چيست ؟

ج ــ اشتباه عمده ای که در اين پرسش است ، داده شدن يک نقش تعيين کننده به اروپا در رابطه با مسئله ايران است . اگر مبنای تحليلتان را اينگونه بگذاريد ، ديگر به همان نتيجه و تحليلی نخواهيد رسيد که رژيم "جمهوری اسلامی" بدرستی رسيده است . منظورم اين است که خود رژيم هم که بگونه ای تنگاتنگ درگير تعامل با اروپا بوده و هست و بهتر از من و شما هم با ماهيت نيروهای عمل کننده در سطح بين المللی آشنا می باشد ، به اين نتيجه رسيده است که بر روی تضادهای چين و روسيه و اروپا با ايالات متحده اگرچه حساب می توان کرد اما تکيه کردن بر آنها اشتباهی استراتژيک است . بعبارت ساده تر"طرف اصلی" و عنصرتعيين کننده به لحاظ خارجی ، چه برای رژيم و چه برای ما ، آمريکاست و نه اروپا و ديگران ! ضمن اينکه اصلا ماهيت تضاد اروپا با آمريکا هم هرگز سمت و سوی آنتاگونيستی و لاينحل نيز نمی تواند پيدا کند . يعنی آنکه سلسله تضادهای موجود ميان اروپا وايالات متحده آمريکا را ( که البته بسيارهم جدی هستند ) تنها درکادر تضادهای درونی سرمايه داری تکامل يافته و بر سرعقل آمده ای ، می توان تبيين کرد که در اساس سمت و سوی به تعارض کشيده شدن نداشته و خصلت سازشکارانه دارد .

حالا اگر "معضل ايران" را نه مستقل از پارامترهای جهانی و بصورتی انتزاعی بلکه در کادر يک استراتژی کلان تر نگاه کنيم ، پاسخ به پرسش بالا ساده تر خواهد بود . به عبارت ديگر اگر " نظريه"من در رابطه با تئوری" جنگ جهانی چهارم" که پس از 11 سپتامبر 2001 فورموله کرده ام ، درست باشد ( صرفا درعالم فرض ! ) بنابراين مطابق اين نظريه اولا :

هدف " جنگ چهارم" ، ابرقدرت آينده ، يعنی " جمهوری خلق چين" می باشد .

ثانيا : ابزار مهار قدرتهای مدعی مثل اروپا ، چين ، روسيه ، هند و ژاپن ، تسلط بر منابع انرژی خاورميانه به منظور کنترل بهای انرژی در بازارهای جهانی می باشد .

2
ثالثا : ايران بدلايل عديده ايدئولوژيکی و ژئوپليتيکی ، محور جنگ چهارم بوده و در همين رابطه نيز همانگونه که بارها گفته ام ، بدون حل مسئله" رژيم سياسی ايران" امکان پيروزی طرح " خاورميانه بزرگ" از اساس منتفی است .

با اين حساب اگر اين تحليل درست باشد ، پس موافقت و يا مخالفت اروپا و نه تنها اروپا که وتوی چين و روسيه در شورای امنيت نيز تاثير تعيين کننده ای در روند تغيير رژيم ، نخواهد داشت . بياد داريد که در رابطه با تهاجم نظامی به عراق نيز ، فاکتور چين و روسيه بکنار ، حتی وتوی فرانسه و مخالفت آلمان نيز جلوی بنيادگرايان يهودی ــ مسيحی حاکم بر دستگاه حاکمه آمريکا را نگرفت !

بنابراين همانگونه که حدود دوسال پيش در مصاحبه ای با خود شما تاکيد کرده بودم ، اوضاع و احوال ، به هرطرف که بچرخد ، درگيری نظامی اجتناب ناپذير است . آنروزها طرفداران نظريه امکان سازش با " جمهوری اسلامی" بسا بيشتر از امروز بودند و بازار معامله و مراوده همين اروپا با دولت مدره ! خاتمی هم براه بود .

س ــ پس شما جنگ را می بينيد ؟

جنگ را پس از 11 سپتامبر می ديدم ! شرايط بسيار خطير و هول انگيز است . در همان آذر ماه 83 که " چشم انداز" را می نوشتم ، هشدار داده بودم که ايران آبستن تحولاتی است که شايد بسيار خونين باشند !

