Sunday, September 8, 2013

اطلاعیه بیژن نیابتی ـ قتل عام در اشرف

اطلاعیه بیژن نیابتی  ـ قتل عام در اشرف-
بیژن نیابتی ، 17 شهریور 1392

جنایت کم نظیر10 شهریور در اشرف ، اگرچه قابل پیش بینی و گمانه زنی بود با اینحال یکباردیگر مرزهای نوینی را در سبعیت و سنگین دلی برجای نهاد . یکربع قرن پس از تابستان خونین 67 ، درست در سالگرد کشتار اسیران آنسال ، با همان وحشیگری ، با همان ماهیت و با همان کاراکتر.

وای که یافتن واژه ها برای توصیف آنچه که در دل گذشته و می گذرد ، گاه تا کجا سخت و دست نایافتنی رخ می نماید. وای که دهانه زدن بر اسب سرکش عواطف ناب انسانی ، ورای درست و غلطی های دنیای سیاست موجود ، گاه تا کجا صعب و ناممکن جلوه می کند. وای که دیدن صحنه واقعی از پس پرده ای از اشک ، گاه تا کجا عبث و بی حاصل به نظر می آید .  

هویت واقعی آمران و عاملان و همدستان این بد سِگالی  پر فضیحت که درشمار مصادیق عینی "جنایت علیه بشریت" قرار دارد همانگونه که مسئول اصلی آن مطلقأ راز سربه مهری نیست .اعلامیه رسمی سپاه پاسداران و اطلاع رسانی! پیشاپیش ازتعداد شهدا و مواضع تشکیلاتی آنان و شور و فتوری که برتمامیت رژیم حاکم بود ، حتی به آنهایی هم که نمی خواستند بدانند نشان داد که آمران جنایت مذکور در کجا نشسته اند . این را هم که عاملان تهاجم به اشرف در کجای دولت دست نشانده عراق بیتوته کرده اند نیز چندان نیازی به رازگشایی نیست ! مسئولیت اول اما به تمام و کمال با دولت ایالات متحده آمریکاست. اگرچیزی نیازبه پرده دری داشته باشد بی تردید همین مقوله است و لاغیر.

نقش مترسکی به نام سازمان ملل متحد دراین پروسه نفس گیرچند ساله، در رابطه با تنها ابرقدرت موجود ، اگربنا برتمثیل باشد آنهم با مسامحه ! درست همان نقشی است که دولت مالکی در رابطه با حاکمیت جمهوری اسلامی بازی می کند. هم ملل متحد  و هم  دولت عراق دراین "مربع رذالت" تنها نفش"تسهیل کنندگی" دارند. یکی تسهیل کننده روند "فروپاشی نرم" تشکیلات مجاهدین و دیگری تسهیل کننده "نابود سازی سخت" کادرهای سازمانده آنان . همه تسلیم مجاهدین را می خواهند و آنان تنها سرمایه خود را که همانا تسلیم ناپذیری است سپر کرده اند و این چنین است که در تقابل گوشت و گلوله ، ارزشهای نوینی خلق می شوند که از یک "ارزش" اساسی و حیاتی در روزگار ما سرچشمه می گیرند ، "ارزش" بی همتای "مقاومت بهر قیمت" . ضد وادادگی ، ضد تسلیم ، ضد مرگ .

ارزش و ضد ارزش

آنچه که به "عنصرانسانی" سمت و سو می دهد و کنش و واکنشهایش را تنظیم می کند یک "سیستم ارزشی" نشسته در ذهن است. این "دستگاه ارزشی"، زنجيره بهم پيوسته ای از "بد و خوب ها" و "باید و نبایدهایی" هست که در یک "جامعه انسانی" مورد توافق عمومی است. دین هم درمفهوم عام خود چیزی به غیر از این "دستگاه ارزشی" نیست . ایدئولوژی هم . به این اعتبار هر موجود دوپایی یک "دین مدار" ! بالقوه و صاحب ایدئولوژی است.  ایدئولوژی اکثریت قاطع مردم همان ایدئولوژی حاکم هست که به عاریت گرفته می شود. ابن اکثریت نه دستگاه ارزشی و نه دین خود را انتخاب می کنند. عامل انتقال "سیستم ارزشی" درجوامع سنتی خانواده و در جامعه مدرن "مدیا" و سیستم رسانه ای است.

دراین میان اقلیت کوچکی هم هست که همواره "خلاف جریان" شنا می کند ، ایدئولوژی و ارزش هایش را خود انتخاب میکند ، راه و راهبرش  و دوست  و دشمنش را خود برمی گزیند  و زندگی و مرگش را نیز. از همه مهمتر چگونه زیستن و چگونه مردنش را که این خود حکایتی دگر است . در یک کلام تن به نظم حاکم نمی دهد. در این عرصه ارزشی ، در فراروی این اقلیت کم شمار همواره نبردی پایان ناپذیر درجریان است . هر روز ، هرسال ، هر گاه .

"نظام حاکم" پیوسته و با پشتکاری قابل فهم به تولید "ضد ارزشها" مشغول است وعنصر"خلاف جریان" درحراست از "ارزشها"ست که به زندگی خویش معنا می بخشد . هر روز، هرسال ، هر گاه . "نظم حاکم" می خواهد که با اتکاء به ارتش رسانه ای خود از یکسو و با داغ و درفش و زندان و محدودیت و کشتار از سوی دیگر ، "ضد ارزش" هایی همچون خود خواهی ، وادادگی ، تسلیم ، بریدگی  و مهمتر و نفرت انگیزتر ازهمه اینها ، "خیانت" را  به مثابه ضد ارزش ترین عنصر تاریخ بشری ، طبیعی وعادی جلوه دهد و آن را برای جامعه "قابل فهم" کند. درمقابل "ارزش"هایی چون نوع دوستی ، فداکاری ، مبارزه و بر کاکل تمامی ایتها "تن ندادن" و "مقاومت" را همه پوچ و بی حاصل نشان دهد و عنصر مقاومت را در ذهنیت اجتماعی به شکست بکشاند .

در مقابل این تهاجم سهمگین باید ایستادگی کرد و من  دراین کشاکش نفس گیر هرگز، هرگز از تکرار لاینقطع این واقعیت خطاب به تمامی آدمهایی که می فهمند ! خسته نخواهم شد. می خواهم بگویم که بریدگی و ندامت طلبی اگرچه حق هر آدمی است اما "بد" است . رها کردن مبارزه و بدنبال زندگی رفتن اگرچه حق هر آدمی است اما "ارزش" نیست. خود شیفتگی و حرکت ازمنافع فردی ممکن است که "قابل فهم" باشد اما بی تردید "ضد ارزش" است. رفتن به زیرعبای شیخ می شود که انتخاب  کسی باشد اما قباحت دارد .

خیانت اما حق هیچکس نیست ، چرا که ابعاد آن دیگر شامل خود فرد نمی شود و بعد اجتماعی دارد. اینجا دیگربخشیدن خیانت ، حق هیچکس نیست چرا که محدوده آن دیگرمحدوده فردی نیست . این بزرگترین ضد ارزشی است که یک جنبش انقلابی برای دوام و بقای خود چاره ای جز مقابله با آن بهرقیمت ندارد.

درست در نقطه مقابل و درشرایط سرکوب و اختناق و زندان ، عنصرمقاومت نیز از چنین جایگاهی برخوردار است. چرا که مقاومت خود یک ارزش است ، برترین ارزش ها. بدون آن می توان براحتی هر "فردی" را جذب "سیستم" حاکم کرد ، همانگونه که کرده اند و می کنند و این همان نقطه پایان انسان است . موجودی که ازقضا با سرپیچی و مقاومت دربرابر خداست که سیب را میخورد و "آدم" می شود .هرچقدر که  "سیستم" وعواملش تلاش می کنند که عنصرمقاومت را از اعتبار بیاندازند ، متقابلأ باید به همان اندازه تلاش کرد که بر ارج و اعتبار آن افزوده شود . در این میدان ، دوری و نزدیکی سیاسی به "نیروی مقاوم" مهم نیست ، نفس مقاومت است که برترین ارزش هست و باید هم  که برترین ارزش بماند.
 آماج تهاجم به اشرف

تهاجم 10 شهریور به اشرف ویژگی منحصربه فردی دارد که با هیج تهاجم دیگری همسنگ و قابل مقایسه نیست . ضربه ای که رژیم برای آن ارزشی "فراتر ازمرصاد" قائل است تنها یک هدف می توانسته داشته باشد ، دستیابی به "رهبری مجاهدین" در اشرف . این هدف اگرچه به یمن هوشیاری مجاهدین ، حاصل "اطلاعات سوخته" ای بود که رژیم در اختیار داشت با اینحال حکایت از یک واقعیت شکوهمند در تاریخ معاصر ایران دارد ، واقعیتی که اگر به سمع مردم ایران برسد ، به باورمن توازن قوای سیاسی  و اجتماعی را علیه رژیم جمهوری اسلامی برهم خواهد زد . همان که کابوس رژیم تازیانه و دار است .

آری رژیم که می داند ! مردم ایران نیز باید بدانند که فرماندهی عالی مجاهدین در تمامی این سالهای دهشتناک که گاه قلب را از حرکت بازمی داشت و نفس را در سینه حبس ، هرگز ازمیان رزمندگان خویش به هیچ ساحل امنی هجرت نکرده و در میان آنان بود که به دشمن وحشی بیا بیا می گفت . آری رژیم می داند ! با اینحال در جنگ روانی کثیف  خود مدام  بر طبل  فرار رهبری و قربانی شدن بدنه مجاهدین می کوبد  و می کوبید و در اینسو نیز سفلاگانی چند که  نه می دانند و نه می توانند که بفهمند ، به ساز او می رقصند  و می رقصیدند .  بیا بیا گفتن او را به سخره می گرفتند و از فرارش به سواحل امن می نالیدند . 

این "پاتک عظیم" یگانه پاسخ درخور به آن "تک" دشمن است . میوه سیاسی ضربه ده شهریور را تنها بدینسان می توان چید .

