Friday, January 6, 2012

سال سرخ و سیاه

بيژن نيابتی


bijanniabati@hotmail.com
پانزده دیماه 1390


سال سرخ و سیاه

سال میلادی جدید درشرایطی آغاز می شود که ابرهای تیره وتاری بر فراز ایران و به تبع آن کل منطقه به چرخش درآمده اند . زیبایی سال 2011 جای خود را به زشتی سال دیگری می دهد که طلایه های آن از هم اکنون نیز قابل گمانه زدن هست. آنچه را که همواره از آن درهراس بوده و ازسالها پیش علیرغم ناباوری بسیاری نسبت بدان هشدار داده بودم ، بیش از هر زمان دیگری در چشم انداز قرار دارد . در تمامی این ده ساله پس از سیاه بازی نفرت انگیز 11 سپتامبر 2001، علیرغم بلاهت آشکار بازیگران رنگارنگ صحنه سیاسی ایران در تحلیل آنچه که در دراز مدت در پیش است ، هرگز در ماهیت تضاد میان حاکمیت استبداد مذهبی در ایران و "جناح بازها" در کادر "طرح خاورمیانه بزرگ" و مهمتر از همه خصلت آنتاگونیستی و فرجام نهایی این تضاد دچار تردید نشدم .

در این سالها تحلیلهای زیادی در رابطه با مقولات گوناگون چه به لحاظ مسائل داخلی ایران و چه در ارتباط با تحولات جهانی داده شد. تحلیلهایی که متناسب با سطح شعور و میزان آگاهی تحلیگران مربوطه از سویی و پیچیدگی و تازگی اتفاقات پس از یازده سپتامبر از سوی دیگر متناوبا در تغییر و تحول بوده و گاه با تغییرشرایط ، یک چرخش 180 درجه ای را هم بدنبال داشته است . یا اینحال هرچه بود یک خط مشترک ، اکثریت تحلیلگران وطنی را علیرغم تفاوتهای فاحش در تحلیل به یکدیگر وصل کرده و می کند . این فصل مشترک ، مهارت تحلیلگر ایرانی در فهم مقولات کوتاه مدت و ضعف مفرط آنان در فهم مقولات استراتژیک و ارزیابی های درازمدت است . به همین دلیل هم هست که ما در ایران "نظریه پرداز" به مفهوم اخص کلمه به اندازه انگشتهای دست هم نداریم . نگاه کنید به چپ سنتی ! در میان ده ها تئوریسین مدعی ، از بالا تا پایین آنرا که بگردی محض نمونه یکدانه نظریه پرداز را نمی توانی پیدا کنی .



اصلاح طلبی قلابی هم همینگونه هست . کل لجنزار رفرمیستی درون جامعه را هم که زیرو رو کنی به جز سعید حجاریان کس دیگری را نمی شود بیرون کشید . منظورم البته به لحاظ سیاسی و اجتماعی است . به مقولات فلسفی کاری ندارم . این نقیصه کل پهنه سیاسی ایران را در بر می گیرد . بزرگترین و مقتدرترین بخش اپوزیسیون جمهوری اسلامی هم خالی از این کمبود دردناک نیست . کل سازمانی به عظمت مجاهدین خلق هم تنها یک نظریه پرداز بنام مسعود رجوی دارد و دیگرهیچ !