س ــ حدود دو سال پيش و در مصاحبه ديگری که با شما داشتم ، در مقابل اين سوآل که آيا تهاجم نظامی آمريکا را اجتناب ناپذير می دانيد ، شما تاکيد بر اجتناب ناپذيربودن درگيری نظامی با رژيم "جمهوری اسلامی" داشتيد . حالا هم دوباره روی همين مسئله تاکيد داريد . چه تفاوتی بين اين دو وجود دارد ؟ به عبارت ديگر چه چيز را می خواهيد برجسته کنيد ؟

ج ــ يک دنيا تفاوت ميان اين دو اصطلاح وجود دارد . ببينيد اگر تحليل مبتنی بر اجتناب ناپذير بودن پروژه" تعويض رژيم" درست باشد ، بنابراين دو گزينه بيشتر وجود ندارد ، يا " تغيير از داخل " و يا " تعويض از خارج " .

" تغييراز داخل" يا از طريق يک " قيام" سازمانيافته توده ای از پايين با هدف تصاحب قهرآميز قدرت سياسی در بالا امکان پذير است ( سرنگونی ) ، يا دست بدست شدن قهرآميز قدرت در بالا " کودتا" و يا انتقال تقريبا مسالمت آميز قدرت سياسی با اتکاء به توده های بی شکل تحت رهبری يک الترناتيو وابسته " انقلاب مخملی " .

حالا اگر اين گزينه " تغيير از داخل" امکان پذير نباشد که نيست ( و دلايل تئوريک آنرا نيز در گذشته بدفعات بحث کرده ام )، پس تنها می ماند گزينه " تعويض از خارج " که همانطوريکه گفتم روی ميز سياست خارجی دولت ايالات متحده است .

" تعويض از خارج" يا از طريق تهاجم نظامی آمريکا و متحدينش می بايستی که به مرحله عمل درآيد ( امری که با تمام قوا بايد برضد آن فعاليت کرد و با تمامی قاطعيت و وضوح ممکن برعليه آن موضع گرفت ) و يا تغيير رژيم با اتکاء به عنصر داخلی که نماد آن " ارتش آزاديبخش ملی ايران" است . به اين اعتبار " تعويض از خارج " در هر دو صورت خصلت نظامی دارد . اشاره من به اجتناب ناپذير بودن درگيری نظامی با رژيم شامل امکان فعليت يافتن هر دوی اين گزينه هاست .

س ــ يعنی امکان جلوگيری از تهاجم نظامی مستقيم آمريکا و متحدانش هست ؟

ج ــ بله هست ! تعيين کننده در اينجا هم مثل همه جای ديگر دنيای سياست ، باز هم اصل طلايی " تعادل قوا" است . با کار توضيحی ! کاری از پيش برده نمی شود ."

گفتگوی دکتر زری اصفهانی با بيژن نيابتی ، سوم ارديبهشت 1385

دراین رابطه که چرا تا کنون این جنگ بداخل مرزهای ایران انتقال نیافته نیزقبلا بسیار بحث کرده ام . گفته بودم که به تعویق افتادن تهاجم نظامی به ایران دو دلیل عمده داشته است .

1 ــ اتخاذ سیاست درست تقابل با آمریکا توسط رژيم در منطقه که جنگ غیررسمی با خود را درست مثل خود آمریکاییها به خارج از مرزهای خودی منتقل کرده است. این جنگ غیررسمی که با اطلاع و اطمینان رژيم از تصمیم جناح بازها مبنی بر "تغییررژيم" در ایران آغاز شد ، ابتدا در 2005 به عراق و موج عملیات انتحاری و انفجارهای تروریستی و به تبع آن فرورفتن بیشتر آمریکا در باتلاق کشورمذکور، در 2006 به لبنان و شکست خفت بار دولت اسرائیل در مقابل حزب الهت طی یک نبرد سی وسه روزه ، در 2007 به فلسطین و جداکردن نوارغزه وتکمیل محاصره اسرائیل ازشمال تا جنوب با حماس و حزب الهد ، در 2008 به افغانستان که تا مرز کمکهای مالی تسایحاتی و لجستیکی به دشمنان سابق خود یعنی طالبان نیز پیش رفت ، در2009به یمن و دامن زدن به جنگ میان "حوثی ها " با دولتهای یمن و عربستان با هدف بی ثبات نگه داشتن منطقه منتقل گردید . این سیاست رژيم تنها راه جلوگیری از تهاجم نظامی آمریکا به ایران بود . سیاستی که البته مورد استفاده کوتاه مدت داشته و دوران آن به پایان رسیده است.