تأثیرات اجتماعی برملا شدن این درس ماندگار درمیان جامعه ایرانیان بسا بسا فراتراز تأثیرات اجتماعی 19بهمن 60 و شهادت سردار بیمثال مجاهدین موسی خیابانی و یارانش خواهد بود . این همان کابوسی است که رژیم را از آن گریزی نیست . همان وافعیتی که اصلا به مخیله هیچ کس خطور هم نمی کرد و نمی کند . آنگاه بی تردید عرق شرم بر بسا پیشانی ها خواهد نشست . آنگاه بر آنهایی که شعورشان قد نمی داد آشکار خواهد شد که چرا و چگونه نشستهای چندین و چند ساعته رهبری با رزمندگانش برای آمریکایی ها و دولت عراق و به تبع آن رژیم جمهوری اسلامی قابل پیگیری نبوده است ! وای از آنکه خودشیفتگی همنشین بلاهت گردد . اینجاست که دستاوردهای یک زندگی پرفراز و نشیب بسا ارزان به حراج گذاشته می شود.

باری ، "تهدید" تکرار فاجعه 10شهریور را می توان و باید تبدیل به "فرصتی" برای ارتقاء جنگ علیه حاکمیت استبداد مذهبی کرد . ضربات نظامی را می توان به دستاوردهای سیاسی بالغ کرد. فضای سمپاتیکی که به برکت خونهای جاری برخاک اشرف و در صحنه سیاسی ایران بوجود آمده را باید حفظ و حراست کرد و  ارتقاعش داد . این ازآن معدود شانسها و فرصتهای نادری است که همواره  در دسترس نیستند . بنابراین عاقلانه آنست که از این فرصت  در راستای منافع  و مصالح ملی ایران سود جست. منظقه و به تبع آن تمامیت مجاهدین درشرایط  فوق العاده خطیری بسرمی برند. هیچ جنبش انقلابی را  درهیچ کجا بدون داشتن یک چترسیاسی مقتدر و حداقلی از حمایتهای اجتماعی ضروری ، حتی درشرایط عادی هم نمی توان حفظ کرد چه رسد به شرایط خوف انگیزی که هم اکنون حاکم است.  

مجاهدین باید که درهای رسانه ای خود را بروی بخش بزرگی از اپوزیسیونی که خواهان سرنگونی تمامیت رژیم جمهوری اسلامی هستند بگشایند. به لحاظ سیاسی حرفهایم را قبلأ در مقاله "کشتیبان را سیاستی دگرباید" زده ام . تنها اضافه می کنم هرآنکسی که برای اشرف اشکی ریخت ، هرآنکسی که در این فاجعه سکوت پیشه نکرد و بی اما و اگر به محکومیت جنایت قد برافراشت ، دوست است . چه رقیب باشد چه منتقد و چه حتی مخالف سیاسی . هرچه هست دشمن نیست و هرکه دشمن نیست می توان و باید که با او به تعامل پرداخت .


بیژن نیابتی ، 17 شهریور 1392




Wednesday, August 28, 2013

یادداشت سیاسی :سوریه در تیررس -بیژن نیابتی

یادداشت سیاسی :سوریه در تیررس
بیژن نیابتی ، 5 شهریور 1392

همه شواهد حکایت از آن دارد که زمان تعیین تکلیف سوریه در چارچوب "طرح خاورمیانه بزرگ" فرا رسیده است. حمله نظامی قریب الوقوع است ، حتی بعضی از رسانه ها تاریخ همین فردا پنجشنبه را هم جلو جلو داده اند ! پیش ازاینکه بازرسان سازمان ملل که اساسا به منظورتحقیق پیرامون ادعای اپوزیسیون سوریه مبنی بر استفاده رژیم اسد از سلاح شیمیایی در آن کشور بسر می برند گزارش خود را ارائه کنند ، جو بایدن معاون اوباما با قاطعیت می گوید : "شکی نیست که عامل حمله شیمیایی هفته گذشته در سوریه حکومت بشار اسد بوده است". پیش از این هم جی کارنی سخنگوی کاخ سفید گفته بود "هیچ تردیدی" وجود ندارد که دولت سوریه عامل حمله شیمیایی هفته گذشته دردمشق بوده و درمقیاس وسیع ازچنین سلاح‌هایی استفاده کرده است.

بدیهی است که شرایط موجود در سوریه 2013 به هیچ وجه قابل مقایسه با عراق 2003 نیست ، اما سناریوی مورد استفاده کمابیش همان است. رژیم سوریه "مرزسرخ" استفاده ازسلاح شیمیایی را درنوردیده است ! آنهم درست در همان روزی که بازرسان سازمان ملل برای تحقیق درهمین مورد وارد دمشق شده اند. درست درهمان شرایطی که رژیم اسد موفق شده بود ازیکسو با اتکاء به روسیه و چین در شورای امنیت ، درمقابل حصول اجماع جهانی علیه خود بایستد و از سوی دیگربا حمایت کامل رژیم جمهوری اسلامی و حضور نظامی قدرتمند حزب الله لبنان ، تعادل سیاسی و نظامی در سوریه را به نفع خود برهم زده و به یک حالت پات در موقعیت جدید دست یابد و بدین ترتیب چشم انداز پیاده کردن الگوی لیبی در سوریه را عجالتأ تیره و تار نماید. درست دراین تعادل جدید ، دیکتاتور سوریه که حتما بسیاراحمق ! تشریف داشته و در ضمن اصلا با قواعد بازی درجهان کنونی هم آشنایی ندارد ، دست به یک فقره عملیات انتحاری می زند و دست اوبامای صلح طلب را در پوست گردو می گذارد. 

گفتم که سناریوی تهیه شده مشابه مورد عراق است ، الگو اما همانا الگوی لیبی هست با اندکی تغییرات ! که محصول تفاوتهای ژئوپلیتیکی میان این دو کشور می باشد. در این الگو، "نیروی بومی" بایستی ابتدا توان آزاد کردن یک شهربزرگ و طراز پایتخت را داشته باشد ( در لیبی "بنغازی" و در سوریه "حلب" ) ، آنگاه این "نیروی بومی" می تواند با استفاده بشردوستانه از پوشش گسترده هوایی یک "ائتلاف داوطلب" که البته از فراز سر شورای امنیت و با  دور زدن آن شکل گرفته ، با پیشروی به سمت پایتخت موفق به آزاد کردن ! کل "میهن در زنجیر" شده  و جهان آزاد یا همان "جامعه جهانی" کذایی را از شر "دیکتاتوری دیگر" برهاند.

این الگوی بهینه سازی شده حاصل شکست الگوی عراق بود که در لیبی جواب گرفت. درسوریه اما اوضاع  فرق می کرد. آنجا درلیبی ، سقوط دیکتاتورمنفوری همچون قذافی ضمن آنکه سود سرشاری را بدلیل وجود نفت عاید کلان سرمایه مالی می کرد درمقابل اما هیچ  معادله ژئوپلیتیکی را برهم نمی زد. یعنی دخالت در لیبی سود داشت که ضرر نداشت. هرچه سناریوی ابلهانه عراق به لخاظ مالی ضرر داشت سناریوی هوشمندانه لیبی جبران می کرد و به این ترتیب بخشی از هزینه جنگ درعراق را هم  تامین می کرد. جنگ عراق تنها ضرر و زیان مالی نداشت ، از آن مهمترمعادله ژئوپلیتیکی منظقه را نیز برهم زده بود. این معادله در سوریه تغییر می کند. اهمیت جایگاه سوریه دراین چارچوب است. به عبارت دیگر ارزش سوریه نه یک ارزش اقتصادی که تماما یک ارزش ژئوپلیتیکی است.

دست بدست شدن سوریه توازن ژئوپلیتیکی منطقه را که با جنگ عراق به نفع رژیم جمهوری اسلامی برهم خورده بود اینباراما برعلیه محورشیعی دوباره برقرارمی کند. سوریه تا زمانی تضمین امنیتی داشت که موفق به تضمین ثبات در مرزهای اسرائیل می بود. حضور پرشمار نیروهای سلفی و بویژه جبهة النصریه درمیان اپوزیسیونی که در آن سگ صاحبش را نمی شناسد این تضمین را از بین برده است بویژه آنکه حضورعلنی حزب الله در مناقشه سوریه ، تهدید دسترسی آنان به پتانسیلهای شیمیایی و تجهیزات مدرن ارتش سوریه را نیز بدنبال داشت. به همین دلیل هم هست که "دولت حرامزاده" اینبارهم مثل مورد عراق ، علمدار حمله نظامی به سوریه شده و چپ و راست به تأیید استفاده رژیم اسد ازسلاح شیمیایی اززبان بنیامین نتانیاهو پرداخته و آتش بیار جنگ خانمانسوز دیگری شده است.

اینکه جنایتکار پیشانی سفیدی همچون نتانیاهو مدعی استفاده رژیم اسد ازسلاح شیمیایی است به تنهایی برای رد قاطعانه این اتهام کافیست ، حتی اگر به هزار دلیل بتوان ثابت کرد که منافع دولت سوریه در استفاده از سلاح شیمیایی در این مقطع مشخص زمانی بوده  که البته نبوده و نیست.

با اینحال اینها دیگر چندان مهم نیستند . کلید جنگ جدید در منظقه زده شده است . بگذریم از اینکه تا کنون نه ایالات متحده و نه فرانسه و بریتانیا سحن از جنگ نمی رانند و مدعی یک مجازات دو روزه ! رژیم اسد هستند. مجازاتی که حداقل کارکرد آن درهم شکسته شدن توان نظامی نیروهای دولتی در مواجهه با شبه نظامیان سنی و ارتش آزاد سوریه می باشد. ایده آل باراک اوباما  آن است که انشاالله ! با همکاری دولت سوریه در عدم پاسخگویی  به تهاجم نظامی و جلوگیری از گسترش دامنه مجازات خود ، زمینه سیاسی و نظامی دلخواه برای براه انداختن یک لویه جرگه سوری در مذاکرات آتی ژنو فراهم آورده شود و گذار از دیکتاتوری به دمکراسی به خوبی و خوشی صورت پذیرد !

اینجا می ماند عملکرد رژیم جمهوری اسلامی و محور شیعی در روزها و هفته های آینده . خامنه ای خوب می داند که هدف نهایی ایالات متحده خود نظام مقدس است. من خود بارها گفته ام که "تغییر رژیم" درایران ، هدف محوری "طرح خاورمیانه بزرگ" هست. "ولید المعلم" وزیر امورخارجه سوریه هم همین دیروز طی یک  کنفرانس خبری در دمشق همین را رک و پوست کنده بیان کرد. او گفت : "آنچه که در سوریه و عراق در حال روی دادن است، از سال ۲۰۰۹ به منظور رسیدن به تهران برنامه ریزی شده است". خوب اگر قرار برتسلیم نباشد یک راه بیشتر درمقابل محور شیعه وجود ندارد ، آنهم بازکردن راه قدس از طریق دمشق است. والسلام ! آینده نشان خواهد داد  که رژیم اسلامی جربزه این نبرد آخر بر سر بود و نبود خود را دارد و یا مثل شعاردوران طلایی امامش مبنی بر گذشتن راه قدس از طریق کربلا به لاف و گزافی بیهوده اکتفا خواهد کرد. با اینحال یک چیز بدیهی است. هر راهی به غیر از این درنهایت بازشدن راه تهران از طریق دمشق را بدنبال خواهد داشت . در این واقعیت تردید نباید کرد.


بیژن نیابتی ، 5 شهریور 1392

Saturday, July 13, 2013

کِشتی بان را سیاستی دگر باید ـ بخش دوم

بیژن نیابتی ، 22 تیر 1392
                                                                                                      
کِشتی بان را سیاستی دگر باید ـ بخش دوم

خامنه ای از همان خرداد 76 به این قناعت رسید که مردم ایران در طرف هرکه باشند در طرف او نیستند . در آن زمان همه می دانستند که انتخاب او ناطق نوری است. خود آقا ! هم درآن زمان برخلاف انتخابات اخیر که چندین بار پی درپی براین نکته تأکید می کرد که هیچ کس حتی اعضای خانواده اش نیز نمی دانند که او به چه کسی رأی می دهد ، اصلا نیازی به تکذیب هم احساس نکرده بود. نتیجه آن شد که دیدیم. آقا فهمید که اگر کار به انتخاب میان نامزد مقام معظم، هرکه باشد ، با هر ایکس و ایگرگی برسد ، امت همیشه در صحنه ایران بی هیچ تردیدی رأی به آن ایکس و ایگرگ کذایی خواهند داد. به عبارت دیگر فهم کردکه رای به خاتمی بیش از آنکه از حب علی باشد از بغض معاویه بوده است . راه درست برای مقام ولایت این بود که خود را دیگرهرگز و درهیچ بعدی از ابعاد  درمعرض انتخاب مردم قرار ندهد  و چنین نیز کرد. از آن پس بود که مفاهیمی همچون مهندسی انتخابات و اتاق تمشیت آرا وارد ادبیات سیاسی ایران شد.  

رژیم جمهوری اسلامی یک "نابهنگامی تاریخی" بود . با اینحال برخلاف تصورهمگان تا  الان یک قلم 35 سال دوام آورده است . اگرچه این دوران درمقابل کل تاریخ ایران چشم برهم زدنی بیش نیست ولی 35 روز این حاکمیت سیاه نیز زیادی بوده است . باید درک کرد که این "نابهنگامی تاریخی" چگونه موفق شده است که خود را تا این لحظه به تاریخ ایران تحمیل کند. چطوراین رژیم شترگاو پلنگ با تناقضات ذاتی درونی خود روبرو گردیده و چه جور تضاد حل کرده است. دوام و قوام این رژیم چقدرمحصول تواناییهای خود در گذشتن ازپیچها وتنگه ها بوده وچقدرحاصل ضعفها و اشتباهات ما درپایین کشیدنش ازاریکه قدرت بوده است؟

برای آنان که همچنان بی هیچ آه و افسوسی نگاه از آخرین خیمه دشمن برنگرفته و بزیرکشیدن آخرین نفر و شکستن آخرین شمشیرش را اراده کرده اند ، بازنگری نقاط ضعف و قوتشان و تازه کردن مواضعشان دیگر یک ضرورت انکار ناکردنی است . هیچ قدرت و جریان سیاسی را چه "درحاکمیت" و چه "برحاکمیت" از این ضرورت گریزی نیست. بغیر از این نه میتوان به حفظ قدرت دل بست و نه میشود به تصاحب قدرت امید داشت.درجا زدن درمواضع و سبک برخوردهایی که زمان آن سپری گشته بی هیچ تردیدی به ضد خود تبدیل شده و ریزش گسترده نیرویی را بدنبال خواهد داشت .

نگاهی به مختصات نوین صحنه سیاسی ایران

جایگزینی باراک اوباما با جرج دبلیو بوش تنها تغییر دو رئیس جمهور نبود ، فراتر از آن حاصل شکست یک کلان سیاست  و جایگزینی کلان سیاستی دیگر بود . شکست مِتدیک نئوکانهای جناح بازها در پیشبرد طرح استراتژیک خاورمیانه بزرگ و بدست گرفتن افسار این طرح توسط نماینده جناح کبوترها تأثیرات بلافصل خود را بر روی کلیه فعل و انفعالات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا و نیروهای سیاسی آن بر جای گذاشته  و توازن نیرویی را به ضرر برخی نیروها و جریانات سیاسی منطقه و به نفع برخی نیروهای دیگر برهم زده است. آنهایی که این تغییرات را فهم کرده و خود را با آن منطبق کردند بالا آمدند و آنهایی که توان تحلیل این روند را نداشتند بزیر کشیده شدند . بدیهی است که منظور من مجموعه نیروها و جریاناتی هستند که قواعد عام بازی در صحنه سیاست جهانی را پذیرفته و در کادر آن عمل می کنند ، وگرنه حساب نیروهایی که اساسا در بیرون سیستم حاکم بر نظم نوین عمل می کنند جداست.

با اوباما و جناح کبوترها ، کلان سیاست "براندازی سختِ" رژیمهای خودسر که با جنایت 11 سپتامبر توسط نئوکانها کلید خورده بود ، جای خود را به کلان سیاستِ "براندازی نرم" داد. معنای این تغییر سیاست این بود که تکیه یکجانبه نئوکانها بر نیروهای مسلح قومی و آلترناتیوهای دست ساز و یا فعلا موجود  در بیرون "حاکمیتهای خودسر" با هدف براندازی سخت از طریق تهاجم نظامی مستقیم ، جای خود را به تکیه بر تضادهای درونی حاکمیتهای مذکور با هدف "براندازی نرم" از طریق سازماندهی انقلابات مخملی تحت رهبری بخشی از همان حاکمیت می دهد . از اینجا به بعد دیگر"عنصراجتماعی" که در تئوری نئوکانها  هرگزمحلی از اعراب نداشته به ناگهان تبدیل به هسته مرکزی تغییر می گردد . اینجاست که دوباره تئوریهای جین شارپ و سرمایه گذاریهای "انستیتوی جامعه باز" جرج سُوروس وارد میدان می شوند و گفتمان سازی دست بالا پیدا کرده و آلترناتیوسازی ضرورت می یابد. از این نقطه به بعد است که "نبرد آلترناتیوها" اوج تازه ای می گیرد.

گفتمانهای رنگارنگ سوار بر بالهای رسانه های گلوبالیستی به میان جامعه برده می شود و آلترناتیوهای دست ساز یکی پس از دیگری به میدان فرستاده می شوند اما "آلترناتیومطلوب" شکل نمی گیرد و نمی تواند هم شکل بگیرد . به یک دلیل ساده ، هیچ نیروی جدی سیاسی که هم وصل به عنصر اجتماعی باشد و هم  قدرت سازماندهی  و هم برخوردار از یک رهبری کاریسماتیک باشد وجود ندارد . تنها نیروی جدی صحنه سیاسی ایران یعنی سازمان مجاهدین خلق هم نه آلترناتیوش "مطلوب" است و نه ربطی به عنصر اجتماعی دارد و نه حاضر به پذیرش یک  تغییر بنیادی در استراتژی و سبک کارهایش می باشد .

23 ارديبهشت 1385 در مصاحبه ای که یکسال بعد از آنهم در مصاحبه دیگری در تاریخ 25 اسفند 1386 برآن تأکید کردم برنکته مهمی انگشت گذاشته بودم که شاید در خاطربرخی مانده باشد ، درآنجا گفته بودم که : 

"بودن همزمان رژيم جمهوری اسلامی درحاکميت و يک رئيس جمهورجديد در کاخ سفيد را در سال 2009 معادل شکست طرح خاورميانه بزرگ می دانم . يعنی همان شکست استراتژيکی که صحبتش را کردم . در آنصورت هم ما بايد بدنبال يک استراتژی نوين باشيم  و هم جناح بازها ! "  

بازها را نمی دانم ! اما تا آنجا که به سازمان رهبری کننده انقلاب نوین برمی گشت نه "تعییرسیاست" کلان  در کاخ سفید و نه "تغییرشرایط" کیفی در داخل "میهن در زنجیر" و ورود خارق العاده عنصراجتماعی به خیابان افاقه نکرد . آنان همچنان تمامی تخم مرغهایشان را در سبد "معادلات ژئوپلیتیکی" گذاشته  و کانون استراتژیک نبرد را در شرایطی که عنصراجتماعی به فتح خیابان مشغول بود ، اشرف  نامیدند . در این رابطه قبلا و در کادر مباحث "جنبش سرخ" بویژه درمقاله "این جنبش، جنبش من نیست" خطاب به رهبری مجاهدین بحث کرده ام ، بنابراین از کنار آن میگذرم  و به شرایط کنونی می پردازم . 
عملکرد وحدت و تضاد در درون جبهه خلق

درماه هایی که گذشت بدلیل مجموعه فعل و انفعالاتی که در رابطه با تحولات عراق و موج افشاگری علیه رهبری سازمان مجاهدین درجریان بود ، فشارکمی را متحمل نشدم ! از"همه طرف" و نه فقط طرفهای درگیر ! ، تلاش می شد که  پای من نیز به این بازارمکاره کشیده شود . به یکباره با موجی از بمباران ای ـ میلی مبنی برضرورت حیاتی ! موضعگیری من بر له و یا علیه طرفین روبرو می شوم. تقاضای مصاحبه از جاهایی می آید که تردید ندارم تا همین اواخر اصلا نه هیچ شناختی راجع به خود من داشته اند و نه هیچ علاقه ای به مواضع و نظرگاه ها  و وزن و اندازه هایم در صفحه مختصات سیاسی ایران ! 

با اینحال من نه مصاحبه کردم و نه مطلب نوشتم  و  نه پاسخی به ای ـ میلی دادم . تنها سکوت کردم ، اگرچه که سکوتم سرشارازناگفتنی ها بوده و هست ! سکوتی که درعین حال برای آنان که می فهمیدند و می فهمند خود یک اعلام موضع سیاسی بود . فریاد اعتراضی بود علیه وضع موجود . عصیانی علیه ارزانی سطح تقابل سیاسی ! ازیکسو برهم ریخته شدن مرزهای وحدت و تضاد از سوی رفقای دور و نزدیک خود علیه مجاهدین و ازسوی دیگر به میدان فرستاده شدن مشتی آدمهای خرده پای کف بر دهان که رسالت دفاع از برج و باروی مقاومت را بر شانه های ضعیف خود احساس کرده اند و ناآگاهانه تیشه را برداشته و به ریشه خود می زنند . آیا تیشه ای برنده تر از آن نامه نفرت انگیز به مینا اسدی را می توان سراغ کرد که بر ریشه این مقاومت خونبار فرود آید ؟ شاید این بیچارگان نمی دانند که برای نابودی هر ایدئولوژی و اندیشه ای ، بهترین راه "خوب" به آن حمله کردن نیست ، "بد" دفاع کردن از آن است. ویژگی این کمپین در پیچیدگی مهاجمان نیست ، در سادگی مدافعان است . در ذکاوت پرسشگر نیست ، در بلاهت پاسخگوست .

موجی که ظاهرا با یک کمپین ساده و شاید هم اندکی ابلهانه براه افتاده بود ، در پروسه اعتلای ! خود به برکت واکنش منحصربه فرد "سازمان رهبری کننده انقلاب نوین" به یک کمپین افشاگرانه علیه رهبری مجاهدین تحت پوشش نقد و ادعای "اصلاح امور" مبدل گردید . افشاگری به جای نقد نشست و ناسزاگویی پاسخ آن ! چشمها بسته و دهانها گشاده ، تو گویی که تهدید را دیگر نه درجانب دشمن که در "خیمه و خرگاه" دوست سراغ باید کرد. جلوی این موج را می شد در آغاز براحتی و بی هیچ هزینه ای سد بست. می شد بجای استفاده از فرهنگ موهن "ماماچه پلیدک" تنها سکوت کرد. سکوت بُراترین پاسخ بلاهت است . می شد که سازمان مدعی "تنها آلترناتیو دمکراتیک" خود را در سطح ایکس و ایگرگ پایین نمی کشید . آنچه که درانتها شکل و شمایل یک کمپین افشاگرانه به خود گرفت  بیش از آنکه حاصل  توطئه گری ! با طرح و نقشۀ تنی چند بر علیه رهبری مجاهدین باشد ، محصول یک "تنظیم رابطه" سراپا غیراصولی وغیرقابل دفاع با ملاء اجتماعی  و  عنصرغیرخودی است .

روزگاری دور در آن دوران پیش ازانقلاب ایدئولوژیک ، "توان ایدئولوژیکِ" آدمها در درون سازمان مجاهدین ، در ارتباط مستقیم با توان "تنظیم رابطه" آنان با بالا(مسئول) ، با پایین (تحتِ مسئول) و با هم رده هایشان تعریف و ارزیابی می شد . تعریفی بغایت واقعگرایانه که معادل آن در دنیای خارج نیز بسادگی دست یافتنی بود . آنجا  نیز معیار واقعی تکامل عنصر انسانی  به باور من در توان "تنظیم رابطه" درست  و اصولی  با  "ملاء اجتماعیش" خلاصه  می شود . هرچه این "تنظیمها" کم تضادتر، "صلاحیت" فرد و جریان بالاتر . این صلاحیت را نه می توان به کسی اعطا کرد و نه می توان ازکسی سلب کرد. میز و قپه و رده را می توان داد و گرفت ، توان و صلاحیت را نه ! 

بی تردید "ما" در این نقطه بر سر یک بزنگاه تاریخی قرار گرفته ایم . منظورم از ما  تمامی  آنهایی است که خواهان نفی تمامیت این رژیمند ، با هر فلسفه و ایدئولوژی و سیاستی که خود درست می دانند و نه آنگونه که من درست می پندارم ! مبارزه "ما" برای ماندن، همانگونه که مبارزه رژیم برای ماندنش ، دیگر یک مبارزه مرگ و زندگی است. نبرد بود و نبود است. این مبارزه بود و نبود اگر تا امروز تنها شامل تمامیت تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق بوده است ، دراین مقطع تاریخی و با ورود پارامترهای نوین داخلی و بین المللی ، تبدیل به جنگ تن به تن تمامیت جبهه نامتحد نفی نظام می گردد. اینجاست که بی اعتنایی به قانونمندیهای حاکم بر این مبارزه و حرکت در راستای منافع فردی و گروهی ، کمترین ضررش تضعیف گفتمان سرنگونی و گسترش بی اعتمادی در میان این مجموعه نیرویی است.

اینکه ما باور داشته باشیم که براساس قانونمندیهای متقن حاکم بر "جبهه خلق" ، اصالت با وحدت و همگرایی نیرویی است و نه تضاد ، تاثیرات بلافصل خود را در "تنظیم رابطه" هایمان با "دیگران" نشان خواهد داد. چه بخواهیم ، چه نخواهیم . اینجاست که دیگر آنچه اصالت دارد "جذب نیرو"ست ونه "دفع نیرو". تبدیل دشمن به مخالف و مخالف  به منتفد و منتفد به دوست است و نه بالعکس . در این صورت دیگر نقد جای خود را به افشاگریهای غیرمسئولانه در جریان یک نبرد مرگ و زندگی نمی دهد . آیا فهم این موضوع که این فقط دشمن است که باید "افشا" شود و دوست را تنها "نقد" می توان کرد و لاغیر، امر دشوار و پیچیده ای هست ؟ آیا نمی توان درک کرد از آن نقطه ای که به افشاگری دوست پرداخته میشود ، صف دوست و دشمن بهم ریخته می شود ؟  از این نقطه به بعد دیگر سخن گفتن از قصد "اصلاح امور"، یا خودفریبی است و یا غرض ورزی ! آیا آنجایی که رهبرمجاهدین به محک مقایسه با حاج داوود رحمانی گذاشته میشود دیگر میتوان سخن از نقد دوستانه راند و مدعی "اصلاح امور" بود ؟ نه ! این دیگر تقابل سیاسی است. 

می توان خود را در جایگاه "تروتسکی گونه ای" فرض کرد و درپیشگاه تاریخ ! به تکرارمحاکمه "استالین گونه ای" که هنوز درحاکمیت هم نیست کمرهمت بست ، اما اینرا هم نباید فراموش کرد که آن نامبرده نه تنها یک مبارز و زندانی سیاسی زجرکشیده هوادر بلشویکهای زمان "تزارآلکساندر" که روزگاری نه چندان دور فرمانده ارتش سرخ بوده است . خوب می دانم که وقتی آدم اسم  و رسمی پیدا  می کند و  دارای "ظرف تشکیلاتی" ! مناسب برای طرح نظریاتش می شود ، ماندن روی زمین سفت چقدرسخت می شود. یکی از مشغولیات ذهنی خود من دراین دو دهه اخیرهمین تلاش بی وقفه برای روی زمین ماندن بوده است. قاطی نکردن صف دوست و دشمن بوده است . شخصی نکردن مسائل سیاسی و چیدن از منافع انقلاب بوده است .

"نقد" ،  یک مقوله "اثباتی" است که هدفش بالا بردن موضوع نقد است . "افشاگری" برعکس روندی تماما "سلبی" است که هدفش ازاساس برزمین زدن موضوع افشاگری است. برای همین هم هست که اولی اساسا مقوله ای درون خلقی است و دومی برون خلقی. افشاگری البته "انحراف درصف خلق" را هم نشانه می رود. اما آنجا نیز هدف اصلا "اصلاح امور" جریان منحرف نیست ، از صحنه خارج کردن آنست . نقد با انتقاد هم یکی نیست ! هرچند در ادبیات ایران عمدتا یکی قلمداد می شود ! انتقاد تنها  نقاط منفی یک پدیده  را  دربر می گیرد ، نقد اما ارزیابی تمامیت یک پدیده است ، چه نقاط مثبت و چه نقاط  منفیش . ضرورت "نقد" برای جنبش مقاومتی که بر روی پاهای خود ایستاده است به اهمیت هوای تازه ای است که استنشاق می شود . بستن فضای نقد است که عنصرمنتقدِ نه چندان پیچیده را به  وادی افشاگری رهنمون می دارد.

طرح نامه سرگشاده به رهبری مجاهدین در فضای مجازی و کنش و واکنشهای متعاقب آن بی تردید کلید زدن یک "تقابل سیاسی" آشکار است . هدف اگر بواقع تنها "اصلاح امور" بود می شد  بجای 8 روز، 80 روز انرژی گذاشت و بجای230 صفحه "افشاگری" کمّی ، در 23 صفحه "نقد" کیفی ، بالا و پایین سازمان مدعی رهبری انقلاب نوین را به معرض ارزیابی نیروهای مجاهدین یعنی همان مخاطبان واقعی "نامه سرگشاده" گذاشت. آخر نامه ای که قراراست وارد تاریخ شود ، حتما ارزش چنین انرژی گذاری را باید که داشته باشد ! آنوقت دیگر نمی شد و یا لااقل مشکل می شد که نویسنده مربوطه را براحتی در میان مخاطبانش "رژیم مال" کرد و بخشهای درست نامه اش را نیزهمچنین . آنوقت دیگر بسادگی مرزهای نقد مصلحانه با افشاگری مخرب درهم نمی ریخت . در این وادی هدف دیگر روشنگری نیست ، مسئله دارکردن عنصرمبارزهست ، به هر قیمتی . بی آنکه برای او آلترناتیوی ارائه شود. در اینجا دیگر کسی در بند آن نیست که بر فرض محال اگرهم که موضوع افشاگری برزمین خورد ، جای آنرا کدامین نیروست که پر خواهد کرد . توازن قوای میان رژیم و ضد رژیم به نفع کدامین نیرو برهم خواهد خورد ؟ چه کسی بالا خواهد آمد ؟ کدامین گفتمان حاکم خواهد شد ؟ اینها دیگر دغدغه افشاگری ساده انگارانه نیست .

دغدغه من اما همواره همین ها بوده است . ازهمان نقطه ای که با سازمان مادرم که دیگر سازمان آرمانم نبود وداع کردم و خود تلاشی نافرجام را برای ایجاد تشکیلاتی دیگر آغاز کردم . در آن نقطه ای که باید تصمیم می گرفتم که آیا باید تنها درمرحله تحلیل تئوریک انقلاب درونی مجاهدین بمانم و یا به "پراتیک" آن نیز بپردازم  و آنگاه لاجرم از تعامل به تقابل پل بزنم . آنجا که بدلیل پافشاری رهبری مجاهدین بر یک استراتژی بی ربط به شرایط  ایران ، آنان را مسئول اول به فرجام نرسیدن قیامهای 18 تیر 78 و عاشورای 88 می دانستم  و اینرا نیز علنا اعلام کرده بودم . آنجا که برخوردهای غیرقابل دفاعشان با ملاء سیاسیشان و دهان بدهان شدن با هر کس و ناکسی امانم را می برید  و خلاصه ده ها و صدها  نقطه و پیچ و فتنه و گردنه دیگری که می بایست پس پشت می گذاشتم .

دغدغه من بسا فراتر از یک رابطه دوسویه و تک بعدی ، مصالح عالیه سپهر چند بعدی انقلاب ایران بوده و هست . آری دغدغه نخست من بر سر هرپیچ سیاسی این بوده که کدام نیروها بالا می آیند که نباید بیایند و کدام نیروها پایین میروند که نباید بروند. اینکه در شرایط سرکوب مطلق ، شعله مقاومت (هرمقاومتی) نمی بایستی به خاموشی کشیده شود. اینکه درزمانه ای که سازش و تسلیم را دیگرقبحی  و مرزی نیست، مقاومت به هرقیمت خود یک "ارزش" است. برترین ارزشی که یگانه ضامن حفظ وحراست  از "شأن انسان" در مقام انسانیست  و خلاصه اینکه تا روزی که آلترناتیوی در چشم انداز نیست (به هرعلتی) مسئله دارکردن آدمهایی که با تفاسیر خود مبارزه می کنند و تلاش در راستای مبدل کردن"فعال سیاسی" به "سرخورده ای منفعل" نامش هرچه که باشد مبارزه و احساس مسئولیت سیاسی نیست .

و اما در پاسخ به تمامی پرسشهایی که تا امروز از کنارشان آگاهانه گذشته ام ، تا آنجایی که به یک موضع صریح  بر می گردد من همچنان سیاست تقابل با مجاهدین (همانگونه که با هرشخصیت و نیرویی دردرون صف خلق) را با هرتوجیه وتفسیری و ازسوی هرشخص و نیرویی که باشد به زیان انقلاب و گفتمان سرنگونی قهرآمیز رژیم دانسته و در راستای خدمت به عالیترین مصالح مردم ایران ارزیابی نمی کنم ، همانگونه که "رژیم مال" کردن هرمنتقد و مخالفی را نیز. برعکس نقد مجاهدین و سیاستها و مواضعشان ، همچنان که نقد هر جریان و نیروی دیگری در درون صف خلق را نه تنها مثبت که از قضا بسیار هم ضروری می دانم . آن جریانی که هرگونه انتقادی چهارستون تشکیلاتش را بلرزه درآورد ، بربنیان استواری بنا نگردیده است .

"نقاط افتراق" را باید بی هیچ مصلحت جویی بیان کرد و من خود نیزهمواره چنین کرده و بازهم خواهم کرد. اما این خط مشی تنها زمانی مشروعیت دارد که اصالت به "نقاط اشتراک" داده شود و نه نقاط افتراق . یعنی اینکه این کفه مشترکات است که باید همیشه و در هر شرایطی سنگینتر باشد. اگر این مشترکات واقعی باشند ، اگر دشمن مشترک واقعی باشد ، اگر مبارزه مرگ و زندگی تنها در ابعاد تئوریک  و آرمانی جریان نداشته باشد ، بی هیچ تردیدی این کفه ، سنگینی خود را هرچه که پیش آید حفظ خواهد کرد . ورای برخوردهای ارزان ، علیرغم اختلافات شخصی . آنسوی احسنتها  و تشویقها و ناسزاها و تکذیبها. و چنین است که در این کشاکشها عنصرسیاسی  قد می کشد . اینجاست که انسانهایی فرا می روند و انسانهایی فرو می ریزند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باز می گردم به ارزیابی مختصات جدیدی که می رود بر صحنه سیاسی ایران حاکم گردد . گفتم که با آمدن اوباما ، سیاست کاخ سفید به لحاظ استراتژیک می چرخد . نه بخاطر تغییر رئیس جمهور ، به خاطر شکست کلان سیاست یک جناح  و به میدان آمدن نماینده یک جناح دیگر قدرت جهانی . این تغییرسیاست تا آنجا که به معضل ایران برمی گشت بیش ازآنکه رژیم را نشانه رود ، اپوزیسیون و به تبع آن "مقوله آلترناتیو" را شامل می شود. گزینش سیاسی نیروهای بالقوه تغییردگرگونه می گردد و به تبع آن چینش نوین نیرویی برای آندسته از نیروهایی که قواعد بازی در کادر نظم نوین را پذیرا شده اند نیز الزام آور می شود.

در رابطه با خود رژیم البته ، مقوله  ضرورت براندازی به جای خود می ماند، چرا که این مسئله فراتر از تفاوتهای جناحی، محورطرحی است که هردوجناح را شامل می شود. تنها فایده ای که برای رژیم جمهوری اسلامی دارد ، از روی میز برداشته شدن موقت طرح تهاجم مستقیم نظامی است که بازهای اسرائیلی همچنان دنبال کرده و می کنند . یعنی کنار گذاشته شدن طرح "براندازی سخت" و جایگزینی آن با خط "براندازی نرم" . یعنی همان دستکش سفیدی که بر دست چدنی پوشانیده شده بود . این تا آنجا که به خود رژیم برمی گردد . اما مرکزثقل آن تغییرسیاست همانگونه که اشاره کردم متوجه نیروی جانشین است. دراین خط  جدید ، "آلترناتیو مطلوب" یا باید از درون رژیم بیرون بیاید ( مثل جنبش سبز کذایی و بهار عربی) و یا آلترناتیو بیرون رژیم ازمشروعیت توده ای در داخل  و حمایت نسبی  در درون اپوزیسیون برخوردار باشد .
تبعات مادی این خط جدید بیش ازهرکس دیگر گریبان مجاهدین خلق و نیروهایشان در اشرف را می گیرد . مجاهدین نه تنها ویژگیهای مورد پسند کبوترها را ندارند که اساسا با پافشاری بر ضرورت سرنگونی قهرآمیز تمامیت رژیم ، موی دماغ سیاست "براندازی نرم" تحت رهبری بخشی از رژیم هم هستند . اینجاست که طرح  درازمدت دولت ایالات متحده از آن پس در یک کلام  نابودی نرم تشکیلات مجاهدین  و زمینه سازی برای تنها کردن رهبری مجاهدین و دستیابی به آن در اشرف می شود . این اُس و اساس مسئله است. چیزی که بسیاری نه می فهمند و نه می خواهند که بفهمند . بقیه معادلات تماما زیرمجموعه این سیاست کبوترهاست. مضمون دفاع بظاهر دیوانه وار و تا کنون موفق مجاهدین درمقابل سلطه دولت عراق براشرف هم تنها همین بوده است. حفاظت از رهبری به هرقیمت.

خارج ازکادراین سیاست خائنانۀ کاخ سفید، نه دولت عراق توان و ظرفیت نقض مستمر مفاد کنوانسیون چهار ژنو را داشت و نه از رژیم جمهوری اسلامی  و مزدوران و هم پیمانانش درخارج دولت عراق کاری ساخته بود. دلیل واضح آن نیز وضعیتی است که درتمام طول شش ساله اول پس ازمعامله بزرگ "سلاح با استاتو" بر اشرف و ارتباطات گسترده اش با نیروهای سیاسی و عشایرعراقی زیر دماغ  دولت عراق حاکم بوده است و رژیم جمهوری اسلامی هم  با همه اعوان و انصار و ید و بیضایش درعراق هیچ غلطی نمی توانست بکند .

دولت آمریکا مستقیما پشت دو حمله خونین شش و هفت مرداد 88 و 19 فروردین 90 به اشرف که هردو با حضور وزیر دفاع وقت ایالات متحده در عراق صورت پذیرفت بوده است . تحویل نیروهای حفاظت شدۀ مشمول کنوانسیون چهار ژنو به دولت عراق تکرار تجربه تحویل صدام حسین به دولت مذکور را تداعی می کرد . شکست این طرح ، دولت باراک حسین را وادار می کند که در کنار استراتژی "براندازی نرم" جمهوری اسلامی ، سیاست "ازهم پاشاندن نرم" سازمان مجاهدین که از الزامات موفقیت استراتژی بالا هست را در پیش بگیرد. شرط وزارت خارجه مبنی بر ضرورت انتقال نیروهای مجاهدین به لیبرتی در کلان معامله "اشرف با لیست" هیچ چیز جز این نیست . این سیاست کثیف را البته خود مجاهدین بهتر ازهرکس دیگری در کشاکشهای روزمره خود با طرفهای ذینفع درک می کنند ، به همین دلیل هم کار یکِ تمامیت تشکیلاتی و لجستیکی خود را یکجا به مقوله حیاتی حفظ تشکیلات  و حراست رهبری اختصاص می دهند.

در این گیر و دار بدیهی است که مسئله مداخله فعال در روند تحولات داخل نیز خواه نا خواه به حاشیه رانده می شود . ورود حیرت انگیز عنصراجتماعی به خیابان نیز بدون حضور مجاهدین به مثابه "سر" و نه تنها بخشی از بدنه ، این به حاشیه رانده شدن تأسف بار را هرچه بارزتر می کند. در این نقطه مجاهدین خود را وارد تضادهای پیچیده و خطرناک جهانی کرده و جای خود را علیرغم حفظ استقلالشان ، اساسا در کنار بازهای معتقد به رژیم چنج در ایران و درمقابل "جناح کبوترها" تعریف می کنند . از اینجا به بعد دیگر مخاطبهای مجاهدین ، کانونهای قدرت جهانی هستند که موازنه ژئوپلیتیک منطقه را رقم می زنند . نامه نگاریهای غیرمتعارف رهبری خاص الخاص مجاهدین به خبرگان ارتجاع در گرماگرم قیام  و رهنمودهای اخیر او به سران نظام را هم باید  در همین کادر فهم کرد . مخاطب واقعی نه خبرگان آنروز بودند و نه سران نظام امروز! مخاطب رهبری خاص الخاص در اینجا هم کبوترهای کاخ سفیدند . او می خواهد این را پیام کند که مجاهدین اگرچه خواهان سرنگونی رژیمند  اما  سد راه رفرم در ایران نیستند . همین !  

تغییر کلان سیاست مورد اشاره در بالا به گونه ای کاملا شفاف به معنی پایان عمر راهکار "راه حل سوم" مجاهدین نیز هست . راه حلی که در دوران حاکمیت بازها و مترسک ابله و جنایت پیشه شان "جرج دبلیوبوش" و در شرایط در چشم انداز بودن یک تهاجم فاجعه بار نظامی به ایران و درکادر الزامات ژئوپلیتیکی منطقه ، یگانه راه مداخله عنصرداخلی در روند تحولات ایران بود. کارکرد این تاکتیک محوری که مجاهدین بسا بر روی آن سرمایه گذاری کرده بودند ، با پایان حاکمیت بازها به پایان می رسد .

در بازی جدید کبوترها ، دیگر رهبری کاریسماتیک و توان سازماندهی و آمادگی برای فداکاری و قدرت رزم آوری صرف نیست که راه می گشاید، حمایت مردمی و مقبولیت سیاسی و اجتماعی و شفافیت در مناسبات است که "آلترناتیو نامطلوب" اما وفادار به قواعد بازی طراز نظم نوین را حفظ می کند.این تنها ضمانت حفظ تشکیلات و تحمیل خود به روند تغییر و تبدیل شدن از "بخشی ازمشکل به بخشی ازراه حل"در شرایط کنونی می باشد . نمونه موفق پ ک ک در ترکیه علیرغم تفاوتهای بسیار اما در محتوا چیزی جز این نیست . اینجاست که دیگرهیچ گریزی از یک چرخش استراتژیک بر جا نمی ماند .تنها استراتژی درست را من خود همانگونه که از سالها پیش برآن تاکید داشته ام و امروز بسا بیشتراز هر زمان دیگری بدرستی آن باور دارم ، همانا "سازماندهی قیام درشهر" دانسته و بر آن همچنان پای می فشارم. این استراتژی در کنه حود "گشایش ناگزیربه بیرون" را نیز در تقدیر دارد ، گشایشی که بدون آن نه مقبولیت سیاسی و اجتماعی ضروری میسر خواهد بود ، نه فعال کردن و سازماندهی رادیکالیسم در داخل امکان پذیرمی باشد و نه مهمتر از همه ، "آلترناتیو نامطلوب" خواهد توانست خود را بر "پروسه تغییر" تحمیل کند.

اما مجاهدین نه می خواهند و نه می توانند که به سادگی به یک تغییر بنیادی در استراتژی و تاکتیک تن در دهند . فشاری که بر روی تمامیت تشکیلاتی و سیاسی آنان است آنچنان طاقت فرساست که هرگونه تغییر کیفی ضروری را تا آنجا که به حفظ تشکیلات وحرمت رهبری عقیدتی برمیگردد، تقریبا ناممکن می کند. این فشار جانفرسای راه به انقباض  روزافزون در درون مجموعه نیروهای حول و حوش مجاهدین برده و گارد دفاعی آنان را درمقابل هرآنچه که غیرخودی است می بندد . تغییرات بنیادی تاثیرات بلافصل خود را بر تمامی مناسبات درونی و بیرونی مجاهدین بجای خواهد گذاشت و تبعات آن دامن بسیاری را خواهد گرفت.

اینها همگی واقعیت دارند ، اما واقعیت بزرگتر سرنوشت انقلاب دمکراتیک مردم ایران است که خواه ناخواه به سرنوشت سازمان مدعی رهبری آن گره می خورد . بدون یک تغییر کیفی چه در استراتژی و تاکتیک و چه در سبک برخورد ها  و تنظیم رابطه ها  و چه در رابطه با "عنصراجتماعی"  و اعتماد به آن در داخل کشور و چه در رابطه با نیروهای فعال صحنه سیاست ایران ، پیروزی و تصاحب قدرت سیاسی بکنار، حفظ تشکیلات و ساختار کنونی رهبری نیز در درازمدت میسر نخواهد بود . امروز به باورمن تمامیت تشکیلاتی و سیاسی مجاهدین در شرایطی کم و بیش مشابه شرایط پیش از انقلاب ایدئولوژیک درونیشان قرار دارند. آنروز بدلیل شکست آشکار استراتژی "جنگ چریک شهری" و ذبح عظیمی که درجریان آن بر جنبش سرفراز ضد رژیم تحمیل گردید ، تهدید انشعاب بر بالای سرمجاهدین همچون شمشیر داموکلس آویزان بود. انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین این تهدید را برای یک دوران اساسا کور کرد. درتحلیل تئوریک آن تحول گفته بودم که انشعابات اگرچه قاعدتا برمبنای اختلاف در خطوط ایدئولوژیک ، استراتژیک و تشکیلاتی شکل می گیرند اما تحقق آن اساسا حول "چهره ها" و "ستارگان" تشکیلات است که فعلیت و بروزخارجی می یابد . رهبری مجاهدین در پروسه انقلابش ، تمامی چهره ها را به خاک افکند و همه "ستاره" ها را از آسمان بزیر کشید و به "سیاره"ها مبدل کرد. به این اعتبار تهدید امروز مجاهدین اصلا "انشعاب درتشکیلات" نیست. تهدیدی اگر اینبار باشد همانا "انفجار در تشکیلات" است. برای گریز از این انفجار شاید انقلاب ایدئولوژیک دیگری ضروری باشد!  

من تردیدی ندارم که در آینده ای نه چندان دور مجاهدین تن به تغییر خواهند داد . آن جریانی که نزدیک به نیم قرن است که در طوفان پارو کشیده  و بسا غیرممکن ها را ممکن کرده است ، از این گردباد نیز بسلامت گذر خواهد کرد. سپهر سیاست ایران بدون سازمان مجاهدین به بیابانی بی آب و علف می ماند که درختانی چند در جای جای آن جلوه می کنند . بدون حضور رادیکالیسم ضروری این سازمان ، توازن قوا به سرعت به نفع رفرمیسم پوشالی برهم خواهد خورد و صحنه سیاسی ایران ناگزیر بدنبال بخشی از همین رژیم روان خواهد شد. بسا بدتر از آنچیزی که در جریان جنبش کذایی سبز شاهد آن بودیم . این ننگ جاودان از سر نیروهای انقلاب دمکراتیک ایران دور باد . آری دغدغه من اینست .


بیژن نیابتی ، 22 تیر 1392



سایت بیژن نیابتی         http://www.niabati.blogspot.de    
ای ـ میل بیژن نیابتی              bijanniabati@hotmail.com



Friday, June 28, 2013

کِشتی بان را سیاستی دگر باید ـ بخش اول - بیژن نیابتی



کِشتی بان را سیاستی دگر باید ـ بخش اول



بیژن نیابتی



رژیم جمهوری اسلامی وارد دوره جدیدی از حیات ننگین خود می شود . خامنه ای قصد آن دارد که با استفاده بهینه از رئیس جمهور جدید تهدیدات موجود علیه نظام را که به مرحله بسیار خطرناکی رسیده است ، اگرنه خنثی که مدیریت کند . این که آیا موفق خواهد شد یا نه بحثی است که در ادامه بدان خواهم پرداخت ، اما آنچه که بیش از هرچیز دیگر اهمیت دارد ، فهم معادلاتی است که بر اردوی دشمن حاکم است. بدون فهم آنچه که هست نمی توان به تحلیل آنچه باید بشود پرداخت . استراتژی و تاکتیک متناسب با این مرحله نیز دقیقا  از درون همین شناخت بیرون می آید ونه صرفا از میان تئوری !



تحلیل درستِ اتفاقی که افتاده بدلیل مجموعه فعل و انفعالات گریزناپذیری که درپی خواهد داشت مهم است . اینکه ازمیان تحلیلهای گوناگون درنهایت، یا شکست خامنه ای را در این انتخابات نتیجه گیری کنیم  و یا او را پیروزنهایی انتخابات بدانیم تأثیرات بلافصل خود را بسرعت برروی کنش و واکنشهای بعدی ما ظاهر خواهد کرد . آنکه می گوید خامنه ای شکست خورده است ، می خواهد این را برای نیروهای خود جا بیاندازد که چیزی از عمر رژیم باقی نمانده است بنابراین باید همچنان همین مسیر را  برای برانداختن آن ادامه داد . آنی هم  که  می گوید خامنه ای پیروز میدان است این را پیام میکند که این رژیم رفتنی نیست و باید به تعامل با آن و فرورفتن هرچه بیشتر در "میانه اش" ادامه داد .



حسن روحانی اما ملغمه ای است از هاشمی رفسنجانی و خاتمی با ویژگیهای دلخواه خامنه ای . او نه کاریسمای رفسنجانی را دارد و نه حمایتهای داخلی و بین المللی خاتمی را . یعنی تهدید رقابت با رهبری در رابطه با او منتفی است که نه از الزامات آن برخوردار است و نه اهرمهای آن را در اختیار دارد . خطای بزرگی است اگر تصور شود که او به خامنه ای تحمیل گردیده است اما این نیز خطاست اگر کسی فکر کند که او مثل خاتمی تنها  به مرتبه تدارکاتچی نظام  و کارگذاری رهبر قناعت خواهد کرد . نه تعادل قوای کنونی چنین وضعیتی را ایجاب می کند و نه خود خامنه ای چنین توهمی دارد . آنکس که سخن از تحمیل روحانی به خامنه ای می راند احتمالا نه خامنه ای را می شناسد و نه روحانی را ! اگر خامنه ای اساسا ظرفیت پذیرش یک رئیس جمهور تحمیلی را داشت که رفسنجانی را آنگونه خلع صلاحیت نمی کرد. اگر قرار بر تحمیل بود که موسوی سال 88 که هم چند سر وگردن از روحانی بلندتربوده و هم چندین برابر او برخوردار از یک حمایت گسترده در میان امت همیشه درصحنه و نیروهای سیاسی وابسته بدان بود را آنگونه  کنار نمی زد و هزینه بسیار سنگین تقلب درانتخابات را آنهم در زیر چشم کل جامعه بشری متقبل نمی شد.



شاید هم هدف از فرضیه تحمیل این باشد که راه برای فرضیه امکان تغییر از درون هموار گردد ، چرا  که صرف پذیرش این مدعا در بطن خود ، ابتدا به ساکن آن تئوری دیکتاتوری و ماهیت فاشیزم مذهبی را بلکل بی اعتبار می کند ؟ آخراین چه دیکتاتوری است که اجازه می دهد موضوعی تا به این درجه پراهمیت بدو تحمیل شود و برای آن کف هم بزند . اگر امکان تحمیل واقعی باشد آنوقت دیگر ما نه با یک دیکتاتوری توتالیتر( تمامیت خواه) که با یک حاکمیت اتوریتر( اقتدارگرا ) روبرو هستیم . اولی را تنها با قهر و ازبیرون می توان انداخت در حالیکه دومی را می توان از درون و با شیوه های مسالمت آمیز هم تغییر داد .



آیا فهم این مسئله خیلی مشکل است که با پذیرش مقوله تحمیل ، بی آنکه خود بخواهیم  به نمایش انتخابات  رژیم مشروعیت داده ایم . انتخاباتی که در آن مردم بتوانند اراده خود را به ولی فقیه هم تحمیل کنند حتما انتخابات آزادی هست !  این همان چیزی است که از قضا خود خامنه ای می خواهد به دنیا پیام کند . او بی تردید می داند که بزرگترین تهدیدی که متوجه نظام است یعنی تهدید تهاجم نظامی  تنها بر زمینه مساعد عدم مشروعیت رژیم عمل می کند ، رژیمی منزوی که مشتی "نامنتخب" بر آن حکم می رانند . اگر این بزرگترین مشکل رژیم باشد که هست  بنابراین هدفِ یکِ نمایش انتخاباتی  اخیر چیزی جز  کسب مشروعیت برای نظام  نبوده و  در میان آن هشت  نامزد  ولایت هم  هیچکس  جز روحانی  حلال این مشکل نبوده  و نمی توانست هم باشد . روحانی "منتخب" آمده است که برای نظام نامنتخبِ نامشروع ، مشروعیت بخرد .  



واقعیت این است که روحانی برآیند یک مهندسی موفق انتخاباتی است که خامنه ای در پشت آن قرار داشته است . فهم این مسئله که رئیس جمهور جدید  ایده آل ترین گزینه موجود  و ممکن  برای حفظ  نظام مقدس  و دفع شر از آن اگرچه در کوتاه مدت می باشد مهم است . به غیر از این یا باید همچنان به تحلیلهای صد من یک غاز کنونی خود بسنده کرده و در دایره راه رفت و یا از دایره بیرون زد و بن بست شکست .



بحث مشروعیت



بحث "مشروعیت" دولتها یکی از مباحث پایه ای طرح خاورمیانه بزرگ در کنار مقوله "عدم خشونت" و در شمارمهمترین عناصر تشکیل دهنده تئوری جنگ چهارم می باشد . در اینجا موضوع بحث ، دولتها هستند وگرنه چه مقوله مشروعیت و چه مواضع مسالمت جویانه شامل کل صحنه سیاسی اعم از پوزیسیون یا اپوزیسیون هم می شود و در هر دو سو از معیارهای ارزش گذاری "گلوبالیستی" است . در این کادر صرف منتخب بودن دولتها می تواند مقوله "حقوق بشر" که از بزرگترین ابزارهای طرح مذکور می باشد را نیز به حاشیه براند و می راند . یعنی اگر به سلسله مراتب اهمیت این عناصر بپردازیم ، مقوله حقوق بشر در پایین مبحث مشروعیت دولت منتخب و هر دوی اینها در زیر مقوله "امنیت و منافع ملی"تنها ابرقدرت موجود قرار می گیرند . بهمین دلیل هم هست که نظامهایی چون عربستان و بحرین و … که هم غیر منتخب هستند و هم حقوق بشر را پایمال می کنند ، در زمره دوستان هستند  و نظامهایی همچون ونزوئلا که هم منتخب هستند و هم حقوق بشر را بمراتب بیشتر از امثال عربستان رعایت می کنند ، در زمره دشمنان .



در این کادر آن خشونتی غیرقابل قبول است که "غیرقانونی" باشد وگرنه اِعمال خشونت اصلا چیز بدی نیست . جنایاتی که در عراق و افغانستان صورت گرفته و می گیرد ، خشونت بشمار نمی آیند چرا که این خشونتی است قانونی . درست مثل کشتن یک انسان ، اگر ازسوی مرجع قانونی صورت بگیرد اجرای عدالت هست وگرنه جنایت به حساب می آید . عین همین داستان در مبحث حقوق انسان نیز معتبر است . پایمال شدن روزمره  و بی وقفه حقوق بشر توسط  یک رژیم نژادپرست وحشی در سرزمینهای اشغالی اصلا چیز مهمی نیست ، ولی عدم رعایت آن فی المثل در کوبا جنایت بزرگی است !

دراینجا بیشترمنظورم اشاره به کدهایی است که آشنایی با آنها و رعایتِ  شأن ! و اعتبارشان ضروری هست. به همین دلیل همانگونه که بخش بزرگی از به اصطلاح اپوزیسیون جمهوری اسلامی "پیام مسالمت جویانه" طرح کذایی را گرفته و مبلغ عدم خشونت گشته اند ، خود نظام مقدس نیز بحث ضرورت "مشروعیت داشتن دولتهای منتخب" را که "جامعه بین المللی" مطرح می کند بخوبی فرا گرفته است . خامنه ای می داند که مهمترین مسئله نظام در تعامل با آن "جامعه بین المللی" کذایی همانا مشروعیتی است که نظام او فاقد آن بوده است. از دید این "جامعه" بخش بزرگی از این مشروعیت در گرو مشارکت هرچه بیشتر مردم در انتخابات و سلامت آرای دولت برآمده از آن انتخابات می باشد . این آن چیزی است که برای خامنه ای ورای آنکه چه کسی رئیس جمهور بشود ارزش درجه اول دارد . در نظر او مشارکت مردمی به مثابه سدی اگرچه در کوتاه مدت ، در مقابل تهدیدات خطرناک کنونی عمل خواهد کرد . توجیه تهاجم نظامی به یک دولت منتخب بسا دشوارتر از براندازی یک "دولت نامنتخب" می باشد . اینرا خامنه ای بهتر از هرکس دیگری می داند . به همین دلیل هم هست که می گوید "اگر علاقه ای به نظام هم ندارید اما به خاطر کشور باید در انتخابات مشارکت داشته باشید" .



با اینحال او اینرا هم می داند که آن "جامعه بین المللی" کذایی قاطعانه بدنبال براندازی نظام مقدس است . برای همین هم هست که اجازه شکاف غیرقابل کنترل در حاکمیت را به هیچ قیمتی نمی دهد . اگر غیر از این بود هزینه سنگین حذف موسوی ، علیرغم اشراف به این مسئله که هیچکس بهتر از موسوی بدرد تمامیت نظام نمی خورد را پیشاپیش نمی پذیرفت . حذف رفسنجانی را نیز جز در این کادر نباید دید . خارج از این کادر نه جنگیدن با چنگ و دندان در سوریه را منطقی و نه حفظ مالکی در عراق را بهر قیمت عقلانیتی بوده و هست. جنگ خامنه ای جنگ بر سر بود و نبود است . بدیهی است که او در این جنگ از هر اهرمی برای حفظ خود بهره خواهد برد .  



رسالت روحانی در یک کلام  حفظ نظام با هدایت خامنه ای  و گذراندن آن از پیچ خطرناکی است که سیاست بی دنده و ترمز باند احمدی نژاد ـ مصباح یزدی  در مقابل آن ایجاد کرده است . هم او و هم خامنه ای یک چیزبیشتر نمی خواهند آنهم آرام کردن تدریجی اوضاع است. اوضاعی که چه به لحاظ داخلی و چه ازمنظر بین المللی  به سمت انفجار روان بوده است . حتی قرار بر رفرم هم نیست وگرنه اصلاح طلبان کذایی جا برای اعتدال گرایی خالی نمی کردند . در یک کلام برای روحانی همچنانکه برای رفسنجانی و خاتمی و موسوی و کروبی هم ،  حفظ نظام  اوجب واجبات است . حفظ نظام در شرایط کنونی داخلی و بین المللی اکیدا در گرو آرام شدن فضای موجود هست . هدفی که با حسن روحانی به اضعاف برآورده شده است . تصادفی نیست که عسکراولادی معلوم الحال اخیرا صراحتا می گوید : آرامشی کم سابقه برکشور حاکم شده است و اضافه می کند :"شاید اغراق نباشد اگر بگویم ۲۰سال است چنین آرامشی را در کشورنداشتیم . آقای روحانی خیرالموجودین است" !  این تمام آن چیزی است که خامنه ای اکیدا بدنبال آن بوده است.



اهداف نظام  و نقش روحانی



اگر بنا بر تمثیل باشد ، تفاوت روحانی با احمدی نژاد را می توان با مسامحه به تفاوت میان باراک حسین اوباما و جرج دبلیو بوش تشبیه کرد . گفتم با مسامحه . تفاوت میان سرکوب عریان  با  تزویر وریای پنهان ، تفاوت میان آنکه شمشیر را از رو بسته و تو نیک میدانی  که با چه جانوری  رودر رو هستی و آنکه  خنجرش را در پشت پنهان کرده و با لبخند به سوی تو دست دراز کرده است . سیاست کلی اما همچنان به جای خود باقی است. جز یک چیز با روحانی هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. همانطور که با اوباما هم چیزی تغییر نکرد ! آن یک چیز البته که چیز کم اهمیتی نخواهد بود . جمهوری اسلامی  رفتارش را تغییر خواهد داد ، یعنی همان چیزی که دولت اوباما آنرا در بوق کرده و با هزار قسم و آیه می خواهد آنرا به عنوان هدف دولت خود جابیاندازد. یعنی همان دستکش سپیدی که باراک حسین تصور می کرد با آن می تواند دستِ چدنی براندازی نرم  را از انظار پنهان کند .



"تغییررفتار" ، پاتک خامنه ای به رفتار متمدنانه ! طرف مقابل البته در کادر واقعیتها و الزامات مرحله کنونی است . رفتار غیرمتمدنانه جمهوری اسلامی  در چهره  احمدی نژادی آن ، علیرغم تمامی ضرباتی که به حیثیت ایران و منافع ملی آن وارد کرد اما برای نظام مقدس منافع مادی مشخصی را بدنبال داشت ، یعنی منافع آن سیاست تا آنجا که به منافع اخص نظام برمی گشت برمضار آن می چربید . هدف از آن سیاست سازماندهی نفرت بحق توده های خاورمیانه نسبت به جنایتکاران نشسته در حاکمیت ایالات متحده و رژیم نژادپرست اسرائیل بود. این هدف محقق شد . درجا زدن در راهکاری که زمان آن گذشته باشد دیگر به ضد خود تبدیل می شود. به این اعتبار دوران احمدی نژاد و به تبع آن امثال جلیلی بسر آمده است. خامنه ای با راه گشودن برای گزینش روحانی نشان داد که این موضوع  را فهم کرده است .



الان دیگر توده های خاورمیانه به اندازه کافی باور کرده اند که جمهوری اسلامی ضد آمریکایی ـ ضد اسرائیلی است . رفتار احمدی نژادی بیشتر از این دیگر به نفع تمامیت نظام نیست . حالا دیگر آنچه که مسئله از حاکمیت حل می کند "تغییررفتار" است بدون آنکه تغییر سیاستی صورت پذیرد . آنهایی که فکر می کنند جلیلی نامزد خامنه ای بوده است ، اشتباه اسف باری را در تحلیل مرتکب می شوند و ناخواسته در زمین خامنه ای بازی می کنند. جلیلی انتخاب دوم باند مصباح یزدی و  کاندیدای بواسطه باند احمدی نژاد ـ  مشایی بوده است.



شورای نگهبان خامنه ای با محاسبه دقیق هرینه ـ سود برای نظام ، ابتدا به ساکن نامزدهای اصلی سه جریان موسوم به اصلاح طلب ، اعتدال گرا و اصول گرایی افراطی تحت رهبری مصباح یزدی ، یعنی خاتمی ، رفسنحانی و لنکرانی را براحتی و بدون برانگیختن کوچکترین اعتراضی کنار گذاشت تا نشان دهد که از قضا تحمیل پذیر نیست. کنارگذاشتن لنکرانی که مصباح یزدی درباره اش گفته بود که بهتراز اورا نمی شناسد نیز البته مفهوم خاص خود را داشت. بدنبال آن صلاحیت مهره های دست دوم و سوم هر یک از جریانات فوق را تایید کرد تا نشان دهد اگرچه افسارنظام و شخصیتهایش را دردست دارد با اینحال دنبال انتخابات رقابتی است.

 

بحث اهرمها



پیروزی  در یک  مبارزه  مرگ  و زندگی رابطه  مستقیم  با  اهرمهایی دارد که  طرفین در روند  تقابل بکار می گیرند . اهرمهایی که بعضا استفاده از آنها در یک شرایط عادی اصلا نه عاقلانه است و نه سودمند . این اصل شامل هر دو سوی نبرد می شود و انقلاب و ارتجاع  نمی شناسد ، چرا که بحث بر سر بود و نبود است. برای زنده ماندن راهی نیست جز رعایت قانونمندیهای حاکم که مستقل از ذهن عمل می کنند . اینجاست که یک نیروی انقلابی برای حفظ خود متوسل به راهکارهای ارتجاعی می شود و یک رژیم ارتجاعی برعکس برای حفظ خود  خیمه و خرگاه "امپریالیسم و صهیونیسم" را نشانه می رود .



رهبری جمهوری اسلامی  به اعتقاد من ، برخلاف اپوزیسیون ساده انگار خود تردیدی ندارد که تنها ابرقدرت موجود ، قصدی و غایتی جز براندازی نظامش نداشته و ندارد . اینرا بیش از آنکه از درون ادبیات و رفتار آن جامعه جهانی استنباط کند ، از درون طرح خاورمیانه بزرگ در می آورد . در این رابطه قبلا زیاد بحث کرده ام  به همین دلیل وارد آن نمی شوم ، همینقدر می گویم که اگر آن آنتاگونیسمی که میان طرح مذکور و سیستمهای استبدادی در خاورمیانه بزرگ و در راس آنها حاکمیت جمهوری اسلامی  وجود دارد و من همواره بر آن در هر شرایطی پافشرده ام  واقعی باشد ، اگر قبول کرده باشیم که خامنه ای و جناحش هم بر همین تحلیل باور داشته و دارند ، آنگاه دیگر حرکتهای بعضا انتحاری رژیم در ابعاد داخلی و بین المللی برایمان چندان غیرمترقبه جلوه نخواهد کرد . درنبرد استبداد مذهبی بر سر بود و نبود خود  استفاده از هر اهرمی برای حفظ خود دیگر نا مشروع نیست .



درآن نقطه ای که رهبری نظام میان دو راه حل تحمیلی نظم نوین جهانی یعنی تسلیم به سبک قذافی و یا تقابل، دومی را  برمی گزیند دیگر ادامه نبرد  و ماندن در صحنه  تماما  در گرو اهرمهایی است  که  بکار گرفته می شوند . از آن نقطه به بعد رژیمِِ در زاویه قرارگرفته ، دربدر بدنبال یافتن اهرمهای تقابل به این سو و آنسوی دنیا روان است. بسیج خیابانهای خاورمیانه یکی ازهمین اهرمها بوده است. دستیابی به تکنولوژی اتمی یکی دیگر از این اهرمهاست. جنگ روانی گسترده برعلیه اپوزیسیون خود و جستجوی عمق استراتژیک در فلسطین و لبنان و سوریه و عراق  و آمریکای لاتین و .... نیز درشمار اهرمهایی هستند که تنها کارکرد آنان در غایت نهایی حفاظت از نظام مقدس  در مقابله با تهدیدات براندازی است.  در این راستا رژیم تازیانه و دارهیچ دست بستگی ایدئولوژیک را به رسمیت نمی شناسد . نه سنی بودن حماس برایش مهم است و نه سوسیالیست بودن ونروئلا و نه  حتی کمونیسم  کوبایی و یا نوع چینی آن . نه تروریسم القاعده مهم است و نه دشمنی سابق با طالبان . اگر نیرویی و یا حکومتی را می توان به مثابه اهرمی برعلیه ایالات متحده بکار گرفت ، مستقل از ماهیت آن باید بکار گرفت و بکار هم می گیرند.



اما ورای این واقعیتها ، آنچه که بکار نیروی برانداز می خورد این واقعیت بزرگتر هست که رژیم جمهوری اسلامی در یکی از شکننده ترین لحظات عمر خود بسر می برد . خامنه ای اگرچه نبرد بر سر انتخابات را بسلامت پشت سرگذاشته ، اما بی هیج تردیدی جنگ بر سر بود و نبود خود را خواهد باخت چرا که نه توان حل معضلات لاینحل اجتماعی را دارد و نه پتانسیل حل و فصل مسائل عدیده سیاسی در عرصه بین المللی را داراست و نه امت همیشه در صحنه را بدنبال خود دارد. این رژیم را می توان و باید سرنگون کرد. بجز این، به باور من آینده ای تیره و تار و خونین در انتظار ایران و ایرانی  قرار دارد که تنها تصور آن نیز تن آدمی را به لرزه  وا می دارد .



آری ! رژیم جمهوری اسلامی با روحانی موفق می شود که عمر خود را یکبار دیگر دراز کرده و بحرانی را که چهار سال پیش با هزینه بسیار مهار کرده بود ، اینبار به خوبی  مدیریت کند . رسالت انقلاب در این نقطه این است که نگذارد اینکار برای  رژیم بی هزینه باشد . اما ادامه تقابل با این رژیم دیگر با همان سبک کارهای مستعمل قدیمی ، با همان استراتژی و تاکتیک شکست خورده و با همان سبک برخوردهای غیرقابل دفاع تا کنونی ، امکانپذیر نیست . هم خلق قهرمان !  و هم "جامعه بین المللی" کذایی با قاطعیت نشان دادند که تا  "آلترناتیومطلوب" تعیّن خارجی  پیدا نکند ، راه حل را نه در برون که  در درون نظام مقدس جستجو می کنند .





پایان بخش اول ، هفت تیر 1392









سایت بیژن نیابتی         http://www.niabati.blogspot.de    
 

ای ـ میل بیژن نیابتی            bijanniabati@hotmail.com