درعین حال درکمتر کشوری به اندازه میهن درزنجیرما ، صاحب نظر ! وجود دارد . من خود به شخصه با کمترهموطنی برخورد داشته ام که راجع به هرچیز "نظری" نداشته باشد . کمتر کسی را دیده ام که درمقابل هر پرسشی ، بویژه آنیکه ربط به مسائل سیاسی پیدا می کند ، از کلمه زیبای "نمیدانم" استفاده کند . انگار که ساده ترین مقولات عالم ، مقولات سیاسی هستند ! در خارج از ایران این درد لاعلاج ضریب مضاعف هم می خورد . چرا که اینجا هیچکس درجای خودش نیست . نمی تواند هم که باشد ! فعال سیاسی مغازه دار است و راننده تاکسی مهندس ! یکی مثلا شاعر است اما تعداد تحلیلهای سیاسیش بیشتر از شعرهایش هست . آن یکی فعال حقوق بشری بوده است اما راجع به سیاستهای خرد و کلان در همه جور بعدی از ابعاد جهانی بیشتر خود را صاحب صلاحیت می داند تا مسائل حقوق بشری . آن دیگری صاحب یک سایت اینترنتی است ولی در ضمن مرکز ثقل عالم امکان هم هست و صاحب نظر در هر جورمسئله سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و ...

یکی که مثلا در راس یک جریان سیاسی هم هست به جای نظریه پردازی و کارتئوریک به روزنامه نگاری و کار ژورنالیستی مشغول است در حالیکه آنی که تمام عمرش روزنامه نگار بوده ، می رود و با دوسه نفر دیگر حزب اینترنتی راه می اندازد . هیچکدام هم احساس تناقضی در خود نمی کنند . انگار که روال کار سیاسی به سبک ایرانی همین هم باید باشد . خلاصه برای درد همه درمانی سراغ داریم الا درد خودمان . این فقط معضل آدمهای سیاسی نیست . آدمهای غیرسیاسی هم همینند. مشکل ما بیش از آنکه سیاسی باشد فرهنگی است. رفیق پزشکی دارم که چندی پیش با حیرت از نسخه ای می گفت که یکی ازبیماران ایرانیش برایش پیچیده بود ! می گفت خانم مسنی ازهموطنان تو آمده بود مطب من و وقتی که نوبتش رسید ، درپاسخ به حال و احوال کردن او ازدستم دررفت و گفتم امروز زیاد حالم خوب نیست و اندکی سرگیجه دارم . خانم هم نه گذاشت و نه ورداشت شروع به پیچیدن نسخه مفصلی برایم کرد. بعد هم که از او پرسیدم که شمایی که به این خوبی نسخه میپیچی چرا تا حالا فکری برای بیماری خود نکرده ای و اینجا در مطب من چه می کنی ، ناراحت شد و رو ترش کرد .

آری اینهم از همانگونه " هنر"هایی است که تنها نزد ایرانیان است و بس ! ملتی پرمدعا که مهمترین خصیصه اش ریاکاری است . با یک دنیا تفاوت میان آنچه که بر زبان دارد و آنچه که در دل نهان ! آنچه که در باور دارد و آنگونه که خلاف آن در عمل ! با یک اقلیت ویژه و یک اکثریت بنده قدرت ، هرقدرتی . اقلیتی که در میان تمامی خلقهای جهان فداکارتر ، جسورتر ، خلاف جریانتر و شورشیتر از آن کمتر یافت می شود و اکثریتی که هیچ چیز برای نازیدن بدان یافت می نشود. خلقی که قهرمان نامیدنش خود اهانتی است به مفهوم قهرمانی . برای فهم این واقعیت دردناک کافیست که نگاهی به خلق قهرمان سوریه بیندازیم . اینروزها اوج قیام مردم سوریه هست . آنها ماه هاست که در برابر توپ و تانک دیکتاتوری بشاراسد ، تنهای تنها مقاومت می کنند و بدنیا از جمله به خلق قهرمان ! ما هم نشان می دهند که می توان مقاومت کرد . می توان در زیر یک سرکوب کم نظیر در خیابان هم ماند . بشرطی که برای پرداخت هزینه آن نیز آماده بود. می توان مقاومت کرد و بها پرداخت بی آنکه برای نجات خود یا حسین ، میرحسین گویان در چاردیواری خانه ها به انتظار اجازه ولی فقیه برای مشارکت در انتخاباتی دیگرشد و یا در رویای نجاتی ارزان ! به امید هواپیماهای آمریکایی یا شمشیرخونچکان و اسب تا زانو درخون فرورفته امام زمان ، روز را به شب رساند . راستی کدام خلق شایسته عنوان فهرمانی است ؟

آن کدام خلقی است که ماه های پیاپی هر روز ، هر روز شکنجه و اعدام ده ها تن از بهترین فرزندانش را در سال شصت تنها به نظاره می نشیند و درعین حال سالهای پیاپی هرسال ، هرسال بخش دیگری از فرزندان خود را به روی میدانهای مین دژخیم در جنگی ضد میهنی می فرستد ؟ این کدام بخش آن است که درمرگ یکی ازسفاکترین و پلیدترین شقاوت پیشگان تاریخ معاصرش ، صد هزارصد هزار به خیابان میریزد و شیون و زاری می کند ؟ کدامین بخش این خلق قهرمان است که نیمه های شب از درون بسترهای گرم خود به میدان های اعدام می شتابد تا لذت تماشای بدارآویخته شدن انسانی را از دست نداده باشد .

آن کدام ملت خودآزاری در جهان است که نام آنانی که خاک سرزمینش ، همان سرزمین پاک ! و مقدس آریایی و گهواره تمدن هفت هزارساله اش را به توبره کشیده و از سرها و چشمهای نیاکانش تپه ها ساخته اند را با افتخار برفرزندان خود بنهد . نام چند هزار نفراز ما اسکندر و چنگیز و تیمور و ... است ؟ نامهای رنگارنگ "برادران و خواهران" ! عربمان که دیگر جای خود دارد. آن کدامین ملتی است که ابومسلم خراسانیش به زورشمشیر طومارخلافت اموی را درهم می پیچد ولی تاج و عمامه خلافت جهان اسلام را دو دستی تقدیم خاندان عباسی می کند تا خود نیز در فرصتی دیگر بدست همان خلیفه ای که به تخت نشانده سلاخی شود . کدام ملت است که سردار اکثریتش افشین ، فرمانده بزرگ مقاومت همان اقلیت ویژه یعنی بابک خرمدین را دست بسته تحویل خلیفه عباسی می دهد ؟ سربازان افشین و ابومسلم متعلق به کدام خلق قهرمان بودند ؟ در طول هزار و چهارصد سال پس از حمله اعراب تعداد سلسله های ایرانی که برما حکومت کرده اند به تعداد انگشتان دست هم نیستند .

آری ! این همان اکثریت خاموش و نظاره گری است که سردارجنگلش را تنهای تنها در میان برف و بوران جنگهای شمال و سردارملی اش یعنی رهبران همان اقلیت ویژه اش را تنهاتر از او در میانه پارک اتابک رها کرده است. همان اکثریت بنده قدرتی که در 27 مرداد 32 فریاد یا مرگ یا مصدقش و در 28 مرداد فریادهای جاوید شاهش به آسمان بلند است. همان اکثریتی که درسیاهکل راپرت قهرمانان همان اقلیت ویژه اش را به ژاندارمری و ساواک شاه می دهد .

امروز هم جز این نیست . همان اکثریتی که دجال خونخواری چون خمینی را در ماه نشانده بودند ، یکروز بدنبال شارلاتان کلاه برداری همچون خاتمی و روزی دیگر بدنبال مرتجعان جنایتکاری چون موسوی و کروبی و امروز هم در انتظار حمله نظامی آمریکا در خانه ها به انتظار نشسته اند . آیا ننگی بالاتر از این هست که بحث غالب در میان بخشی از به اصطلاح اپوزیسیون جمهوری اسلامی ، بحث حمله نظامی خارجی درمیان حامیان و مخالفان آن است ؟

تا همین چند ماه پیش که اصلا کمتر کسی تهدید تهاجم نظامی به ایران را جدی می گرفت . یکی ، این تهدید را تنها جنگ روانی می خواند و دیگری سخن از احتمال ازسرگیری روابط میان دو دولت ایران و آمریکا می راند . یکی سخن ازرفتن رژیم شترگاو پلنگ فقاهت به طرف راست میانه و جذب آن در نظام جهانی می گفت و آن دیگری در مقوله سازش محتوم رژیم با جامعه به اصطلاح جهانی تحلیل می نوشت . کم نبودند آنهایی که ابلهانه تهدید جنگ را توهم می خواندند . فقط برای نمونه یک روایت از زبان محسن سازگارا را نقل کرده و درمیگذرم . او در رابطه با خطر جنگ درهمین چند ماهه اخیر با یک فقره قمپزپراکنی مدعی می شود که خودش از شخص جرج بوش پرسیده است که واقعاً قضیه جنگ در کابینه شما چطور بوده است و او هم به جد گفته است که حاشا !" این مقوله هرگزدرکابینه من جدی نبوده . هرگز طرح حمله به ایران اصلا روی میز نیامده که بخواهد روی آن بحث شود" ! حتما این شایعه ضدانقلاب بوده است !! حالا ولی درآستانه سال میلادی جدید یکباردیگر بحث حمله نظامی ، بالا و پایین همان اپوزیسیون انکارگر را درنوردیده و همه فراموش کرده اند که تا دیروز اوضاع را چگونه می دیدند . آری حالا همه را دوباره هول برداشته است که مبادا احتمال حمله نظامی آنقدرها هم توهم نبوده باشد ! بگذریم .

گفته بودم که برخورد نظامی با جمهوری اسلامی اجتناب ناپذیر است . این برخورد یا مستقیما توسط نیروی خارجی صورت می گیرد و یا با دخالت دادن عنصرداخلی . این یک پیشگویی نبود . پیش بینی روند تحولات آینده در ارتباط با ایران و منطقه بر زمینه مجموعه وحدت و تضادها در کادر "طرح خاورمیانه بزرگ" بود . هشت سال پیش که این ارزیابی را ارائه داده بودم هنوز نمونه لیبی برای بسیاری اصلا قابل تصور نبود . نمونه ای که در سوریه هم البته با شکلی متفاوت اما با همان محتوا پیاده خواهد شد و در ایران هم .... راهی جز این نیست !

برای جلوگیری از این سناریو یک راه بیشتر وجود نداشت و آن انقلاب در ایران بوده و هست . اینرا هم از همان سالها به صراحت گفته بودم که دوراه بیشتر در پیش پای ما نیست . یا جنگ و یا انقلاب . مبنای تحقق انقلاب اما آمادگی آن اقلیت ویژه برای پرداخت هر بهایی در شرایط حضورعنصر اجتماعی در صحنه است و شرط آن حضور ملموس عنصر رهبری کننده در میانه میدان یعنی درخیابان بوده و هست. اینروزها ضمنا سالگرد قیام عاشورای 88 هم هست. قیام قهرمانانه همان اقلیت ویژه .

در شرایطی که خلق قهرمان اگرچه همچون همیشه در انتظار شکسته شدن تعادل قدرت به نظاره نشسته بود ، اما متفاوت با هر زمان دیگر ، متفاوت با قیام 18 تیر 78 ، متفاوت با پنج مهرسال شصت ، نه در خانه که در صحنه حضور داشت . اقلیتی که با تمام توش و توان قیام کرد ولی سر نداشت . سازمان رهبری کننده انقلاب در صحنه حاضر نبود . استراتژی او اصلا استراتژی "سازماندهی قیام" نبود . آخر کانون استراتژیک نبرد را که خیابانهای تهران و ایران نمی دانست .

آری "جنبش سرخ" در عاشورای 88 موفق به وصل کردن پنج نقطه ای را که در تهران آزاد کرده بود نشد . چرا که سر نداشت . اما یکبار دیگر به مثابه بینه بارز جنبش آن اقلیت ویژه نشان داد که اگر در تاریخ ایران چیزی بواقع افتخارآمیز و بالیدنی باشد ، جز آن نبوده و نیست . او که یگانه آلترناتیو انقلاب در مقابل "جنبش اصلاح نظام" بوده و هست . آلترناتیوی سرفراز درست در نقطه مقابل "جنبش سبز" یعنی جنبش همان اکثریت پرمدعای نظاره گر بنده قدرت و ریاکاری که با شلیک اولین گلوله و وارد آمدن اولین ضربه شلاق دژخیم به خانه های خود پناه می برد و دوباره به قدرت تن میدهد و دوباره خیانت می کند و دوباره به غرزدن مشغول می شود و دوباره به نظاره می نشیند ، تا تعادل قوا اینبار به نفع کدامین نیرو بچرخد .

"جنبش سرخ" ، طلایه دار انقلاب قهرآمیز است . "جنبش سبز" اما همان ابزار انقلاب مخملی است که ازسر بیچارگی در ایران تحت حاکمیت قصابان و راهزنان نه راه بجایی برد و نه می توانست که ببرد. چرا که ایران نه اوکرائین دیروز است و نه تونس امروز . آن اکثریت خاموش تنها در شرایطی می تواند حضور میلیونی درخیابان داشته باشد که برادران ارتشی و ایضا سپاهی ، بجای برادرکشی حاضرشوند که مثل اولین انقلاب مخملی تاریخ معاصر برهبری امام عصرطلایی شان ، در لوله سلاح هایشان اینبار ، گلهای سبز! گذاشته شود . بغیرازاین تنها موقعی به خیابان می آید که تعادل قوا برعلیه حاکمیت بوضوح تمام برهم خورده باشد . همین .

هرعنصرانقلابی که برای "توده ها" یعنی برای همین اکثریت نظاره گرخاموش ، تا پیش از بهم خوردن تعادل قدرت درجامعه ، نقشی بیشتر از چرخ پنجم انقلاب قائل شود ، تنها خود را فریفته است . باید یکبار برای همیشه "اسطوره توده ها" را در ذهنیت چپ جامعه به چالش کشید . آنکس که می گفت : انقلاب امر توده هاست ! یعنی لنین ، خود با اتکاء صرف به یک اقلیت کم شمار و یک حزب متشکل و رزمنده و استفاده درست از "لحظه" به سمت تصاحب قدرت سیاسی خیز برداشت و بر جای تزار نشست . "توده ها" در بسیاری ازنقاط روسیه آنروز اصلا نمی دانستند که چه کسی برجای چه کسی نشسته و انقلاب را چگونه باید خواند و نوشت ! همانگونه که بسیاری از روشنفکران چپ ما نیز نمیدانند که "توده" مقدس را چگونه باید خواند و نوشت .

بحثی درتعادل قوای جدید منطقه

شکست فضاحت بار نئوکانهای حاکم بر دولتهای آمریکا و اسرائیل درعراق و افغانستان و لبنان و فلسطین که سیاست مقابله رژیم جمهوری اسلامی و دخالتهای همه جانبه آن در مناطق حضور دولتین مذکور نقش مهمی در آن داشته است ، باعث تغییر موقت معادله قدرت در منطقه و ایضا یک جابجایی قدرت در راس حاکمیت ایالات متحده می گردد . "جناح بازها" با تحمل یک شکست استراتژیک ، موقتا قدرت اجرایی را به دار و دسته "موسسه بروکینز" و "مسیحای سیاه" وامی گذارند . این شکست اثرات خود را در اروپا نیز بلافاصله نشان می دهد . "تونی بلر" و "خوزه ماریا ازنار" ، اعضای قدرتمند "جناح بازها" و نئوکانهای حاکم بر بریتانیا و اسپانیا نیز مجبور به واگذاری قدرت می شوند و بدینسان "سه تفنگدار" جنگ عراق عجالتا به پشت صحنه می خزند . نئوکانها در دولت حرامزاده اما همچنان باقی می مانند . بنیامین نتانیاهو به مثابه یکی از اعضای ارشد "جناح بازها" همچنان دست بالا را در دولت اسرائیل حفظ می کند . عملکرد این دوگانگی در بالا نهایتا بدانجا می انجامد که تضادهای مطلقا تاکتیکی میان دولت متعلق به "جناح کبوترها" در آمریکا ومهره باقیمانده "جناح بازها" درراس دولت اسرائیل به بالاترین حد خود ازمقطع تشکیل دولت حرامزاده تا کنون برسد. تضادهایی که برای اولین بار ازعمق به سطح آمده و در درون اسرائیل هم رسانه ای می شوند.

در معادله جدید ، مدار تعادل قوا درمنطقه خاورمیانه ، میان دو رژیم بنیادگرای همجنس و همزاد یعنی رژیمهای ایران و اسرائیل بسته میشود. به همین اعتبار کل آرایش سیاسی درمنطقه نیز حول دوری و نزدیکی به یکی از اقطاب این معادله شکل می گیرد . در این کادر و تنها با فهم قانونمندیهای حاکم برهمین معادله قواست که می توان دلایل بسیاری از دوری و نزدیکیهای سیاسی درمنطقه وعدم قاطعیت دولت ایالات متحده در مقابله با رژیم جمهوری اسلامی را فهم کرد . چرا که هرگونه فشار نامتعارف بر روی جمهوری اسلامی که به سرنگونی آن راه ببرد ، در نظر کبوترهای دولت اوباما ، بالا بردن غیرمتعارف وزنه نئوکانهای اسرائیلی را بدنبال داشته که تاثیرات آن البته کل منطقه و به تبع آن بازگشت دوباره نئوکانهای بنیادگرا در ایالات متحده را هموار خواهد کرد .

عجیب است ! نه ؟ اینجاست که می توان نرمی ظاهری دولت اوباما نسبت به وحوش حاکم بر ایران و سختی غیر معمول آن در تنظیم رابطه با مقتدرترین نیروی سرنگونی طلب اپوزیسیون رژیم ایران و "راه حل سوم" شان را بهترفهم کرد .همانگونه که نزدیک شدن پنهان دشمن و رقیب استراتژیک رژیم ایران در منطقه یعنی دولت عربستان به قطب اسرائیل از سویی و تقابل حیرت انگیز دولت کبوترها در ترکیه با بازهای اسرائیلی ازسوی دیگر را نیز . تقابلی که اگرچه مطلقا تاکتیکی است اما ابعاد آن بعضا مرزهای یک رویارویی متعارف را پشت سر گذاشته است . تا آنجایی که برای اولین بار در تاریخ مناسبات میان دو دولت مربوطه ، یک کارشناس اسرائیلی سخن از تهدید تهاجم نظامی ! ترکیه به اسرائیل می راند .

حزب عدالت و توسعه به رهبری "رجب طیب اردوغان" به مثابه بخش مهمی از طرح خاورمیانه بزرگ ، کمتر از یکماه پیش از سیاه بازی 11 سپتامبر، یعنی در 14 اوت 2001 ، با یک انشعاب بزرگ از "حزب فضیلت" متعلق به "نجم الدین اربکان" بنیانگذاری می شود . یکسال بعد هم بدنبال انتخابات زودرس در ترکیه قدرت را با حمایت کامل ایالات متحده بدست می گیرد .

اردوغان خود در نشستی که ویدئوی آن بر روی اینترنت هست ، در یک نشست خصوصی خطاب به سرمایه داران حاضر صراحتا می گوید که "ما همراه با طرح خاورمیانه بزرگ نیستیم . ما خود بخشی از این طرحیم" !

طرح دولت اردوغان اساسا طرح جناح کبوترها در سالهای آخرهزاره دوم است . یعنی سالهای پایانی دوران فترت ، میان پایان "جنگ سرد" و آغاز "جنگ علیه ترور" . یعنی دوران بوجودآمدن خلاء قدرت در تمامی نقاطی که در دوران جنگ سرد در طرف و زیرهژمونی اتحاد شوروی بودند . بنیادگرایی اسلامی درقالب "کمربند سبز" چه از نوع شیعه خمینیستی و چه از نوع سنی وهابیستی آن که در دوران جنگ سرد نقش مهمی علیه اتحاد شوروی برعهده داشتند، در دوران جدید تبدیل به یک تهدید بلقوه می شوند . تهدیدی که در صورت مهار نشدن در این دوران ، میتوانست که بسرعت قابلیت تبدیل شدن به یک تهدید بالفعل را در دوران بعدی کسب نماید.
تفاوت عمده میان "جناح کبوترها" با "جناح بازها" در نوع برخورد با تهدید و بحران هست . اولی بدنبال خنثی کردن تهدید و حل بحران است درحالیکه دومی معتقد به ازمیان برداشتن تهدید و مهار بحران است . بازها بدنبال پیشگیری از تبدیل شدن تهدیدات بالقوه به تهدیدات بالفعل از طریق فلج کردن تهدید بالقوه اند . در حالیکه سیاست کبوترها بازدارندگی است . فریبکاری است . از همه مهمتر بدیل سازی است .

درمقابل تهدید بنیادگرایی مهاجم اسلامی که پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی ، ام القراء خود را در ایران مسثقرکرده ،"جناح کبوترها" بدنبال آلترناتیو آست . خود بنیادگرایی اسلامی هم البته در آغاز برای آنها ، آلترناتیو تهدید حاکمیت چپ انقلابی بوده است . حالا که توانسته بدیل چپ را از میدان بدرکند خواهان سهم شده است . این سهم خواهی در کادر نظم نوین ، گناهی است که به سادگی بخشیدنی نیست . این یعنی تبدیل شدن به تهدید . تهدیدی که برای از میان بردن آن باید دوباره بدیل سازی کرد . ابتدا تلاش می کنند که آلترناتیو را از درون خود نظام مقدس بیرون بکشند . شعبده بازی خاتمی محصول این سیاست کلان است. این سیاست به دو دلیل در ایران شکست می خورد. دلیل اول قاطعیت خامنه ای و باند او در مقوله "حفظ قدرت سیاسی" و دیگری بزدلی و بی کفایتی خاتمی در مقوله " تصاحب قدرت سیاسی" است. پیش بردن سیاستهای کلان آنهم در ابعاد فراملی نیاز به آدمهای مقتدر و استخوانداری دارد که هم بینش سیاسی و هم کاریسما داشته باشند . کوتوله شیادی چون خاتمی نه این را داشت و نه آن . دولت کبوترهای کلینتون بر روی اسب حقیری شرط بندی کرده بود که باختی دردناک و تحقیرآمیز را بدنبال داشت . حاصل این سیاست ابلهانه محکمترشدن پایه های بنیادگرایی اسلامی در قلب ام القراء و تکپایه شدن موقت رژیم جمهوری اسلامی است . در خود ایالات متحده هم واگذاری قدرت اجرایی به بازها را بدنبال دارد .

"طرح ب" کبوترها در رابطه با بدیل سازی در مقابله با بنیادگرایی اسلامی ، سرمایه گذاری بر روی "رجب طیب اردوغان" در حزب اسلامی "فضیلت" می باشد . همانگونه که دربالا اشاره کردم ، اردوغان که از مسئولین حزب مذکور است در یک حرکت متحورانه حزب را ترک کرده و با تعداد دیگری از مسئولین و کادرهای جداشده ، حزب جدیدی بنیانگذاری می کند که قرار است بدیل جهانی کبوترها در تقابل با بنیادگرایی اسلامی نوع ایرانی بشود . اردوغان ، نظریه پردازی است که هم برنامه دارد و هم بینش سیاسی . هم کاریسما دارد و هم حامیان قدرتمند بین المللی و هم خود عضو کبوترها یعنی یکی از دوجناح برتر در درون تشکیلات بیلدربرگ هست .

در سال 2002 ، حزب اردوغان یعنی حزب عدالت و توسعه انتخابات را در ترکیه می برد و با تشکیل اولین دولت قدرتمند تاریخ معاصر ترکیه پس از مصطفی کمال ، اولین شرط بدیل شدن یعنی قرارگرفتن درحاکمیت را متحقق می کند . هیچ نیرویی در جهان ، چه انقلابی و چه ارتجاعی ، محال است که تا پیش از تصاحب قدرت سیاسی در یک جغرافیای مشخص ، تبدیل به الگو شده و در مقام یک بدیل جهانی بنشیند . به همین دلیل هم هست که بنیادگرایی اسلامی ، بدنبال الگوی خود در ام القراء می گردد و بهارعربی آلترناتیو خود را در حزب عدالت و توسعه ترکیه می بیند .

کبوترها نه فقط راه تصاحب قدرت "اسلام مدره" مدل اردوغانی را هموار می کنند که مهمتر از آن بهای ماندن در حاکمیت و حفظ قدرتش درمقابل ارتش و نیروهای امنیتی رژیم لائیک و غیرمذهبی ترکیه را نیز با بستن دست ژنرالها و پاشاها و خنثی کردن "دولت پنهان" یعنی صاحبان واقعی قدرت در ترکیه معاصر ، به تمام و کمال می پردازند . حاصل آن همین است که درجریان انقلابات مخملی در بهارعربی ، بدیل "اسلام مدره" دست بالا را در مصر و تونس پیدا کرده و قرار است که زمینه تثبیت لیبرال دمکراسی از نوع اسلامی آن در ساختارسیاسی حکومتهای راست میانه در خاورمیانه آینده را هم فراهم کند .



پایان بخش اول ، 15دیماه 1390







2 comments:

Anonymous said...

مفید و خواندنی بود

Anonymous said...

آقای نیابتی بنده وبلاگ شما را چند
وقتی هست که میخوانم
تازگی با وبلاگ شما آشنا شدم
اما تضادهایی توی ذهنم شکل گرفت
شما یکی از حلقه های نئوکانها را در اروپا بلر خواندید
اگر نگاهی به سیاست حزب کارگر انگلیس در برابر رژیم بیندازیم میبینیم که سیاست محافظه کاران به غایت سفت سخت تره تا دولت کارگر و به خصوص وزیر خارجه اش که حتی توی برنامه بی بی مجری آن عنایت فانی از او سوالی در مورد لقب او جک تهرانی پرسید
خب این چطور با هم حل میشه؟؟
دوم اینکه شما در یکی مقاله های قبلی که برای سالها قبله حمله به ایران را مشروط به حضور نئوکانها در کاخ سفید کردید
خب در انزمان که دولت خاتمی بود البته من به دلیل سنم در آنزمان چندان اخبار سیاسی را پیگیری نمیکردم ولی به یاد دارم که دولت خاتمی تونسته بود با سیاست گفتگو بین اروپا یعنی(انگلیس فرانسه آلمان)و ایالات متحده در مورد برخورد با ایران شکاف ایجاد کنه
ولی الان قضیه درست به عکس شده
نه تنها اروپا با امریکا همراه شده که در مواردی حتی آمریکا را تشوریق به فشارهای بیشتر هم میکنن
خب نقش فرانسه موافقت فرانسه چقدر تاثیر داره؟؟
در صورتی که در زمان حمله به عراق دولت فرانسه و آلمان مخالف حمله به عراق بودن
آیا امکان داره در دولت اوباما به ابرن حمله صورت بگیره؟؟یا نه حمله به ایران مشروط به حضور جمهوریخواهان در کاخ سفیده؟؟واگر جمهوریخواهان در انتخابات ده ماه اینده شکست بخورن آنوقت چشم اندازچطوره؟؟
احمد
راستش سوالاتم زیاده نمیدانم اگر با ایمیل بفرستم شما وقتی برای جواب دادن دارید؟؟