3
2 ــ شکست فضاحت بار ایالات متحده در رابطه با دست سازی " آلترناتیو مطلوب" که اساسا از طریق موسسه صهیونیستی اینترپرایز صورت می گرفت که اساسا اطاق فکر نئوکانها و حزب محافظه کار هست . با این شکست کفه ترازو به نفع "موسسه بروکینز" که بیشتر در نقش اتاق فکر حزب دمکرات عمل می کند ، سنگین می شود و گفتمان " تغییررفتار" ، موقتا جایگزین گفتمان " تغییررژيم" می شود و کل صحنه سیاسی ایران را به جز جناح غالب رژيم " جمهوری اسلامی" با خود می برد .

روی کارآمدن دولت اوباما جدای از پارامترهای دیگرعمل کننده ، دراساس حاصل و برآیند شکست بزرگ استراتژيک نئوکانها در پیشبرد " طرح خاورمیانه بزرگ " و حل وفصل معضل "آلترناتیو مطلوب" برای ایران بود . این تغییر و تحول اگرچه درکادر استراتژی کلان تغییری ایجاد نکرد اما در متدها و سبک برخورد ایالات متحده با دنیای بیرون خود ، موجد تغییرات اساسی گردید و مهره های خالدار نئوکان را موقتا به عقب صحنه راند . از این نقطه هم هست که دو گفتمان متفاوت و نه متضاد ، در رابطه با حل معضل رژيم " جمهوری اسلامی" در کنارهم شکل می گیرد . گفتمان " تغییررفتار" و گفتمان " تغییررژيم" .

تفاوت اساسی میان این دو گفتمان ، نه در هدف که در گزینش آلترناتیو می باشد . به عبارت بهتر هردوی این گفتمانها درجهت حذف جناح غالب در حاکمیت ایران است ، اما اولی در توهم انقلاب مخملی با حمایت بخشی ازهمین رژیم و استفاده از گزینه نظامی در صورت شکست این پروژه به مثابه آخرین گزینه هست و دیگری بی اعتماد به امکان موفقیت تغییرازداخل و بدنبال براندازی رژيم با استفاده از قدرت نظامی از خارج .

اولی بدنبال لانسه کردن و سازمان دادن عناصر اصلاح طلب درون نظام در اتاقهای فکری مشکوک و تبلیغشان در CNN و تلویزیون صدای آمریکا و رادیو فردا و بازکردن راهشان از طریق زدن زیرآب گفتمان سرنگونی و زیرآب کردن سر نماینده شاخص آن یعنی سازمان مجاهدین و قرارگاه اشرفشان در عراق با رذالتی آمریکا گونه ! می باشد تا أنجا که با باز گذاشتن دست دولت فعلی عراق درسرکوب مجاهدین ریسک رسواشدن به مثابه یک طرف غیرقابل اعتماد که به قول و قرارها و تضمینهای مکتوب خود نیز وفادار نیست را نیز پذیرفته است .

آلترناتیو دومی اما ، تمامی جریاناتی است که یا به گفتمان براندازی رژيم اعتقاد دارند و یا به مبارزه مسلحانه با آن اشتغال دارند . خواه گروه پژاک در کردستان باشد ، خواه جندالله در بلوچستان و خواه مجاهدین در عراق . با ابزار رسانه ای خاص خود همچون فاکس نیوز و واشینگتن تایمز .

به این اعتبار نبرد اساسی نه درمیان این دو گفتمان که در میانه آلترناتیوها درجریان است . نبردی که سالها پیش ، به طرح آن تحت عنوان " نبرد آلترناتیوها " پرداخته بودم .


پایان بخش اول ، 14 تیر 1389

No comments: